پنج شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴
 |  15/ آگوست/ 2020 - 8:50
  |   نظرات: 5 نظر
5,320 بازدید

بزرگان اوز در یک‌ونیم قرن پیش/ بخش دوم

بخش دوم: بزرگان اوز و منطقه/ قسمت اول

عنایت الله نامور: در این سند یک‌قرن‌ونیمی قدیمی اوز اسامی سی نفر آمده است. از خواجه عبدالنور اول و دوم و مادرش گرفته تا خواجه لطف‌الله عمویش و تا شیخ عبدالجبار از روحانیون و خواجه رضا کلانترِ وقت و حاج عبدالله جعفر تاجر اوزی در بندرلنگه و بسیاری نام‌های دیگر. تحقیق و پژوهش در سیرۀ حیات هر یک از آن‌ها مستلزم فرصت زیاد و گسترده است که در این مجال نمی‌گنجد. البته در اینجا مبنا تا حد ممکن بر اختصار در ارائۀ مطالب نهاده شده؛ ولی به علت گستردگی، مطالب به دو بخش تقسیم شده است. این نوشته، قسمت اولِ معرفی بزرگان اوز در یک‌قرن‌ونیم پیش می‌باشد. قصد ما در این نوشته بیشتر بر معرفی شخصیت‌هاست تا جایی که آنان را بر خوانندۀ امروزی بشناسانیم. بدین‌جهت از طبقۀ حاکم شروع می‌کنیم و سپس به دیگر افراد خواهیم پرداخت.

زمان نوشتن این مصالحه‌نامه در ۱۳۰۰ هجری قمری، فتحعلی‌خان بیگلربیگیِ گراشی حاکم لارستان، و در اوز خواجه رضا کلانتر حاکم بود.

۱- فتحعلی‌خان بیگلربیگیِ گراشی، حاکم لارستان

در ویکی‌پدیا تحت عنوان «گراش» راجع به این حاکم قدرتمند لارستان این‌گونه آمده است:

«در سدۀ سیزدهم هجری، پس از ماجراهایی که به ظلم و ستم فراوان علیه مردم گراش منجر می‌شود، گراشی‌ها با همدستی شخصی از اهالی گلپایگان که علیرضا نام داشته، موفق به فتح قلعه می‌شوند. از این تاریخ به بعد سلسلۀ حاکمان گراش تغییر کرده و حکومت در اختیار علیرضا و نوادگان وی قرار می‌گیرد. این دوران که حدود ۱۰۰ سال به طول انجامیده را می‌توان درخشان‌ترین دورۀ تاریخ گراش نامید. علیرضا که پس از کسب جایگاه حکومت به دَهباشی علیرضا گراشی ملقب شده است، همزمان با حکومت محمدشاه قاجار توانست لار را فتح کند. پس از دَهباشی علیرضا، پسر او یعنی فتحعلی‌خان گراشی به حکومت می‌رسد که یکی از مقتدرترین حاکمان لارستان قلمداد می‌شود. او همچنین از ناصرالدین‌شاه قاجار لقب بیگلربیگی لارستان و بنادر را دریافت می‌کند. بیگلربیگی عنوانی است که در دوران صفویه و قاجاریه به حاکمان ایالات بزرگ اطلاق می‌شده است. حکومت فتحعلی‌خان از سال ۱۲۷۸ تا ۱۳۱۲ هجری قمری به مدت ۳۴ سال، قدرت اول لارستان، سبعه‌جات و بندرها بوده که این پهناوری قلمرو، در سفرنامۀ گردشگران خارجی نیز دیده می‌شود.»

دکتر محمدباقر وثوقی دربارۀ او نوشته است:

«علیرضا دهباشی و فرزند ارشدش فتحعلی گراشی در حملۀ نیروی قاجار به فرماندهی سلطان مراد میرزا حسام‌السلطنه به سواحل، فعالانه شرکت کرده و از خود رشادت بسیاری نشان دادند. به دلیل لیاقت و شایستگی فتحعلی گراشی، ناصرالدین‌شاه قاجار او را ملقب به لقبِ خانی کرده و حکومت لارستان از طرف شاه به او واگذار شد. شواهد امر نشان می‌‌دهد که فتحعلی‌خان گراشی در طول حکومت خود ثروت زیادی جمع‌آوری کرده و اقداماتش خشم بسیاری را برانگیخته بود. در واقع عملکرد او جدا از نوع عمل حکام سنتی دورۀ قاجار نبود. مرگ فتحعلی‌خان گراشی شرایط جدید را در جنوب فارس به وجود آورد. پادشاه ایران در نخستین واکنش عین‌الملک را مأمور کرد تا نسبت به اموال و املاک حاکم لارستان رسیدگی و بخشی از آن را مصادره کند.» (قدرت‌های اجتماعی گرمسیرات فارس در آستانه انقلاب مشروطیت- محمدباقر وثوقی- پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی).

دربارۀ این حاکم مقتدر، در کتاب تاریخ دلگشای اوز نیز مطالب متنوعی وجود دارد. عمدۀ مطالب راجع به قضیۀ محاصرۀ اوز در سال ۱۳۱۰ و مسائل مربوط به آن است. در بخشی از کتاب تاریخ دلگشا آمده است:

«نظر به این‌که فتحعلی‌خان بیگلربیگی لارستان در حکمرانی خویش ترقیات فوق‌العاده نمود، از جانب ایالت کبرای فارس به لقب بیگلربیگی سرافراز آمد… شخصی متشخص و باهیبت بود و هیکل و اندامی آراسته و کیاستی به‌سزا داشت… در قلمرو او احدی یارای تمرد و عصیان نداشت و اگر کسی در خیال مخالفت می‌اندیشید، به قوۀ نیش خامه دو زبان از میان برمی‌داشت، یا بی‌درنگ مطیع و مُنقادش می‌کرد.» (تاریخ دلگشای اوز- ص ۱۲۲).

حدود سی‌و‌سه صفحه از کتاب تاریخ دلگشای اوز را زنده‌یاد کرامتی به واقعۀ محاصرۀ اوز توسط فتحعلی‌خان بیگلربیگی اختصاص داده است (۲۰% حجم کتاب) که نشان از اهمیت نقش این خان و واقعیات مربوط به آن زمان و قضیۀ محاصرۀ ۵۳ روزۀ اوز است.

۲- عبدالرضا ابن مرحوم حاجی زینل (خواجه رضا کلانترِ وقت)

خواجه رضا یکی از کلانترهای اوز است که مدت مدیدی بر سرکار بود. او تقریباً ۱۲ سال متوالی کلانتری کرده است. اولین بار در سال ۱۲۹۳ قمری به کلانتری رسید که تا سال ۱۳۰۵ ادامه داشت و بار دوم در سال ۱۳۰۶ قمری به مدت یک سال تا هنگامی‌که درگذشت، ادارۀ شهر را بر عهده داشت. خواجه رضا مدیری باجذبه و مدبر بود. کرامتی در تاریخ دلگشا دربارۀ او می‌نویسد:

«مشارٌالیه در سنۀ ۱۲۹۳ [قمری] بنا برحسب امر و تصویب بیگلربیگی لارستان، به کلانتری اوز منصوب [شد] و لوای استقرار برافراشت. رعایا مطیع و منقاد آمدند و اوامر و نواهی دیوانی از هر حیث جداً اجرا می‌داشت و از پیشگاه حکومت تسلط کافی یافته، به تقاضای زمان معمول؛ و کفایت خویش را بروز می‌داد. و نیز به تدابیری که مر او را مسلم بود رفته‌رفته کارش بالا گرفت و به یاوری بخت و طالع میمون، نفوذ تامه حاصل نمود. چنان‌که در زمان او ولایت معمور گردید و هر مخروبه و زمین مواتی آباد و عمارت شد.» (تاریخ دلگشا ص ۱۲۴)

از جمله آنچه کرامتی در باب آباد کردن زمین‌های بایر نوشته است، می‌توان به ایجاد «بُستُنه»ی اوز اشاره کرد. کل منطقۀ بستنه و همچنین قناتی که برای آسیاب آبی منطقۀ زیر دست آن می‌رفت در زمان کلانتری خواجه رضا به وجود آمد. او تجار را تشویق کرد تا در حاشیۀ شمالی شهر به ایجاد نخلستان‌ها بپردازند و به‌تدریج منطقۀ آباد و سرسبز بستنه ایجاد شد. حتی اکنون و بعد از یکصدوپنجاه سال اگر در باقی‌ماندۀ آن نخلستان‌ها گردش کنید به عظمتِ کاری که آن زمان شروع شد پی خواهید برد.

کرامتی دربارۀ شخصیت خواجه رضا این‌چنین اضافه کرده است:

«خواجۀ موصوف نیز به اخلاق حسنه سلوک داشت و دائماً ملازم طاعت [بود] و وظایف مذهبی در مسجد با جماعت حاضر می‌شد و قرائت قرآن را هرروزه وظیفه‌اش می‌بود. با عصمت بود و از اکل حرام برای شخص خویش اجتناب می‌ورزید و امور شرعی از هر حیث اجرا و مخالفین را سیاست می‌کرد. در انتظام ولایت ید طولایی داشت و اجتهاد بلیغ می‌رساند و اهالی یک‌چندی به راحت زندگانی‌شان می‌گذشت.» (تاریخ دلگشا ص ۱۲۴)

خواجه رضا دوازده سالِ متوالی بر حکم کلانتری باقی ماند و فرصت کافی داشت تا به امور شهر بپردازد. او با اخلاق حسنه و تقید تامی که به دین و شرع داشت، حلال و حرامی را ابداً قاطی نمی‌کرد. بر خطاکاران و کسانی که قصد جان و مال و ناموس مردم داشتند، سخت می‌گرفت. مشهور است که بارها خود شبانه در آبادی می‌گشت و مواظب بود تا کسی مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکند. همین صفات او باعث شد که شهر امن و آرام گردد و آرامشِ به‌دست‌آمده سبب شد که توجه همه به‌سوی آبادانی و توسعۀ شهر جلب شود. کتاب تاریخ دلگشا هم بر این نکته انگشت گذاشته است:

«چون اسباب وحشت و تعدیات ظالمانه موقوف و اوضاع خودسرانه و وحشی‌گری و خیالات موهومه از قلوب اهالی منصرف گردید، ولایت شکلی دیگر به خود گرفت و رعایا توطن در این محل (را) حتمی و ابدی دانستند. طبقۀ تجار و صاحبان یسار، عمارات جدیدۀ عالیه بنا کردند و مساجد باصفا و حمام‌های زیبا و کاروانسرای خیراتی احداث [کرده] و آراستند. و نیز در اطراف ولایت، باغچه‌های نخیل انشا و ایجاد نمودند و مردمان در جادۀ تمدن و ترقی تجارت سیر کرده، در آبادی وطن کوشش فوق‌العاده می‌نمودند.» (تاریخ دلگشا ص ۱۲۵)

 اکثر خانه‌های بزرگ و سنتی اوز که بعضی از آن‌ها تاکنون باقی مانده است، در زمان کلانتری خواجه رضا ساخته شده است.

یادآور می‌شود؛ در سال ۱۸۸۱ میلادی برابر با ۱۲۹۹ هجری قمری «ویلیاماستاک» انگلیسی طی سفری که از بوشهر به شیراز و از آنجا به لار رفته است، شرح سفرش را در کتابی با عنوان «شش ماه در پرشیا» در سال ۱۸۸۶ میلادی در لندن به چاپ رسانده است. بخشی از این سفرنامه در کتاب تاریخ مفصل لارستان درج شده است. این جهانگرد انگلیسی که همزمان با کلانتری خواجه رضا از اوز گذشته است، دربارۀ توسعه و آبادانی شهر این‌چنین نوشته است:

«بعداً تپه‌ها را پشت سر گذاشتیم تا به نشیب آخرین تپۀ کم‌ارتفاع رسیدیم. بر فراز آنجا قلعه و خانه‌های اوز را دیدم که بر دشت سبز به سفیدی می‌گرایید. خانه‌ها بلندتر و بهتر از آن چیزی بود که طی روزهای پیش دیده بودیم. (منظور روستاهای بین جهرم و اوز است) اتاق‌های بزرگی را در تالار یافتیم. سکنۀ روستا به ۱۰۰۰ تن می‌رسید، هرچند که عده‌ای بومی نبودند. روستا پر از آب‌انبار بود و برخی از آن‌ها خیلی بزرگ بود که سقف‌های سنگی و گنبدی داشتند. در میان جماعتی که پشتِ در برای تماشاییک فرنگی جمع شده بودند، دو جوان را دیدم که لباسشان شبیه لباس هندی‌ها بود. آن‌ها دلالان محصولات انگلیسی بودند و از بمبئی آمده بودند، و بمبئی و دولت انگلستان را می‌ستودند. در اوز چندتایی خانۀ تجار (دارالتجار) به چشم می‌خورد، و در کل در این مکان بازار پُررونقی وجود دارد. کلانتر به من نهار مفصلی داد و دربارۀ اخبار جهرم اطلاعاتی داد.» (عنایت‌الله نامور، مقالۀ «۱۳۰ سال پیش اوز چگونه بود؟» سال ۱۳۹۰)

خواجه رضا پسری داشت به نام خواجه محمدصالح که او هم مانند پدرش مدت‌ها بر اوز حکم راند. جالب است که خواجه رضا بر مُهرش که پای بسیاری از قباله‌ها مشاهده می‌شود، نوشته بود «یا امام رضا» که نشانۀ احترام او به ائمۀ بزرگ است. فوت او را ۱۳۰۶ قمری نوشته‌اند.

۳- زین‌العابدین ابن مرحوم خواجه محمدرفیع

خواجه زینل شاید مشهورترین کلانتر اوز باشد. شش بار حکم گرفت و جمعاً چهارده سال کلانتر بود. اولین بار در سال ۱۳۰۵ قمری به مدت یک سال کلانتر شد و آخرین بار در سال ۱۳۳۸ قمری حکم گرفت. بدین‌صورت خواجه زینل در مدتی قریب ۳۳ سال، شش بار بر اوز حاکم شد. بنابراین خواجه زینل در بسیاری از حوادث قبل و بعد از انقلاب مشروطیت حضور فعال داشت و نقش او در تاریخ آن فَترۀ اوز بسیار چشمگیر است.

شاید مهم‌ترین و ماندگارترین نقشی که داشت، فرماندهیِ جنگی مردم اوز هنگام محاصرۀ پنجاه‌وسه روزه در عهد فتحعلی‌خان بیگلربیگی در سال ۱۳۱۰ قمری بود. کرامتی دربارۀ نقش فرماندهی اوز در این قضیه نوشته است:

«بنا به تکالیف شرعیه و واجبات عقلیه و غیرت وطنیه از برای حفظ و حراست سیرت و نوامیس خویشتن لزوماٌ تشکیل یک مجلس کنکاشی نموده؛ کلیۀ رجال طایفه را به اجتماع دعوت داده؛ حاضر شدند. پس از مذاکره و استشاره نتیجه آن شد که ریاست امور مدافعه از هر قبیل در کف کفایت خواجه زین‌العابدین به اکثریت آراء و بالاستحقاق قرار گرفت و جملۀ تفنگچیان با سرکردگان بهادرنشان در تحت اطاعت و فرمانبرداری او حاضر آمدند. مشارًالیه قبول این امر سترگ را نموده و بالاغیرتاً متحمل و متعهد گردید و با تدابیر صائبه که ایشان را مسلم بود، در انتظامات امور و دافعه مجتهد گردید. (تاریخ دلگشا ۱۶۴) بر کافه اهالی اوز اعم از اعیان و کدخدایان مخفی و پوشیده نخواهد بود که خدمات برجسته و جان‌فشانی‌های خواجه زین‌العابدین در راه وطن در مورد محصور بودن اوز و کارهای عمده‌ای که از ایشان می‌شد و اقداماتی که در معرکۀ پیکار خصم به منصۀ ظهور رسانید، روشن و هویداست و کالشمس فی رابعةالنهار است. بر عالمیان واضح و مبرهن است و الحق لایق تحسین و آفرین می‌باشد.» (تاریخ دلگشا ص ۱۶۵)

نامه‌ای از اوز به بمبئی به تاریخ رمضان سال ۱۳۱۰ قمری از خودِ خواجه زینل در کتاب تاریخ دلگشا هست که در آن، او بخشی از وقایع آن روز اوز را شرح می‌‌دهد:

«تا امروز سی هزار تومان ضرر وارد آمده [است] شما کوتاهی نکنید و از تجار بمبئی طلب اعانه نمایید. قتیل و جریح بسیار داریم. ولایت خراب و از کف رفته است… البته تلگراف از خارجه هر جا بنمایید که حکومت عجم، غم رعیت ندارد و غوررسی نمی‌کند. نظرشان به دخل و به پول مدعی است. نظام‌السلطنه سابقه با اوزی دارد. صرف طرفدار مدعی [است]. هرچند اصرار می‌شود، به خرجش نمی‌رود. ملتجی به درگاه خداوندی جل‌سلطانه باید شد. چنان‌که فرموده‌اند: والله درالقائل من استعان بغیرالله فی طلب؛ فان خاصر و عجز و خسران»(تاریخ دلگشا ص ۱۴۳)

ناگفته نماند که خواجه زینل پس از قضایای محاصرۀ پنجاه‌وسه روزه مجبور به ترک اوز شد و چندی در خنج اقامت داشت. ولی هنگامی‌که دوباره به کلانتری اوز رسید، مهم‌ترین اقدامات او تشویق و حمایت از چوپانان و صاحبان رمه و گله برای اقامت در اطراف اوز بود. و طی چند سال موفق شد تا بعضی از اهالی بلوک و نیز افرادی را از تیره‌های قشقایی را به اطراف اوز بیاورد و آن‌ها را در اطراف اوز دایره‌وار اسکان داده به‌طوری‌که این چوپانان بر حاشیۀ اوز چنبره زده و شهر را محافظت می‌کردند. خواجه زینل به آنان تفنگ و اسلحه و مرتع و زمین داد تا آن‌ها به نگهبانی و حفظ امنیت اوز بپردازند.

 دربارۀ خواجه زینل و نقش او در وقایع تاریخی اوز مانند قضیۀ سال مریدی؛ قضیۀ ژاندارمری؛ وقایع مشروطیت و غیرذالک مطالب بسیار است و مجال بسیار بیشتری می‌طلبد. خواجه زینل مرد عمل بود و کار حکمرانی اوز را با تدبیر به پیش می‌برد. عالم بود؛ دانش روز داشت و زاهد و عابد بود و کتاب زیاد می‌خواند، و بارها سفر کرده و سرد و گرم روزگار را چشیده بود. فوت او در سال ۱۳۰۴ شمسی در عهد پهلوی اول بوده است.

۴- آخوند ملا عبدالقادر

 او عبدالقادر ابن عبدالله ابن احمد از طایفۀ آخوندهای اوز است که اصالتاً از کرمستج به اوز آمده‌اند. آخوند ملا عبدالقادر، قاضی و کاتب بوده و قطعات شعری هم از او باقی مانده است. امضا و مهر او بر اغلب قباله‌های اواخر دورۀ ناصرالدین‌شاهی اوز موجود است. خطی خوش داشته و بعضی از کتاب‌ها را نسخه‌برداری کرده است. در نشریۀ عصر اوز، آقای عبدالله قاضی‌زاده او را چنین معرفی کرده است:

«آخوند ملا عبدالقادر، قاضی زمان خود و کاتب کتب بوده است. کتاب‌های علمی و دینی را خودش می‌نگاشت و این کتاب‌ها هنوز موجود و در دسترس می‌باشد. ایشان پدرزن شیخ حاج محمدشریف می‌باشد.» (عصر اوز ۱۳۹۰)

منصب قضاوت از حدود سیصد سال قبل در بین طایفۀ «آخوند» اوز در چرخش بوده است. معروف است که در عهد حکمرانی سلسلۀ زندیه، از منطقۀ کرمستج آخوند حاج احمد برای امر قضا به اوز آمده است. به‌طور سنتی، در موضوعات مرتبط با امور شرعی و قضایی، حکمرانان اوز از همان زمان‌های قدیم به دنبال دعوت از عالمان دینی منطقه بوده‌اند و هرگاه ضرورت داشته، نسبت به جلب افرادی که در این امور سرشته داشته‌اند اقدام می‌شده است. رسم و سنتی که همواره در جریان بوده است و تاکنون نیز ادامه دارد. کما این‌که اغلب بزرگان شرع و خطیب مساجد از قدیم‌الایام از روستاهای اطراف به اوز آمده‌اند. دربارۀ مهاجرت آخوند حاج احمد و پسرش آخوند حاج عبدالله، آقای عبدالله قاضی‌زاده چنین نوشته است:

«آخوند حاج احمد، جد اعلای آخوندهای اوز و کرمستج، در زمان سلسلۀ زندیه با پسرش آخوند حاج عبدالله به اوز مهاجرت نموده است. هنگام تعمیر مسجد جامع در سال ۱۱۹۴ و در زمان کلانتری میرحسین حاجی میر که خودِ کلانتر اموالی از خودش و از اهالی خیر برای تعمیر مسجد جمع‌آوری نموده است، در زمان عالم ربانی آخوند حاج احمد و در حضور خود او و پسرش آخوند حاج عبدالله تعمیرات مسجد انجام گرفته است.» (وبلاگ پیام دانش، ۱۹شهریور ۱۳۹۰)

آخوند حاج احمد پس از اقامت در اوز بلافاصله جزء سران اوز قرار گرفت. دخترش را به شیخ احمد گپ داد و با طایفۀ شیخ وصلت کرد. چندی بگذشت و آن‌ها صاحب املاک شدند و باغ آخوند که در قسمت شرقی لرد خون قرار داشت و از آب چاه طلا مشروب می‌شد از آن جمله است. آخوند حاج عبدالله پسرش هم منصب قضاوت اوز را بر عهده داشت. و نهایتاً این منصب به نوه‌اش یعنی ملا عبدالقادر رسید. در سند از او با عنوان «جناب معلاالالقاب آخند مرحوم ملا عبدالقادر» یاد شده است که نشانۀ بزرگی مقام اوست. فوت او بر طبق آنچه در سند آمده، می‌بایست بین سال‌های ۱۲۹۳ تا ۱۲۹۹ قمری بوده باشد.

۵- عبدالله و عبدالغفور، ابنای جعفر و محمد بن عبدالغفور

عبدالله و عبدالغفور جعفر ابراهیم، تجار بزرگ اوزی در بندرلنگه و بمبئی بودند. شرکت اصلی در بندرلنگه و شعبۀ خرید آن در هندوستان بود. حاج عبدالله جعفر که کل طایفه را با نام او به اسم طایفۀ «آج عبدالله» می‌شناسند، مرد بزرگی بود و نقش به‌سزایی در قضیۀ محاصرۀ پنجاه‌وسه روز اوز در سال ۱۳۱۰ قمری ایفا کرد. ابراهیم جد او مثل بسیاری در اوز کشاورز و زمین‌دار بود و جعفر پسرش هم دنبالۀ کار پدر را پی گرفت. عبدالله جعفر ابراهیم، آن زمان که بندرلنگه پایگاه اصلی کمپانی هند شرقی در کل منطقۀ خلیج فارس بود، در سال‌های میانۀ قرن نوزدهم میلادی (۱۸۵۰ به بعد) از اوز راهی بندرلنگه شد تا به کار تجارت مشغول شود. اندک زمانی نگذشت که با کفایت و درایت، تاجر بزرگی شد و توانست بین سران اوز جایی برای خود باز کند. به‌تدریج کار تجارت او بالا گرفت و توانست علاوه بر پسرانش، از فرزندان برادرش عبدالغفور هم در دستگاه تجارتی خود بهره‌مند گردد. او خانه‌های بزرگ و چنداشکوبه در اطراف لرد دره برای خود و پسرانش ساخت؛ از جمله منزل محمدامین دانشمند و منزل حاج محمدرفیع (خانۀ تیمناکی) و منزل حاج اسماعیل و منزل ملا ابراهیم و ملا جعفر که هر یک نمونه‌هایی از معماری مجلل و قدیمی اوز بود. خانه‌هایی با اتاق‌های متعدد و بزرگ که در آن‌ها برو و بیایی برقرار بود و چندین خدمتکار آفریقایی‌تبار در آن‌ها مشغول به کار بودند.

حاج محمد فرزند ارشد عبدالغفور از همین گروه نیز از نوجوانی وارد دستگاه تجارتی عمویش حاج عبدالله جعفر شد و بعد از مدتی توانست مستقلاً به تجارت مشغول شود. او که در بمبئی هندوستان فعالیت می‌کرد کارش بالا گرفت و توانست سرمایۀ خوبی فراهم کند. پس از آن حاج محمد عبدالغفور با ساخت مسجد و حمام و برکه به یاری مردم شتافت. خیراتی که با نام‌های مسجد برا؛ حمام برا؛ برکۀ برا بین مردم شهرت دارد.

در جریان محاصرۀ اوز در سال ۱۳۱۰ قمری که قریب دو ماه طول کشید و همۀ محصول دیمی و شَتوی اوز نابود شد، مردم با قحطی و گرسنگی و کمبود آب آشامیدنی مواجه شدند. در جای جایِ کتاب تاریخ دلگشا به وضعیت سخت مردم اوز در آن برهه اشاره شده است:

«پیاز و تخمک و تنباکو و غیره از حد تنگزون الی چاه عالی همه‌جا آتش زده‌اند و الاغ‌ها را به غارت برده‌اند (تاریخ دلگشا ص ۱۴۰). … کار بر مردم دشوار شده؛ آذوقه‌شان تمام (شده). آب شور به‌زحمت گیرشان می‌آید. در بین محاصره رسانیدن آذوقه مشکل است. تا از طرف دیوان چه شود. تا امروز سی هزار تومان ضرر وارد آمده (تاریخ دلگشا ص ۱۴۴) … مطلب [که] اوز تمام شد. تکه هیزم برای مطبخ وجود ندارد. آذوقۀ مردم به انتها رسیده [است]. در خانۀ هر تاجری باید روزانه سی نفر تفنگچی با عیال و اطفال نان بخورند. …یک‌صد تومان سرب و باروت از اینجا بار اوز شده، به چه مصارف گران وارد می‌شود. سه طرف ولایت مسدود و فقط از طرف تنگ مسجد، راه برای مردم باز است.» (تاریخ دلگشا ص ۱۴۳)

و در این شرایط دشوار حاج عبدالله جعفر که خودش همراه دیگر تجار به بیغرد رفته بود، به پسرش حاج محمدرفیع دستور داد تا برای رفع احتیاجات تفنگچیان و نیز دیگر مردم، دست سخاوت بگشاید. روزانه در میدان لرد دره که منزلش آنجا واقع بود دیگ‌های خوراک بار می‌گذاشت و به عدۀ زیادی آذوقه می‌رساند. بیشتر تفنگچیانی که تحت سرپرستی خواجه زینل مشغول به نگهبانی و پاسداری از شهر محاصره شده بودند، همراه عیال و اطفال از همین محل تغذیه می‌شدند. او با آشنایانی که در امر تجارت در بندرلنگه داشت، توانسته بود راه‌هایی برای حمل مواد به درون شهر پیدا کند. معروف است که در اواخر قضیۀ محاصره که سرب برای درست کردن گلولۀ تفنگ‌های ساخت اوز نایاب شد و آن‌ها نمی‌توانستند سرب وارد اوز کنند، مقادیر معتنابهی از سکۀ نقره به آهنگران داد تا آن را ذوب کنند و از آن گلوله بسازند.

گویا در هنگام محاصره، تجار قرار گذاشته بودند به‌صورت گروهی مخارج را بپردازند و حاج عبدالله جعفر را نمایندۀ خود ساخته بودند. می‌گویند او برای این کار تا حدود مبلغ بیست هزار تومان خرج کرد، که مبلغ بسیار بسیار زیادی بود. ولی گویا در نهایت این وعده به بوتۀ فراموشی سپرده شد و حاج عبدالله جعفر کل هزینه را به‌تنهایی متحمل شد. سیاهۀ خسارات وارده که توسط محمدرفیع فرزند ارشد حاج عبدالله جعفر تهیه شده در کتاب تاریخ دلگشا هست. البته همه این مبلغ بابت هزینه‌های جنگی نبود، بلکه پس از خاتمۀ محاصره، حاج عبدالله جعفر برای مساعدت به قشر زحمتکش، خسارات وارده به آن‌ها را در طی قضیۀ پنجاه‌وسه روز محاصرۀ اوز را بر عهده گرفت، تا آن‌ها بتوانند دوباره به کشت و کار و انغوزه‌کشی و دامپروری و کسب‌وکار سابق برگردند و اقتصاد شهر به راه افتد.

بر طبق آنچه از سالمندان این طایفه شنیده‌ام، کل ثروت حاج عبدالله جعفر ۴۲هزار تومان بوده است و او قریب نصف سرمایه‌اش را در این قضیه با گشاده‌دستی خرج کرد. نشانه‌ای از همت والای این تاجر بزرگ اوز که در هنگام سختی به داد مردم اوز رسید. علاوه بر آن، او در بیشتر روستاهای منطقه برکه و مسجد ساخته است که بعضی از آن‌ها هنوز باقی است. حاج عبدالله جعفر احتمالاً در سال ۱۳۱۶ قمری درگذشته است.

 ۶- عبدالرحیم ولد حاجی محمد رئیس‌علی اوزی

رئیس عبدالرحیم، پدربزرگ زنده‌یاد رئیس عبدالرحیم افسری است. اصالتاً با سوداگرها بنی‌عم هستند. رئیس عبدالرحیم، تاجر در کرمان بود و به همراه برادرش رئیس ابراهیم در آنجا به تجارت مشغول بود. برای اوزی‌ها و سایر بازرگانان گرمسیر، بازار کرمان در واقع منطقۀ پس‌بندر به حساب می‌آمد. تجارتخانۀ اصلی در بندرعباس بود و کالاهایی که از هندوستان و دیگر مکان‌ها به بندرعباس وارد می‌شد، از طریق بازار کرمان به سمت بازارهای بالادستی؛ یزد و اصفهان و خراسان می‌رفت؛ بنابراین، ضرورت داشت تا بازرگانان مقیم بندرعباس، محلی در کرمان برای توزیع کالاهای خویش به سمت شرق و شمال ایران داشته باشند. این‌که اوزی‌ها رو به‌سوی کرمان آورده بودند به همین علت بوده است. حتی عده‌ای باز قدمی فراتر نهاده، در یزد هم دفتری داشتند. شاید آن‌هایی که به یزد رفته‌اند خانۀ مشهور لاری را در آنجا دیده باشند.

«خانۀ لاری‌ها شامل شش باب خانه با فضاهای کاملاً معماری ویژۀ خانه‌های کویری می‌باشد. این خانه در سال ۱۲۸۶ قمری ساخته شده، مالک آن حاج محمدابراهیم لاری بوده است. سابقاً به‌عنوان خانقاه نعمت‌اللهی از آن استفاده می‌شد. مساحت آن حدود ۱۷۰۰ متر و زیربنایی معادل ۱۲۰۰ متر مربع را داراست. درها، پنجره‌ها، ارسی‌ها و اتاق‌های آیینه‌کاری و نقاشی‌شدۀ آن یکی از نمونه‌های زیبا و عالی خانه‌های اعیانی قرن سیزدهم است.» (ویکی‌پدیا)

 تجارت اوزی‌ها در کرمان بنا به این‌که به‌عنوان بازوی فروش تجارتخانه‌های اصلی واقع در بندرعباس عمل می‌کرد چندان گسترده نبود. برخلاف بندرعباس و بندرلنگه که عدۀ زیادی اوزی در آنجا به کسب‌وکار مشغول بودند، کل کسانی که در کرمان به این کار اشتغال داشتند، کمتر از پنجاه نفر بود. با وجود این، هم تجار اوزی و هم دیگر بازرگانان منطقۀ گرمسیر، هر جا که رفتند از خود اثراتی باقی گذاشتند و رد پای آن‌ها در تاریخ مشهود است. استاد باستانی پاریزی در کتاب «خاتون هفت قلعه-۱۳۴۴» در مبحث مبارزات مردم کرمان هنگام انقلاب مشروطیت دربارۀ دورۀ حکومتی «امیر اعظم» در سال ۱۳۲۹ قمری در کرمان می‌نویسد:

«انتخاب او در واقع برای کوفتن آزادی‌خواهان و نیروی سوم کرمان بود (ص ۱۴۳). امیر اعظم که در واقع به‌قصد غارت به کرمان آمده بود، از همان روز اول با سردار نصرت رئیس قشون کرمان اختلاف پیدا کرد. از طرفی خیال داشت معین‌الممالک و چند تن از خوانین جیرفت را برای دریافت پول دستگیر کند. در همین موقع عده‌ای را برای دستگیری آن‌ها به جیرفت فرستاد. پیشخدمت خاص امیر اعظم در جیرفت معین‌الممالک را توقیف کرد تا ده هزار تومان برای امیر اعظم بفرستد و یوسف خان سنجری که در این جریان دخیل بوده است، می‌نویسد: به‌اتفاق مشهدی علی با دوهزار تومان پول بار قاطری رفتیم کرمان هشت هزار تومان دیگر را تجار (اوزی) قرض دادند و بردیم صندوقخانۀ امیر تحویل دادیم. پس از گرفتن پول آن‌وقت، امیر حکمی به این مضمون به خط خودش نوشت: به‌موجب این حکم معین‌الممالک مرخص است…» (خاتون هفت قلعه، ص ۱۴۲)

 این گزارش می‌رساند که تجار اوزی در کرمان با وجود کمیِ تعداد، در جریان مسائل شهری مورد توجه بودند و به آزادی‌خواهان کرمانی یاری می‌رساندند.

رئیس عبدالرحیم و برادرش رئیس ابراهیم علاوه بر کار تجارت، اهل فرهنگ و ادب هم بودند و در آن دوران قبل از انقلاب مشروطیت با آزادی‌خواهان مراوده داشتند. در بیاضی که از همان زمان در خانوادۀ رئیس باقی مانده است علاوه بر شعر، مطالب دیگرِ روز هم نوشته شده است. رئیس ابراهیم شاعر چیره‌دستی بود و چندین قطعه شعر که از او باقی است، نشان‌دهندۀ توانایی ادبی اوست. گویا او پیش از انقلاب مشروطیت، در کرمان جریده‌ای منتشر می‌کرد با نام «الهام»؛ هرچند من نتوانستم به منبعی در این‌باره دست پیدا کنم. فرزند رئیس ابراهیم به نام رئیس محمدرفیع، در عهد پهلوی اول که شناسنامه داده شد، بنا به همین روایت نام خانوادگی «الهامی» را انتخاب کرده بود. رئیس محمدعلی افسری فرزند رئیس عبدالرحیم نیز در بندرعباس و کرمان به تجارت اشتغال داشته است. او نیز همانند سَلَف خود طبع شاعری داشته است و قصیدۀ بلندی در حدود نود بیت از او باقی است. تخلص او «افسری» بود و نام خانوادگی افسری به همین علت انتخاب شده است. فرزند دیگر رئیس عبدالرحیم، رئیس محمدزمان از همین خانواده است که او نیز طبع شاعری داشت و «واثق» تخلص می‌کرد. در بیاض‌ها قطعاتی از او باقی است.

 رئیس عبدالرحیم احتمالاً بین سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵ قمری درگذشته است.

۷- عبدالجبار بن احمد

شیخ عبدالجبار بن شیخ احمد گپ از طایفۀ شیخ‌های اوز است. پدرش شیخ احمد گپ به‌واسطۀ نقشی که در حوادث شهر اوز در سال‌های بین ۱۲۳۰ تا ۱۲۸۰ قمری داشت، علاوه بر این‌که از مشایخ و عالمان دینی به حساب می‌آمد، در امور اجرایی شهر هم گاه‌گاه دخالت داشت. شیخ احمد گپ متولد ۱۲۰۰ قمری است. مادرش از خواهران آخوند حاج عبدالله بود که در ردیف چهارمِ همین نوشته معرفی شد.

شیخ احمد در پی تحصیل علوم دینی به بغداد و مصر رفت و در الازهر درس خواند و نزد شیخ خالد کردی شهرروزی به فرقۀ صوفیۀ نقشبندی گروید. در اواسط دهۀ سیِ قرن سیزدهم هجری به اوز بازگشت و به ترویج طریقۀ صوفیۀ نقشبندی پرداخت. مدرسه و خانقاه ساخت و به‌تدریج شهرتش از حدود منطقه فراتر رفت. شیخ احمد گپ بسیار مورد احترام بود و مریدانی از سرتاسر منطقۀ گرمسیر داشت که به او گرویده بودند. شیخ احمد گپ بنا به این نفوذ بارها در درگیری‌های بین کلانترها و مسائل دیگر پادرمیانی کرده و به میدان آمده بود؛ از جمله در قضیۀ درگیری بین میرهاشم و مردم که به معرکۀ تنگزونی شهرت دارد. کرامتی در این‌باره نوشته است:

«میرهاشم چون دید که کلیۀ اهالی از او متنفر و شورش اهالی در ازدیاد است، ناچار از درِ تهدید برآمد و جمعیتی کثیر از گروه سبعه و جراشی فراهم کرده به حوالی اوز آورد، و تقریباً پانصدنفری در اطراف تنگزون احتشاد نموده بالای َاتلال تنگزون و معلم کثیر سنگربندی نموده منتظر دستور بودند که به هیبت اجماعی هجوم به ولایت آورند. از آن طرف، اهالی نیز که در اضطراب و تشویش بودند؛ استمداد از مصطفی‌خان بستکی خواسته، از درگاه خداوندی امید فرج داشتند. تا آن‌که حسب‌الامرِ خان، شیخ احمد عرب که سرداری دلیر و باکفایت بود و شجاعتی به‌سزا داشت، با جمعیت خویش وارد [اوز] شدند. اهالی با قوه قلب او را پذیرایی کرده و در مجلس شورا و کنکاش او حاضر آمدند. نتیجه این شد که آرای همگی بر این وجه قرار گرفت که همان شب بی‌درنگ بر منازل و اردوی دشمن شبیخون آورند و به امیدواری طلب فتح و نصرت از درگاه خداوندی مصمم شدند. و نیز از حضرت مولانا حاجی شیخ احمد استشاره و طلب دعا نمودند. ایشان نیز مشغول دعا شده و فرمودند عده‌ای که برای شبیخون منتخب گردیده‌اند باید حاضر کرد. فقط شصت نفر عمدۀ برگزیده در حضور حضرت مولانا حاضر شدند. آن حضرت، ردا یا عمامۀ خویش را باز [کرده] و یک جانب آن به دست پسرش شیخ محمد داده و گوشۀ دیگر به دست خود گرفت و امر کرد که تفنگچیان فردافرد از زیر ردا برون روند …» (تاریخ دلگشا- صص ۱۰۷ و ۱۰۷)

این احترام و جذبه‌ای که شیخ حاج احمد گپ داشت بعد از درگذشت او به شیخ محمد پسر ارشدش رسید. هرچند شیخ عبدالجبار در مقام مرشد دینی وارد نشد، ولی همواره در کنار پدرش و برادرانش از جمله شیخ محمد و شیخ محمدشریف از احترام والایی برخوردار بود.

 شیخ عبدالجبار نیز مرد زهد و تقوا بود و مانند همۀ مریدان پدرش به کاری مشغول بود. پدرش به همه توصیه می‌کرد تا به روش طریقۀ رفاعیۀ نقشبندیه پای‌بند باشند. روشی که بنا به توصیۀ سید احمد رفاعی مؤسس این سلسله که در قرن ششم هجری می‌زیست، چنین خلاصه شده است: «روش من دین بدون بدعت؛ زندگی بدون تن‌بارگی؛ کار بدون ریا؛ قلب بدون شغل؛ و نفس بدون شهوت است.» برای همین هم فرزندان شیخ احمد گپ و مریدانش هر یک حرفه‌ای آموختند و از آن کسبِ روزی می‌کردند. شیخ عبدالجبار، معمار بود و حرفه‌اش به پسرش عبدالقادر و از او به شیخ محمد فقیهی معمار رسید که از معماران برجستۀ اوز بود و چندین آب‌انبار و خانه‌های قدیمی باشکوه در اوز و در اطراف منطقه، ساختۀ دست اوست. از نوادگان شیخ عبدالجبار می‌توان به آقای عبدالقادر فقیهی اشاره کرد که در امور خیر یاری‌رسان شهر اوز است.

شخص دیگری که در این سند از او نام برده شده، «محمدعلی ابن شیخ عبدالقادر» نوۀ شیخ عبدالجبار است. با توجه به سال تولد شیخ احمد گپ و فاصلۀ یک‌صد سالۀ آن با زمان تنظیم این سند، می‌توان گفت شیخ عبدالجبار آن زمان فردی سالمند بوده ولی شیخ محمدعلی به‌احتمال قوی جوان بوده است. خاندان «خدیوی» از نوادگان شیخ محمدعلی هستند.

پایان قسمت اول

 عنایت‌الله نامور- مرداد ۱۳۹۹- دبی

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

5 Responses to “بزرگان اوز در یک‌ونیم قرن پیش/ بخش دوم”

  1. اوزی دوستدار منطقه گفت:

    در گردش روزگار ودر کشاکش دوران وجنگها ی منطقه این افراد زخمتکش وقاید وکشاورز ومشکال اوزی بودند که از حریم این مرز وبوم دفاع کردند درحالیکه مراد شما از بزرگان تنها معرفی وتمجید اشراف گرایانه از جمعی از اوزیهاست نگاهی به اوز امروز نشان میدهد که همچنان فرزندان این افراد زحمتکش در ادارات وشورای شهر ودربین خیران مدرسه ساز وبیمارستان ساز و……. مشغول خدمت وماندگار اوز هستند

  2. عبدالله خضری گفت:

    انجام چنین پژوهشی مستلزم وقت و زحمت زیاد است. کار آقای نامور در تهیه این گزارش جالب و تحقیقی را ارج می گذاریم.

  3. اندر حکایت بزرگان اوز گفت:

    خداوند رفتگان. ونیاکان ما را بیامرزد درطی این سالها چقدر دنیا ومردم عوض شده اند دیگر در شهرما چندان خبری حتی از فرزندان این بزرگوران. ودرگذشتگان نیست اوضاع اقتصادی واجتماعی وفرهنگی درشهرستان اوز به گونه دیگریست وفرزندان خانوده های افراد فقیر تر وکمتر معروف ان زمان در راس قدرت سیاسی. واجتماعی. امروز. اوزهستند وجای صاحبان قدرت اجتماعی. واقتصادی انزمان با نسل فعال. وتحصیل کرده ای که. عموما از خانوده های. زحمتکش هستند عوض شده است البته اوز نیز مانند سایر مناطق همیشه. از حکمرانان وکلانتران ودهیاران خود کم وبیش در فشار. وتهدید بوده است اما از بزرگواران. وتجار وخیران ونیکوکاران خود. بسیار. بهره برده است. که نام انها تا ابد. گرامیست

  4. شهروند اوز گفت:

    واقعا حجم مطالب و اطلاعاتی که در این مقاله ارایه شده است بسیار زیاد است و نشاندهنده پژوهش وقت گیر پیرامون ارتباطات فامیلی و سیر وقایع و نقش افراد از زوایای مختلف در وقایع مهم شهر مانند واقعه محاصره اوز است من فکر میکنم اگر پیرامون این واقعه بصورت مستقل کتابینوشته شود مانند کناب وقایع نگار محاصره تبریز در دوران مشروطیت بسیار جذاب خواهد بود
    از زحمات پژوهش گر گرامی کمال تشکر را دارم، خدا قوت

  5. ناشناس گفت:

    ((حاج محمد عبدالغفور با ساخت مسجد و حمام و برکه به یاری مردم شتافت. خیراتی که با نام‌های مسجد برا؛ حمام برا؛ برکۀ برا بین مردم شهرت دارد.))
    لازم است درباره این بند از نوشته ام که تحت شماره ( ۵) آمده است توضیح داده شود :
    پس از انتشار این نوشته جناب آقای احمدیان که با خانواده عبدالله و عبدالغفور جعفر نسبت سببی و نسبی دارد؛ یاد آورشدند که « مسجد برا و برکه برا » که به واسطه حاج محمد عبدالغفور ساخته شد در اصل خیریه حاج عبدالله حعفر بود که پدر زن حاج محمد عبدالغفور بود و او بر ساخت این دو نظارت داشته است . « حمام برا» هم خیریه حاج احمد ابن محمد رفیع ابن عبدالله جعفر بود که پسر برادر زن حاج محمد عبدالغفور بود و او بر ساخت آن نظارت داشته است .
    کار مهم حاج محمد عبدالغفور در هنگامه جنگ دلیران تنگستانی بود که او مخفیانه به رئیس علی دلواری کمک می رساند و به همین رو مورد تعقیب انگلیسی ها قرار گرفت .
    همه مطالب بالا از قول جناب آقای عبدالرحمن احمدیان (اکنون ۹۴ساله ) نقل شد.
    عنایت الله نامور
    ۱۴مهرماه ۱۳۹۹

نظر سنجی

یک سال از فعالیت شوراهای ششم شهر و روستا گذشت. میزان رضایت شما از عملکرد و فعالیت های سال اول شورای اسلامی ششم شهر اوز چقدر است؟

Loading ... Loading ...
آخرین نظرات
  • به قرار اطلاع فردا ۴ شنبه بین ساعت ۹ تا ۱۰ دکتر کریمی ریس علوم پزشکی. لارستان درسامانه سامد ( تلفن ۱۱۱). پاسخگوی مردم منطقه درباره بهداشت. ودرمان. ومسایل بیمارستانی می با...
    قابل توجه اقای احمدی. مدیریت. سایت در مطلب: بهزیستی اوز، دستگاه برتر جشنواره شهید رجایی شد
  • مردم وبیماران شهرستان اوز از وضع بیمارستان گلایه مند هستند بعلت کمبود تجهیزات ومتخصص اکثر بیماران. را روانه. لار وگراش میکنند بیمارستان اوز باید بخش ای سی یو. داشته باشد....
    حرف دل مردم. با فرماندار. اوز در مطلب: فروغ هاشمی با حکم وزیر کشور به عنوان فرماندار شهرستان اوز منصوب شد
  • با تبریک به فرماندار بومی ودلسوز اوز سرکارخانم. هاشمی. وارزوی این که ایشان بتوانند در زمینه کارهای مهم وزیر ساختی تحولی. در سطح شهرستان ایجاد. نمایند ( رسیدگی به مشکلات و...
    تقاضای مردم از سرکار خانم فرماندار در مطلب: فروغ هاشمی با حکم وزیر کشور به عنوان فرماندار شهرستان اوز منصوب شد
  • با درود و شادباش خدمت سرکار خانم هاشمی، برای ایشان کامیابی در انجام وظیفه و خدمتگزاری به ملت و میهن را خواهانم....
    سعیدسیفایی در مطلب: فروغ هاشمی با حکم وزیر کشور به عنوان فرماندار شهرستان اوز منصوب شد
  • برای رونق. وایجاد درامد برای بیمارستان. استقرار ۲ بخش. سی تی. اسکن. وبخش. ای. سی بو. ( مراقبت ویژه ) لازم وضروری است زیرا باعث میشود. بیماران. رابه لار وگراش حواله ندهند....
    پیشنهاد به مسولین بیمارستان اوز در مطلب: مسایل حوزه درمان شهر اوز به شور گذاشته شد
  • در دیدارهای مردمی. نمایند ه مجلس اقای بروجردی. در اوز. موضوع. راه اندازی. سی تی اسکن بیمارستان بصورت جدی توسط مسولان. وخبرنگاران. واصحاب رسانه. پیگیری شود تا بیماران از ر...
    حکایت مسولان. وسی تی. اسکن بیمارستان اوز در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
  • با نشکر از اقای دستوری این مطالب کلی وروشمند است. لازم است به مسایل مشخص ومطالبات مردم از مسولین بومی بپردازید ودرخواست مردم. رابیان گنید مثل مشکلات بیمارستان وکمبود تجهی...
    قابل توجه اقای. دستوری. عزیز در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
  • مطلب بسیار خوبی بود .نویسنده محترم شما تا الان بدون چشم داشت چه سنگریزه ای از جلوی پای مردم برداشته ازد مثالی بزنید تا مردم هم یاد بگیرند....
    شهروند در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
  • از مطالب اقای دستوری نتیجه میگیریم که دوران خدمت کوتاه است بنابراین. اکنون که شهرستان اوز چندین نفر در راس مسولیت. دارد باید مشکلات وکمبودها. ومطالبات مردم. را پیگیری نما...
    کارمند بیمارستان. اوز در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
  • چنانچه بیشتر مردم نتوانستند دراین جلسه شرکت کنند چرا اصحاب رسانه وخبر نگاران. بومی مطالبات مردم. را مطرح. نکردند. این از وظایف رسانه های محلی. است با تشکر جمعی. از کاسبان...
    حکایت جلسه پرسش وپاسخ دراوز در مطلب: محمد لطافت به عنوان رئیس جدید شورای اسلامی شهر اوز انتخاب شد