چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۴
 |  22/ آوریل/ 2021 - 9:44
  |   نظرات: بدون نظر
2,646 بازدید

حاج رمضون(پرده اول)

به قلم : امیررضارضایی

 

حاجی بالاخره آزاد شد..

 

آزاد شدنت مبارک‌حاجی..

 

یک ماه اسیر شدن برای حاجی‌ یعنی یکسال فراق … 

 

فراق حاجی از تمام آنچه داشت، آنچه وابسته بود و آنچه در پنهان کسی ندید

 

 باید حاج رمضون شد، تا بلکه چشید و حس کرد از درون تا برون خود، این مزه  اسارت را

 

 شب اول  رمضون ،..همون شب اول آزادی ماه از تاریکی، می رفت به  اسیری ..

 

حاجی مرد بازار، محترم خواص  و قبله عوام بود

 

ریشی ِ بلند..

تسبیح به دست..

کلاه به سر… 

خبره به کار،..مردم‌دار….

این حاجی ها،  در همه جا… یا اینجا..، یا  اونجا… یا حجر ه ای، در راسته ای..یا در سرای دیگری

 

یا پشت میز‌ … مدیری

یا یقه بند.. سیاسی

 

 بگردی پیداش می کنی.. 

 

گمون کنم، جای دیگه، شهر دیگه، پیدا بشن عین حاجی، 

نه چون شمایل حاجی..یا که نه  اسمی چون حاجی

 

شاید….

 تیغ بزنه به ریش خود…یا برداره کلاه خود…دست نزنه تسبیح خود

 

یه خورده شکاک که بشی..

 توی چشاش نظر کنی..

توی کاراش سمج بشی ..

قدر یقین، خوب می بینی..

ذات اصیل این حاجی ..

 

راستی که فردا رمضون

اسیر می شد حاج رمضون..

**********************

حاجی  اهل خیرات بود و خیرات حاجی بی صدا نبود..صدای خیرات حاجی،  منتی بی صدا بود، چون اصل صدا، بزرگ بود..

..بزرگ می شد نام حاجی، در این محل یا اونوری….

 

سبد سبد ، پر صدقه..

پنهون نداشت هر چی داده..  پنهون صدا نداره، نام و نشون نداره..

 

روی حاجی، پوست حاجی، مرام خیرات حاجی، لنگه نداشت اسم حاجی..

 

اما…و اما..

  وا اسفاا از زیر  آن پوست حاجی، نه عذر می خوام…‌منظور ما، لختی نبود…از گفتن زیر حاجی

 

منظور ما:

. پوست حاجی که رو بود..

 همون نما، که  بت بود….

زیر همین، یه اصل بود

اصل حاجی دو جوربود… 

 

واااا اسفا چه ها  بود

بگم یواش که چی بود؟

 

حاجی چه خوش خوراک بود..

نزول می خورد، حلال بود

 نزول می داد.. ثواب بود.

عذر می خوام اشتباه بود..

 

نزول چیه،؟..

  انگ چیه؟..

تجارتی دو  سر بود.. 

بانکداری حلال بود

 

بگم حاجی چطوری ؟

 بگم کارات چه‌جوری؟..

 

دیدم حاجی برگشت طرفم و اشاره کرد که بیام جلوتر،  منم دو دل از این دعوت حاجی، که برم جلو یا که نرم.. رفتم جلو با ترس و لرز… نزدیک حاجی، چهره به چهره، رو  در  رو

حاجی سر مبارک  را به گوش قرمز شده ام نزدیک کرد و در حالی که خشمی له شده در بین دندونهای دو طرف دهان  خود را فشار می داد ، هوار زد:

های بچه جون، فضولی.؟

آب بکش اون دهنی

 

تاجر مگه پول نمی خواد؟..

محتاج مگه نون نمی خواد؟..

من خادم این مردمم..

گره گشای مشکلم..

 

 سرمایه دادم، کار کنه….

هر ماه، صدی جدا کنه..

 

بانکی زدم اسلامی..

چشم‌نداری ببینی؟

 

آب بکش اون دهنت ..

نقطه چینا تو روحت…..

 

قالب تهی کردم که گویا مرده ای ایستاده گشتم

 خشکم زد..

 از دهان خشک زده تا دست وپای چوب شده ام…. 

این آدما

دوچهره ها،  شوخی ندارن با کسی ،..

 با هرکسی سمج باشه، 

انداختن صورت باشه،

 برداشتن نقاب باشه… 

عیانگر پنهون باشه..

شوخی ندارن با کسی

 

ترس داره، هیبت داره، آدم داره، دست داره، دستی برای خوردن  آب خنکی، 

زنجیره از رفیق داره

رفیقی از قانون داره..

 

دست فراوون حاجی..

وصل شده در هر طرفی،..

 

***********

دیدم حاجی با چهره ای  برافروخته و نگاهی تند و آتشین، سرتا پای خشک زده ام را براندازی کرد

 

تهی شد جان شیرینم..

 من چه کردم، با زبونم؟

 

پونه گشتم، مار زسوراخ درکشم..

اژدها آمد برون، آتش بزد جان وتنم

 

چاره ای نبود از خلاصی،..

 جز اینکه بر روی مخ این حاجی، ماله کشم بر آنچه گفتم ،..:

 

چشم حاجی جون ..

 چشم حاجی جون..

 

آب کشیدم دهنم

طاهر بشد زبونم

 

حرف بزنم ای حاجی ؟ 

چندی شده هر صدی؟ 

 

 حاجی بیرون حجره را نگاهی انداخت، یواشکی اومد کنارم..آتش درونش را سرد دیدم اندکی…گفت:

 بیا بشین ..

نشستم از ترس، کنار این حاجی

گفت: بشین تا حالیت کنم، 

 

 

حاجی چنگی زد به ریش تبرک شده از ذات خودش  وتسبیح را چرخشی داد… 

یه قرآن هم  بما داد

ورق  ورق آیه داد

خدمت به خلق نشون داد..

یه نشخوار هم، به کار داد….

سفسطه در دهان داد….

حکم حلال به کار داد

نرخ صدی بما داد….

 

وااا اسفا چه زیر بود

 زیرحاجی، چه ها بود

 

راستی که فردا رمضون

اسیر می شد حاج رمضون..

 

بازم بگم یا که نگم؟

***********************

حاجی حجره را بست

 

حاجی زودتر می بست

به گمانم که، گمان همه بازار، همین بود که حاجی به رزق کم قانع بود وبه چند فروش راضی بود..

حاجی رفت ولی خونه نرفت….

هیچ روزی در این ساعت روز، .، خونه نرفت

اون طرفا..

 اون طرفه شهر حاجی..،

 

جایی که حاجی اسم نداشت.. 

اسم و نشون در اون نداشت..

 

 پشت دری رسید حاجی،..

 چه خونه ای، دروازه ای..

 

حتما حاجی یتیم داره..

حتما حاجی نون خور داره

 حتما حاجی  قرار داره..

 قراری با همکار داره

 

وا عجبا کلید داشت.

اونور  درب صدا داشت

*******************

اونور درب، الان بگم یا بعد بگم؟

پرده دوم حاجی، با ترس بگم یا که نگم؟

 

اگر حاجی هشدار نداد..

 آب خنکی، بما نداد..،

دست داشتنش، جواب نداد

حبس قلم، بما نداد….

 

حتما میگم ..حتما میگم

 

راستی که فردا رمضون..

اسیر می شد حاج رمضون..

***********************

بار خدایا : فرصتی ده، بندگی در راه تو..

 

ما اسیر بندگیت گردیم همه حال، نی اسیر ماه تو

 

مطالب منتشر شده در پایگاه اوز امروز در راستای انعکاس دیدگاه های نویسندگان مطالب است و الزاما به معنای دیدگاه رسانه نیست.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

یک سال از فعالیت شوراهای ششم شهر و روستا گذشت. میزان رضایت شما از عملکرد و فعالیت های سال اول شورای اسلامی ششم شهر اوز چقدر است؟

Loading ... Loading ...
آخرین نظرات
  • در این جلسات باید از افرادی که کسب وکار انها در بازار می باشد وتجربه کار موفق در بازار دارند استفاده شود نه افرادی که اصلا خبری از وضعیت اصناف ندارن که در عکس دیده می شون...
    بازاری در مطلب: اتاق فکر اقتصادی اصناف اوز تحولات تازه در بازار اوز را کلید زد
  • احسنت داستان آموزنده ای بود درود بر آقای ابراهیم پور محمودا...
    در مطلب: مدقلی پیر شدی
  • بسیار عالی پیری حقیقتیست که باید قبولش کرد گفتگویی دلنشین وبزیبایی نگاشتی وتخیلاتیکه در ذهن مد قلی بود بگونه ای رسا ونرم بقلم فرسایی در اوردی که عادات ورفتاری امروزه مارا...
    در مطلب: مدقلی پیر شدی
  • آقای دستوری ممنون از شما ولی ایرادات همه می دانند راهکارهای شما چیست...
    علی در مطلب: با اجازه… چرا…؟!
  • سلام لازم است متخصصان کارکشته در این مورد از شهر های بزرگ و..دعوت و مشاوره بدهند .افراد معرفی شده هم بصورت تجربی و آشنا به منطقه می توانند کمک کنند ولی بدون علم و دانش رو...
    شهروند در مطلب: اتاق فکر اقتصادی اصناف شهرستان اوز تشکیل می شود
  • خیلی خوب است قاضی محکومان را به پرداخت جریمه در حق عمران شهر هم محکوم کند...
    آرزو خ ه آ.خ در مطلب: تقدیر بهزیستی شهرستان اوز از اجرای احکام جایگزین حبس در حمایت از معلولین
  • مبارک است. اینشالله اخبار هفته. کتاب که خیلی هم زیاد بود. تمام شود. ومسولان. بفکر. کارهای. زیرساختی. واقتصادی. وعمرانی. در اوز. بپردازند ماندگاری. نسل. جوان. به توسعه اقت...
    اقتصاد. وعمران. وابادی. اوز. را دریابیم در مطلب: درخشش اوز در سی و سومین دوره هفته کتابخوانی 
  • تنتان سالم ایده هایتان بارور و گامهایتان استوار...
    در مطلب: اتاق فکر اقتصادی اصناف شهرستان اوز تشکیل می شود
  • به امید شهری آباد منطقه ای آباد کشوری آباد و جهانی آباد...
    در مطلب: اتاق فکر اقتصادی اصناف شهرستان اوز تشکیل می شود
  • ممنونم از اظهار نظر تمام عزیزان چه آنهایی که موافق هستند و چه آنانی که بر مطلب نقد دارند امیدوارم شهرستان ما همیشه پر رونق باشد. هدف همه ما پیشرفت و رشد و توسعه متوازن اس...
    فرید دستوری در مطلب: شهر جلسات و مراسم