عنایتالله نامور: مختصات شعر محلی به زبان لارستانی
* بحثی در نشست بهاری انجمن ادبی تائب اوز (مزرعۀ مرغزار- نوروز ۹۶)
همانطور که دوستان اطلاع دارند، من همیشه روی زبان لارستانی، شعر محلی و ادبیات محلی تأکید دارم و هر بار که فرصتی پیدا کنم، سعی میکنم از آن استفاده کنم و مجلس را طوری هدایت کنیم که دوستان از قابلیتهای زبانی که ما داریم، خصوصاً در حیطۀ ادبیات تا آن اندازهای که آگاهی دارم، آن دانستهها را به اطلاع دوستان برسانم.
میتوان گفت اشعار محلی لارستانی سابقۀ تقریباً ۴۰۰ ساله دارد و شاید هم بیشتر. قدیمیترین اثری که در آن، شعری به زبان لارستانی هست را دکتر محمدباقر وثوقی نقل کرده است؛ در کتابی که دربارۀ خنج نوشته و در آن یک قطعه دوبیتی از حدود قرن دهم هجری نقل میکند. وی آن را از مجموعهای برگرفته است که مربوط به سلسلۀ ابونجمیهای خنج و نسبنامۀ آنهاست. با این حساب ما تقریباً از چهارصد سال پیش شعر به زبان لارستانی داریم. البته اثری از خودِ زبان لارستانی حتی به قبلتر از آن هم میرسد که چون اینجا بحث شعر و ادبیات است، در اینباره مفصلاّ بحث نمیکنیم.
ولی به اختصار بگویم که آن کتابی است که برای دربار یکی از شاهان هند نوشته شده است دربارۀ ادویه و دواهای محلی و انواع طبابت و غیره. چون کسی که کتاب را نوشته از منطقۀ لارستان بوده و به منطقۀ راجستان هند رفته، گاهی از گیاهان محلی که نام میبرد، از نام گیاهی که در لارستانِ آن زمان رایج بوده ذکر کرده است، و این قدیمیترین اثری است که در آن، از زبان لارستانی بهعنوان لاری نام برده شده است.
اشعار دیگری هم بعد از قرن دهم است به ما رسیده است در همه جای لارستان بزرگِ تاریخی، که آن سرزمینها زمانی در سیطرۀ حکام لارستانی بوده است و این حکام لارستانی ممکن بود که گراشی، بستکی یا لاری باشند. آن چیزی که به هر روی این لارستان بزرگِ تاریخی را نوعی استقلال میداده، مثلاً زمانی که پادشاهان میلادی بودند، مانند ابراهیم لاری که پادشاه همان لارستان تاریخی بود، قبل از حملۀ شاهعباس به منطقه، در تمامی همین منطقه که از یک نوع معیشتی برخوردار است، از یک نوع زبان برخوردار است؛ حالا با گویشهای مختلف، از یک نوع تدابیری برخوردار است برای زندگی در محیط خشک. مثلاً برکه همهجا هست، مهوه همهجا هست، طرز کاشت نخل همهجا مثل هم است. در کل این منطقه، ما در همهجای آن، شعر محلی به زبان لارستانی مستمراً از قدیم تا به امروز داریم.
زمانی منطقۀ بستک در زایش شعر لارستانی خیلی فعال بوده است و آن، زمانی است که مصطفیخان بستکی یک نیمچه دربارچۀ کوچکی داشته و با قدرتی که به دست آورده بود، شاعران را از مناطق مختلف دور خود جمع کرده و خودش هم به شعر اهمیت میداده و شاعر بوده و دلش میخواسته شاعران دورش جمع شوند و شعر بگویند. (کتاب شعرش را «آقای هوشمند» چاپ کرده تحتعنوان فائز بستکی). در آن زمان، شاعران از هر گوشۀ لارستان بزرگِ تاریخی اشعار زیادی به زبان لارستانی سرودهاند و به ما رسیده است.
اشعاری که آن زمان گفته شده، امروزه آنها را در همین ترانههایی که به نام بستکی معروف شده است، میبینیم که شاعران این ترانهها از آن زماناند. مثلاً ترانۀ «اَی گُلِ بُستانِن» شاعرش احمد علاءالدین هرنگی است که زمانی برای دخترِ خانِ بستک این شعر را گفته است.
«خالو شاعر» یکی از شاعران بزرگ آن زمان است که کتابش را آقای کامل افتد چاپ کرده است. شعرهای مختلفی دارد که بسیاری از آنها توسط مرحوم یوسف هادی که خوانندۀ بزرگ زمان ماست، استفاده گردیده و خوانده شده است. در این جا مناسب است که بگویم یوسف هادی بستکی، خوانندۀ بزرگ زبان لارستانی است و هر کسی بعد از او خوانده است، از یوسف هادی تقلید کرده و هیچکدام نمیتوانند مثل او بخوانند؛ زیرا یوسف هادی به هر گویشی که خوانده است تا آخرین کلمه را با همان گویش تلفظ کرده است. اگر به گویش اوزی خوانده، مثل اوزی خوانده؛ اگر به گویش بستکی خوانده، مثل بستکی خوانده است. به هر روی از خالو شاعر که سید محمدابراهیم دهتلی است، همچنین از احمد علاءالدین هرنگی, نیز از میر مولا اوزی که از آن زمانه هستند، شعرهای زیادی باقی مانده است.
بعدها با افولِ نفوذِ حکام بستک و پراکنده شدن شاعران از آن دربارچۀ کوچکی که داشت و متعاقباً در حدود قرن اخیر، منطقۀ زایش شعر از بستک به منطقۀ لارستان منتقل شده است. الآن بیشتر آنهایی که شعر میگویند و علاقهمند به زبان لارستانی و شعرگویی در زبان لارستانی هستند، از خنج و اوز و لار و گراش و یا بستک هستند.
به هر صورت، پس از گذشت دهها سال از سرایش شعر در این مناطق، ما اکنون گنجینه ای داریم به اسم ادبیات لارستانی به هر صورتی که هست؛ چه ترانه، چه شلوا و چه اشعار کلاسیک مانند غزل و مثنوی و غیره. و متأسفانه تقریباً همۀ ادبیات لارستانی چون نانوشته است و مکتوب نیست، عمدتاً به صورت شعر است و ما چندان چیزی از ادبیات به صورت نثر، در زبان لارستانی نداریم. حالا چرا به صورت شعر است؟ چون شعر را میشود حفظ کرد؛ خصوصا اگر شعر با موسیقی همراه باشد، در ذهنها میماند. بزرگان و نیاکان ما چون نمیتوانستهاند شعرها را چاپ و منتشر کنند، اشعارشان را به صورت ترانه درمیآوردهاند. ترانهها حفظ میشده و نسل به نسل ادامه پیدا میکرده. ولی ادبیات لارستانی به صورت نثر مکتوب نداشتهایم؛ زیرا نثر را نمیشود حفظ کرد. اکنون با تدابیری که بعضیها دارند، مانند آوانویسی و امثال آن، کمکم نثر هم به صورت نوشته ما میبینیم. منظور من از ادبیات، آن چیزی است که خلاقانه به وجود آمده، نه فولکلور عامه و یا قصهها و مَتَلها و غیره.
به هر روی ما یک گنجینهای داریم به اسم شعر محلی لارستانی به هر صورتی که بوده و هست، از قدیم تا همین اکنون. اینها اشعاری هستند که در آن، سَره و ناسَره با هم مخلوط است. گاهی اشعاری مشاهده میشود که سخت گیراست و به دل مینشیند و گاهی سست و بیپایه است. همۀ این مجموعه ترانه و شلوا و مثنوی و غزل کشکولوار با هم آمیختهاند و به نام شعر محلی لارستانی معروف شدهاند. متأسفانه تاکنون کسی به فکر جدا کردن سره از ناسره نبوده است و ما بهدرستی نمیتوانیم بدانیم که کدام یک واقعاً شعر محلی است و کدام نیست. حالا ما باید بیاییم و یک محکی پیدا کنیم که این شعر محلی چیست و چه خصوصیاتی دارد. به کدام میگوییم شعر محلی و به کدام نمیگوییم شعر محلی؟ آیا هر نظمی که صرفاً واژههایی از زبان لارستانی دارد را میشود شعر محلی نامید؟ مثلاً:
اَی گُلِ بُستانِن اِسمُش نابَرِم سَروِ گُلِستانِن اِسمُش نابَرِم
دِماغِ باریکُش پَترِنؤی طِلا چِ جُفت و میزانِن اِسمُش نابَرِم
دَهانِ چُن میمُش غَرقِ مُروَری پِستَیِ خَندانِن اٍسمُش نابَرِم
آیا این شعر محلی است؟ اگر کمی دقت کنیم، مشاهده میشود همۀ تصاویر شعری که در اینجا آمده، فارسی است مثل سروِ گلستان، پستۀ خندان، کمانِ ابروان و امثال آن، که همۀ اینها رایج در شعر رسمی زبان فارسی است. البته جالب است بدانیم که این شعر خیلی مقبول عامۀ مردم است و در همهجای منطقۀ لارستانِ تاریخی در همۀ مناسبتها و از جمله در عروسیها این شعر را میخوانند.
ولی مثلاً شعری دیگر میگوید:
اَما اَ شَهرِ نو ناچِم/ هاوِ شَهرِ نو سورِ/ راهِ شَهرِ نو دورِ شعری است به گویش لار در زمانی بعد از زلزله که شهرِ نو را ساختند. این بیشتر شعر محلی است تا شعر «اَی گُلِ بُستانِن». در شعر به گویش لار بیشتر کلمات و تصاویر محلی وجود دارد. منظورم صوَر خیال است. بنابراین، منظور از بحث ما این است که چه تکنیکها و ابزاری داریم که به کدام شعر بگوییم محلی و کدام شعر محلی نیست؟
من چند نکته در این باره خدمتتان عرض میکنم. نکاتی که یک شعر را صفت محلی میدهد و از شعر رسمی فارسی مجزا میکند، حالا شعر محلی لری یا بلوچی یا لارستانی باشد، فرقی ندارد. اولین خصوصیت یک شعر محلی این است که ذاتاً مربوط به زبان است یعنی در وهلۀ اول یک پدیدۀ زبانی است تا یک پدیدۀ خیالی و شعری. یعنی چون شعر محلی است و مربوط به یک زبان و گویش خاص است. بنابراین، باید صفت آن زبان در این شعر وارد شود. خصوصیت زبانی که شاعر به آن زبان محلی شعر میگوید در شعرش معین و مشخص باشد. این خصوصیت زبانی چگونه مشخص میشود؟ البته با واژگان.
ما اگر چگالیِ واژگان محلی در یک شعر را در نظر بگیریم، مثلاً به غزل یا قصیدهای که کسی گفته است، نگاه کنیم و ببینیم که چگالیِ واژگان محلی در آن شعر چقدر است، آن وقت میتوانیم بگوییم آن شعر چقدر محلی است.
واژگان، ابزار اصلی سرودن شعر هستند. بنابراین، اگر یک شعری مثل همین «اَی گُلِ بُستانِن» که گفتم، خیلی کلمات و تعبیرهای فارسی در آن باشد، کمتر محلی است؛ حتی اگر در پیبستِ جملهها، صفت و فعل و ضمیر محلی باشند.
دومین خصوصیت بارز شعر محلی اِلمانهایی است که از منطقه گرفته میشود و در شعر تجلی پیدا میکند. منظور از اِلمانهای محلی، همۀ آن داشتههایی است که فرهنگ این مردم را ساخته است و مجموعاً به منطقۀ ما خصوصیت معین و مشخصی میدهد.
شعری محلی است که در آن بٍرکهها، نانها، مَهوَه، خوراک و لباس و چیزهایی که محلیِ خودِ ماست در آن نشان داده شود. غیر از اینها، ما ضربالمثل هم داریم که در شعر میبایست استفاده شود. خیالها و چیزهای محلی داریم که خودمان میدانیم که این چیست. همۀ اینها میتواند چگالیِ محلی بودنِ شعر را بالا ببرد. مثلاً شعری هست از جعفر طالبزادۀ لاری که میگوید:
دُتؤوؤی سَرحَدی اُندِ چُن گُلبَرگِ تَرِ کَوشُ شَلوار شَپؤی دامَنِ زَردی شَبَرِ
مِزَ یِ تیزِ بُلَندُش اَ زِرِ بُرمِ سِیاش اَگایش بلکِ گَلَیِ تُرک اُ زِرِ پُل لَوَرِ
اینکه گلۀ تُرک زیر پل جمع باشد را همۀ ما دیدهایم. شما اگر اتوبوس سوار شوید و به سمت شیراز بروید، جا به جا میبینید که از گرما چوپان، گله را زیر پل میبرد. این اِلمان محلی خود ماست. مثلاً اگر برای یک مازندرانی بگوییم که چوپان این کار را میکند، نمیفهمد.
حالا شاعر آمده ابروی یار را به پل تشبیه کرده و مژهاش را به همان گلۀ تُرک که زیر پل جمع شدهاند. این تشبیهات و این خیالها اِلمان محلی منطقه است. عنصر محلی اینجاست و این چیزی است که به شعر صفتِ محلی بودن میدهد و البته خیلی چیزهای دیگر و این مثالی که زدم، نمونۀ آن است. پس بهکارگیری اِلمانهای محلی باعث محلی بودن شعر میشود. دیگر اینکه ما باید از واژگان استفاده کنیم، بسیار خوب. ولی آیا واژگان یعنی همۀ واژگان قدیمی و کهنه و احیانا منسوخشده؟ مثلا کشاورزی را بگیریم – چرا که ما اکنون در یک مزرعه داریم بحث میکنیم- الآن دیگر نه کسی از «اِستهر» استفاده میکند و نه از «هِش» و نه از «اوسِ» و امثال اینها. در صنایع دیگر هم؛ حتی خانهداری و دیگر موضوعات زندگی مردم. اکثر واژگان قدیمی اینها فراموش شده؛ چون زندگی دگرگون شده است. قرار نیست که همۀ واژگان تا ابد بماند، واژهها طی زمان خلق شده و مدتی زندگی میکنند و بعد از بین میروند. این روند در هر زبانی هست. بنابراین، سؤال این است که وقتی میگوییم از واژگان محلی استفاده کنیم، کدام بخش از واژگان؟ آیا مثلاً اگر شعر من محلی است، باید بگویم: ای صد یاد قدیم، صد یاد رسوم ما، صد یاد لباسهای محلیمون و از این قبیل کلمات و تعبیرات در شعر به کار ببرم؟ یعنی اگر اصرار بر استفاده از واژههایی کنم که دیگر کاربرد ندارند، شعر محلی گفتهام؟ و یا اینکه نه، بیاییم بگوییم آن عناصر اصلی زبان را که تغییر نمیکند، در شعرمان بیاوریم و آن چیز چیست؟ افعال و ضمایر، واژگان زنده و امثال آن چیزهایی که چفت و بستِ زبان است، چیزهایی که اگر تغییر کرد، دیگر زبان تغییر کرده است. طرز حرفزدنمان، طرز گفتمانمان.
الآن در همین جلسه یک متن کاملِ تاریخی به زبان محلی خوانده شد، ولی خیلی از کلمات محلی نبود. اما میتوان گفت این هنوز زبان محلی است؛ فارسی نمیگوید، محلی میگوید. مثلاً میگوید: «اُش نَواختِ». ما در زبان محلی نداریم، ولی ایشان گفتند و این میتواند در توانمند کردن گویش مُجاز باشد، چیزی نیست که بگوییم نیست. ما میتوانیم از فعل جدید استفاده کنیم و واژههای نو بسازیم و از آنها استفاده کنیم در شعر. بنابراین، منظور از استفاده از واژگان محلی، به طور کلی واژگان امروزِ محلی است به همراه واژگان قدیمی. ولی نه صرفاً تکیه بر واژگان قدیم و منسوخشده. اگر ما در شعر از واژگان قدیم و کهنه و منسوخ استفاده کنیم، شعر ما یک شعر گذشته است و شعر امروزی نیست.
پس با این حساب ما باید واژگان محلی استفاده کنیم؛ منتها واژگانی که امروزی و عام باشد. اما واژگان قدیمی را چکارش کنیم؟
من همیشه میگویم شاعرِ شعر محلی کارش سخت است. شاعر شعر فارسی کارش آسانتر است؛ چون وقتی کسی میخواهد شعری به فارسی بگوید، انجمن ادبی هست که به فارسی است، کتابها و مجلات و دیوانهای شعر وجود دارد؛ در تلویزیون از شعر فارسی بسیار صحبت میشود و اصلاً ما میتوانیم به دیوانهای بزرگ شعرای بزرگ مراجعه کنیم؛ کارگاه شعر وجود دارد. بنابراین، خیلی ساده کسی که میخواهد شعر فارسی بگوید، به دریایی از معلومات دسترسی دارد. ولی کسی که میخواهد شعر محلی بگوید، به این سادگی نیست. من همیشه مثال میزنم کسی که میخواهد شعر فارسی بگوید، میرود بازار طلافروشی و از این مغازه یک چیزی برمیدارد و از آن مغازۀ دیگر چیز دیگری، و زنجیری هم برمیدارد و طلاها را به زنجیر میکشد و میگوید این هم گردنبند من!
شاعر شعر محلی باید به دل کوهها برود، سنگها را پیدا کند و بیاورد بتراشد و آن وقت یک گوهری درست کند و بگوید این گوهر من، و کارش خیلی سخت است. مثلاً شما اگر میخواهید قصیده بگویید، در شعر فارسی، بسیار کلمات مترادف و همقافیه وجود دارد؛ ولی در زبان محلی واژگان محدود است. ما در حدود پنج تا شش هزار واژه بیشتر نداریم؛ حتی آن سِری واژگانی که مشتق نیست، در حدود هزار و پانصد واژه بیشتر نمیباشد. حالا با این احوال میخواهیم شعر بگوییم. آنوقت اینجا چکار میبایست بکنیم؟
ما میآییم کلمات قدیمی را برمیداریم و به آن معنی جدید میدهیم و در فضای دیگری از شعر قرار میدهیم که القای معنی جدید کند. ما نباید واژگان گذشته را دور بریزیم یا بگوییم واژگان قدیمی را نمیخواهیم؛ اما میشود از واژگان قدیمی استفاده کنیم و مفهوم جدید به آن داده و بارِ معناییِ جدیدی به آن بدهیم. در واقع در فضای جدید از خیال و انسجام شعری به صورتی که بتوانیم از آن کلمۀ قدیمی که دیگر متروک شده و از بین رفته، شعر جدیدی بگوییم.
دوست ارجمند من آقای عبدالرضا مفتوحی، شاعر لار خیلی از کلمۀ «سَکرو» استفاده میکند. شعرهایش را اگر شنیده باشید، از این کلمه خیلی استفاده میکند، یا از برکه و«تِی تَخ». البته برکه بهعنوان نشانة فرهنگی ما هنوز در منطقۀ لارستان وجود دارد و خیلی هم ضروری است و به جز چهار شهری که لولهکشی آب شیرین است، بقیه هنوز هم از آب برکه میخورند. بنابراین، برکه هنوز با ذات ما پیوند دارد. من خودم اصطلاحی دارم و میگویم: «برکهها خویشاوندان ما هستند.» هر برکه را یکی از خانوادههای ما درست کرده است و هر کدام از این برکهها پیوند ریشهای با ما دارند. به هر روی، آقای مفتوحی بهخوبی از آن اصطلاحات قدیم استفاده میکند و با واژگان قدیم مفاهیم جدید مطرح میکند.
من نمیگویم واژگان را دور بریزیم و یا از بین ببریم، ولی اصرار بر اینکه فقط از واژگان قدیم استفاده کنیم درست نیست. بنابراین، واژگان قدیم بهعنوان گنجینه باید در دسترس ما باشد.
مسئلۀ بعدی اینکه در شعر بومی و محلی باید از اشیای بومی و محلی استفاده شود. اسم مکانها، اسم کوهها، اسم جاها، اسمهای تاریخی، قهرمانان محلی، درختها و چیزهایی که اِلمانهای محلی ماست استفاده شود. هر چقدر بیشتر این چیزها در شعر محلی باشد، محلی بودن شعر بیشتر به نظر میآید.
خیلیها فکر میکنند شعر محلی باید شعر طنز باشد. یعنی کاری کنند که شنونده خوشش بیاید و لذت ببرد. باید گفت طنز یکی از مقولات شعری است. خیلی شعرهای دیگری میشود گفت در مقولات غیرطنز. اگر کسانی که اصرار بر طنز بودن شعر دارند در شعرهای محلی، و همینطور مُصِر باشند، ممکن است شعر آنها به ابتذال کشیده شود. چون طنز خیلی ظریف است. اگر شما طنز را به دقت و مهارت استفاده نکنید، بهسرعت تبدیل به ضد آن میشود. بنابراین، طنز خوب است ولی تا یک حدی. نباید همۀ شعرهایی که میگوییم این چنین باشد و بگوییم شنونده خوشش میآید، و روی این تأکید کنیم که میخندد و شاد میشود. بنابراین، شعر طنز چیز خوبی است ولی در اندازه و حد معین و مشخصی.
در منطقۀ لارستان خصوصاً اخیراً جوانانی که به شعر محلی روی آوردهاند سعی میکنند شعر در قالب کلاسیک بگویند؛ غزل، مثنوی. البته مثنوی یک سنت شعری در لارستان است. هر شاعری که میخواهد شعر بگوید، چون پیدا کردن قافیه خیلی مشکل است، چون محدودۀ واژگانمان بزرگ نیست، از مثنوی استفاده میکند. شما اگر میخواهید یک غزل یا قصیده بگویید که بیشتر از ده، پانزده ردیف و همقافیه میبایست پیدا کنید، کمی سخت است؛ چون واژگانمان محدود است و ما از کجا میخواهیم پیدا کنیم فقط در همین محدودهای که داریم. بنابراین، بهتر این است که مثنوی بگویید. مثنوی مُجاز میکند که در بیت جدید به صورت دیگری قافیه بیاورید. هر بیت برای خودش قافیۀ خودش را دارد و دستها بازتر است.
ولی باید در نظر بگیریم که شعر محلی فقط محدود به شعر کلاسیک نیست. باید در قالبهای جدید، در وزنهای جدید نیمایی، سپید، آزاد و امثال این هم شعر گفته شود. و خیلیها در اوز این کار را شروع کردهاند. شعرای بزرگی مثل خانم سلمانپور، آقای ابراهیمپور و دیگران، و من خودم هم دارم. اینکه در قالبهای جدید شعر گفتهاند، شعر آزاد دارند، شعر نیمایی و حتی هایکو اوزی دارند و این چیز خوبی است. من میخواهم بگویم که شعر محلی فقط محدود به شعر کلاسیک فارسی نباشد.
چیز دیگری که در شعر محلی واقعاً لازم است و به محلی بودن شعر بسیار کمک میکند، صداقت در شعر است. شعر محلی چون برای آدمهای شناختهشده و کسانی که دوست و رفیق و همشهری ما هستند گفته میشود، اگر بخواهیم شعر را با صداقت نگوییم و شعر را یک مقدار پیچیده کنیم، دقیقاً آنها میفهمند، آن مقدار که شما میفهمید از زبان و گویش محلی، آنها هم میفهمند. چون دوست و رفیق و همشهری تو هستند. مخاطب ما در شعر محلی کیست؟ همین بیست هزار نفر در اوز یا حداکثر در سطح لارستان. همه همدیگر را میشناسند. بنابراین، شعر را طوری نگوییم که طرف احساس کند مغلطهگویی شده است و صداقت نداشتهایم، که در غیر این صورت شعر بهسرعت واپس زده میشود.
شعر محلی محدودۀ جغرافیایی محدودی دارد. شعر محلی لارستانی محدودهاش گسترۀ تاریخی لارستان است. یعنی اگر شعر محلی لارستان را ببریم بوشهر آنها نمیفهمند. یا ببریم فسا، برایشان مشکل است. ولی این دلیل نمیشود که ما فکر کنیم فقط در این محدوده میماند. اگر یک شعر محلی واقعاً شعر قوی و بسیار پُرباری باشد، زبانهای دیگر را به دنبال خود میکشاند. مثلاً اشعار محلی شهریار را نگاه کنید که ترجمه شده است به چند زبان دیگر، و هر شعر دیگری که از هر زبان دیگری هم به فارسی ترجمه شده باشد شعر محلی آنجاست. مثلاً فلان شاعر از شیلی است، شعر محلی به زبان شیلیایی گفته است، ولی به فارسی ترجمه شده؛ چون شعرش قوی بوده است. بنابراین، ما نباید از این بترسیم که محدودۀ جغرافیایی ما محدود است و شعرمان در این محدوده میماند و به سرودن شعر محلی رو نکنیم. شما شعر قوی بگویید، حتماً در شیراز، فارس و در مرکز تهران به دنبال شعر شما میآیند. اقبال به اشعار شاعرِ دیار، عبدالرضا مفتوحی در مراکز استانها نمونۀ این روند است.
نکتۀ دیگر؛ چنان که گفتم، شعر محلی باید بوی محلی بدهد. برعکس من دیدهام خیلیها از اِلمانهای شعر کلاسیک فارسی استفاده میکنند در شعر محلی خودشان و حاصل آن، چیزی میشود شبیه شعر «اَی گُلِ بستانِن» که غالب صوَر خیال در آن، از ادبیات کلاسیک زبان فارسی گرفته شده است. ما در شعر محلی لارستانی باید کاری کنیم که احساس شود مال خود ماست؛ بوی خودمان بدهد. همان بوی گَپُک و مَهوَه را بدهد. همان بوی پشت بام خوابیدن را بدهد. همان بوی بابونه و این چیزهای محلی.
بنابراین، شعر محلی باید اِلمانهایش محلی باشد؛ یعنی باید بوی محلی بدهد، و برای رسیدن به این مقصود علاوه بر آوردن واژگان محلی، ما باید از صوَر خیال محلی هم استفاده کنیم. این شاید یکی از مهمترین عوامل در محلی بودن شعر است. مهارت ما در پیدا کردن اینگونه صور خیال که مشخصات محلی در آن بارز باشد، میتواند بسیار به محلی بودن شعر کمک کند. مثلاً یکی از شاعران منطقه، در ذم معشوق شعری گفته بود به این صورت که: مویش اینقدر زشت شده که مثل «پؤگِ آپاتَ» شده است. یعنی خارکهایش را جدا کردهاند و لِگَرَی خالی مانده است. خوب این تصویر خیالانگیز که سرِ کمموی را به «پؤگِ آپاتَ» تشیبه کنند، محلی خودمان است و ما میفهمیم چه میگوید. این اِلمان ماست، و منظور از «بوی محلی میدهد» آوردن این چیزها در شعر است.
چیز دیگری که هست، شاعر شعر محلی باید جسارت داشته باشد. چون شعر محلی گفتن مثل شعر فارسی نیست که شما بتوانید به هر صورت شعری بگویید و شعر شما در اشعار خیل هزاران شاعر فارسیگو گُم شود. شعر محلی به مجرد این که خوانده شد، مردم متوجه میشوند؛ چون به زبان خودشان است. بنابراین، کسی که میخواهد شعر محلی بگوید، باید جرئت بیشتری از شعر فارسی گفتن داشته باشد که بلافاصله نقد میشود، یا شعرش مورد قبول واقع میشود یا این که طرد میشود. بنابراین، شاعری که میخواهد شعر محلی بگوید، بلافاصله با نقد روبهرو میشود. البته منظورم نقد درستِ علمی، ادبی نیست؛ بلکه از طریق شَمّ زبانی طرف که شنونده است. او میتواند بفهمد که شعر شما بها دارد یا نه.
این شَم زبانی خیلی چیز مهمی است. ما در گویش اوز ضربالمثلی داریم که میگوید: «کاتُش بؤی بَلِ برنج دَدای»؛ یعنی دیگر مشخص و هویداست که بهایی ندارد. به این سادگی. بنابراین، اگر شما شعرتان بوی محلی ندهد و با شم زبانی شنونده منافات داشته باشد، زود میگویند: «شعرُت بؤی بَلِ برنج دَدای..» به این ترتیب جسارت شاعر در اینجا خیلی مهم است. هرچند نباید واهمه از این داشته باشد که نقد میشود؛ چراکه نقد بسیار مفید است و موتور محرکۀ هر گونه شعر و از جمله شعر محلی است.
نکتۀ دیگر اینکه وقتی میگوییم شعر محلی باید اِلمان محلی داشته باشد و باید عناصر محلی در آن باشد، لزوماً به این معناست که شاعر شعر محلی باید از محل خویش و کل منطقه خیلی شناخت داشته باشد؛ از تاریخ محلش، فرهنگ محلش، از منطقهاش، از جغرافیای محلش، از گیاهان و درختان محلش، از مردمان محلش.
شما اگر میخواهید شعر محلی بگویید، باید محلت را بشناسی، تاریخ و فرهنگش را بشناسی که بتوانی از همۀ اینها در شعرت استفاده کنی و مخصوصاً ضربالمثلهای محلی را بدانیم. حیف که بانوان سالخورده از بین ما میروند و کسی همت نکرده است که بعد از مرحوم عبدالغفار سیفایی دست همتی بالا زند اینهمه ضربالمثل را جمع کند. من خودم چیزی در حدود ۲۰۰ ضربالمثل جمعآوری کردهام؛ ولی میدانم خیلی بیشتر از اینهاست.
برای مثال در شعری دارم که:
داد و بیداد اُز زَمونَ دِلِ ما غؤمی شوبارِ
هِیلَکاهام تِکِ دُنیا دَست مُ بَلمَکِ بارِ
که این«دست مُ بَلمَکِ بارِ» یک اصطلاح محلی خودمان است. مثلاً وقتی وضع تجارت کسی خیلی خراب است و دیگر امیدی ندارد ولی مجبور است مغازهاش را باز کند، میگوید: «دست مُ بلَمَکِ بارِ». یعنی توصیف حال غریقی که برای نجات خودش، بر جلبکِ روی آب چنگ میاندازد، که اگر دست بر جلبک بگیرد، حتماً زیر آب میرود؛ چون جلبک چیزی نیست که بتوان به آن تکیه کرد.
و نهایتاً طبیعت پیرامونمان که واقعاً خیلی غنی است از همه لحاظ. شعر محلی ما باید به طبیعت پیرامون توجه کند. هر چه بیشتر به طبیعت توجه کنیم، صداقت در شعر بیشتر است. طبیعت برای همه آشناست. آنجا کلی خاطرات در دل نهفته دارد. شما از هر سنگ و کوه و بیابان و گُل و گیاه طبیعت که در شعرتان بگویید، برای مخاطب دلانگیزتر خواهد بود. چراکه اینجا محل اوست و شعر محلی باید از «محل» آشنایی که با دل و جانِ همه ما پیوند دارد، بگوید.
البته چیزهای دیگری هم هست، ولی فکر کنم تا این اندازه اِلمانهایی را که شعر را محلی میکند، خدمت دوستان عرض کردم. اگر سؤالی هست من در خدمتم!
خانم فرشته سلمانپور:
«زبان ما متأسفانه یا خوشبختانه دچار تحولاتی شده است که الآن بچهها همه فارسی صحبت میکنند و کلماتی که حتی فارسی هم نیست به کار میبرند؛ مثل: بایBAY، اوکی OK. ما در حال حاضر زایش واژگان اوزی نداشتهایم. مثلاً شما بهعنوان یک محقق بجای کلمۀ «نَکِ» چه کلمهای میتوانید استفاده کنید که بار معنایی اوزی داشته باشد که بگوییم این «نک» است یعنی خوب است؟ دیگر از آن طرف باید توجه کنیم که زبان ما مجموعهای از زبانهاست؛ فارسی دارد، عربی دارد، یک چیز خاصی نیست.
اگر شعر آقای مفتوحی آنهمه به دل مینشیند و ما میفهمیم، چون کاملاً کلمات لاری اصیل استفاده کرده است. ولی اگر منِ نوعی بیایم در شعرم آن کلمات را استفاده کنم، متأسفانه مورد نقد دوستان قرار میگیرم و میگویند تو نوستالوژیک نوشتهای!
پس اگر قرار باشد تمام این واژگان را کنار بگذاریم و با حال و هوای امروز بنویسیم، این دیگر شعر محلی نیست. غیرممکن است که ما شعر اوزی بگوییم، ولی واژگانمان جدید باشد.
ترانۀ «بَروندای بَروندای، اَشک اُز آسموندای» من بهعنوان یک شعر اوزی کلمه اَشک را قبول ندارم. من میگویم «خَرس اُز آسموندای». مگر ما نمیگوییم خَرس؟ آیا در زبان اوزی میگوییم اَشک؟ البته بله، الآن که بچههامون فارسی صحبت میکنند، میگویند اَشک. ولی ما که مربوط به سنوات گذشتهایم، میگوییم «خَرس لِتایت». با وجود اینکه کلمۀ خَرس یک کلمۀ اصیل فارسی است.»
ببینید خانم، در اینکه وظیفۀ شاعر، حفظ زبان است و کمک میکند به حفظ زبان، شکی نیست. دکتر علیمحمد حقشناس لاری، استاد گرانقدر زبانشناسی ایران میگویند: «تنها شاعران هستند که میتوانند یک زبانی را از نابودی نجات دهند.»
شکی نیست که شما همۀ واژگان محلی و گویشی را برای شعر در اختیار دارید؛ اما اینکه زبان دچار تحول شده است، در اختیار من و شما نیست. هر زبانی دچار تحول میشود؛ زیرا عناصر زندگی در حال تغییر است. عرض کردم کشاورزی به شیوۀ دیگری انجام میگردد؛ بنابراین، اسم ابزار کشاورزی هم عوض میشود. این اسامی ناگزیر به تغییر هستند، نمیشود مانع آن شد. منتها شاعر چکار باید بکند؟ شاعر باید اساسیترین وجهۀ زبان را حفظ کند، که همان چفت و بستِ زبان محلی است: فعل، ضمیر و امثال آن و البته واژگان قدیمی در قالب معنایی جدید.
حالا ما اگر بگوییم که فعل و ضمیر که به جای خودش، همۀ واژگان قدیمی هم همانطور که از اول بوده استفاده کنیم، خوب مخاطب شما کیست؟ مخاطب این جوانان الآن هستند که هیچکدام از آن کلمهها را نمیفهمند. شما شعر محلی بگویید و نسل جوان میخواهد آن را برایش ترجمه کنید. حالا ترجمه هم که میکنید، باز هم به اوزی ترجمه میکنید نه به فارسی؛ منتها به اوزیِ امروز برایشان ترجمه میکنید.
من منظورم این نیست که کلمات را از بین ببریم یا بیرون بیندازیم، باید کلمات را در قالب جدید، در مفهوم جدید، بارِ معنایی جدید بدهیم.
برای مثال یک شعری که از خودم هست اینجا میخوانم؛ این شعر بسیاری از واژههای قدیمی را در خود دارد و از اصطلاحات محلی استفاده شده است و سعی کردهام آنها را در فضای شعر طوری استفاده کنم که بارِ معنایی مفاهیم جدیدی داشته باشد.
شعر: بَلَ اُز لو آسِستَ مُروَرِنیَ تِک کؤرؤج پَرتُ وِلِ گُلِ تنهاییَ که واز اَبِ تِکِ یَک باغِ قدیمی و سکوت تُمِ یَک جامِ شَراب اُز یاد چِدَیَ لِی رَف نَغمَی سازِیَ گا وَختی اَخؤنِ تَهِ جَی کِنگِلِنِ سَرد و بُدور بَرکِ چَشِ عاشِقیَ کِ اُشناوِ بِگِ ولِ هر چی هَ گؤتای غولِ جادوییَ کِ ناوِستَ تُسِ دَ مِن گَپ و گُفتی نِوَخُ دِدَی نگاه بَچِ آ گُم چِدَی مِنِ مَردُمِ شُلُغ ماهِ و عشقِ و نرمیِ شعر وِردِ لبِ مَرگ شعر نغمۀ نِشاط شعر قَندِ زندگی.
آقای. احمدی بخاطر اینکه عضو مجمع بهداشت. ودرمان. وبتز نشسته وزارت بهداشت می. باشد لا اقل هر گاهی. درباره اخبار علومپزشکی اوز. وگراش. وخنج. را مطرح. و مقایسه و بررسی نمای...
انتظار از جناب. احمدی مدیر سایت در مطلب: نماز عید فطر اوز به گزارش تصویر
مدیر محترم سایت سلام. چنانچه. با تغییر. رویه میخواهید. اخبار. چندان منتشر. نکنید. دراین شهر کوچک به چه مطالب ومسایلی می پردازید ؟؟ قطعا نیروها و افرادی که بتوانند مطالب....
خدمت جناب احمدی. مدیر سایت در مطلب: رقابت تیمها در انصراف از ادامه مسابقات فوتسال جام رمضان اوز
سلام اوز امروز اعلام کرده که از ابتدای سال تغییر رویه داده و اخبار را کمتر پوشش می دهد. مطلب «تغییر رویه اوز امروز و پیام اوز» در بخش سخن هفته سایت هنوز در دسترس است....
مدیریت در مطلب: رقابت تیمها در انصراف از ادامه مسابقات فوتسال جام رمضان اوز
آقای احمدی رسانه اوز امروز. دیگر خیلی غیر فعال شده. است اگر این چنین ادامه دهید کم کم مردم ومخاطبان شما را فراموش. میکنند مخصوصا اینکه دیگر. کامنت ها. را خیلی دیر به دیر...
شهروند. فعال اجتماعی. در اوز در مطلب: رقابت تیمها در انصراف از ادامه مسابقات فوتسال جام رمضان اوز
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد ✋با درود و عرض ادب ، شادباش نوروز و آرزوی سال نوی پر از سلامتی ، برکت و شادی خدمت همه ی مردم عزیز منطقه ????احتراما شرکت...
روابط عمومی شرکت آویسا ویرا طب در مطلب: تاملی بر گروه های مجازی اوز
ورزش همیشه با منش پهلوانانه و اخلاق معنا پیدا میکنه ، متاسفانه امشب شاهد مرگ فوتبال و اخلاق در سالن بودیم ،اگر مسئولان برگزاری مسابقات تصمیمی در این مورد نگیرند ،خیانت ب...
فوتبال دوست در مطلب: ۴ تیم از شهر اوز به نیمه نهایی فوتسال جام رمضان راه یافتند
کمیته انظباطی باید اینجا مقتدر و با جسارت و شجاعت رای دهد ، این آزمونی بزرگ برای کمیته انظباطی خواهد بود که ایا از این آزمون سربلند بیرون خواهد امد یا خیر،...
دوستدار فوتبال پاک در مطلب: ۴ تیم از شهر اوز به نیمه نهایی فوتسال جام رمضان راه یافتند
بنا به قول. وقرار فرمانداری. برای. استقرار. اداره ثبت. اسناد. املاک بعد. از تعطیلات نوروز. باید. این موارد برای. تاسیس اداره ثبت. اسناد. از طرف مسولان. شهرستان. درخواست....
فرمانداری. وشورای شهر. اوز. توجه فرمایند در مطلب: مدرسه کار و دانش بهروزیان اوز با مدیریت جدید، ورود موفقیت آمیز فارغ التحصیلان به بازار کار را هدف گذاری کرده است
دوست عزیز ناشناس .بنده بهرام رفیعی موسس مدرسه غیردولتی نظری خودم را معرفی میکنم که صریح و واضح با جرات و شهامت بتوانیم گفت و گو کنیم . البته از حضرتعالی تقاضا دارم چنانچه...
در مطلب: بنیاد نیکوکاران امید آفرین چهارمین دوره تجلیل از دانشجویان برتر را برگزار کرد
شورای شهر اوز. خودشان را در مورد. بیمارستان. راهپیما. ومشکلات بیمارستان. فعلی اوز. کنار. کشیده اند وهیچ. دخالتی. دراین. موارد. نمیکنند مگر شورای شهر. نماینده مردم. اوز....
ریس شورای شهر. توجه. نمایند در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
بسیار عالی و کامل به رشته تحریر درآمده