عنایتالله نامور: در ماه رجب سال ۱۳۰۰ قمری (۱۴۱ سال پیش) در اوز، دادگاهی تشکیل شد تا به اختلاف بین دو نفر از اهالی رسیدگی کند. موضوع این دادگاه، رسیدگی به دعوای مالی بین یک برادرزاده با عمویش است که در پایان رسیدگی و ارائۀ شهود، سندها و مدارک نهایتاً، بین دو طرف برحسب حکم صادره، مسئله حلوفصل گردید و طرفین با این حکم، بر خاتمۀ دعوا بین خودشان رضایت دادند. در پایان دادگاه، فیصلهنامه در این امر تنظیم گشت و نسخۀ آن به هر یک داده شد.
در این بخش ابتدا به اصل دعوا و نحوۀ حلوفصل خواهیم پرداخت که بسیار جالب است. ولی مهمتر از آن، ذکر نام تعداد کثیری از بزرگان آن زمانِ اوز است که بر این حکم دادگاه شهادت داده و در واقع آن را تضمین کردهاند. کسانی که اسامی آنها در این فیصلهنامه آمده است، هریک در مقام ریشسفید و بزرگ اوز معروف و مشهور بوده و هرکدام از آنها در تاریخ اوز منشأ اثر بودهاند. عدهای از آنان در آن زمان در امور ادارۀ شهر نقش داشتند و یا از تجار به حساب میآمدند و یا از روحانیون بودند. شناخت هر یک از بزرگانِ این سند بهنوعی شناخت گوشههایی از تاریخ اوز است که در بخش دوم خواهد آمد.
اول بگویم که این سند را من در اینترنت پیدا کردم. در واقع خانم مجیده قاضیزاده یک سال قبل آن را در سایت «دنیای زنان عصر قاجار» منتشر کرده بود. متن سند به شرح زیر است:
«بسمه الله خیر الاسماء
الحمدلله الذی قطع اعناق المخالفین بسیف قاطع. اضآء منهج المسلمین بنوره الساطع. والصلاة و السلام علی افضل البریه؛ الذی کل المکارم جامع و علی آله و اصحابه الذی نور هدایتهم لامع.
اما بعد؛
مخفی و مستور مباد که منازعه و مخاصمۀ عبدالنور ولد مرحوم خواجه عبدالنور ولد مرحوم خواجه عبدالواحد با عم خویش خواجه لطفالله؛ بر سر ترکۀ مورثۀ مادرش فاطمهخانم دختر خواجه محمدرفیع؛ از بابت مَهر و رخوتات (رختها) و اشرفی و غیره ذالک به طول انجامید. لهذا حاضر به محکمۀ شرع شریف واجب الانقیاد والاتباع گردیدند و آنچه بود از ترکه بینشان بهحکم خدا و رسول تقسیم کرده شد. و هریک از ایشان به بهرۀ خود و نصیب خویش مستولی گردیدند.
و آنچه که مجهول بود از ترکه و به ثبوت شرعی نرسانیدند؛ جمعی از مسلمانان خیراندیش پای در جادۀ صلح نهادند و بهموجب آیۀ وافی هدایه «الصلح خیر» عمل نمودند و به مبلغ هشت تومان وجه نقد رایج رواج المعاملۀ شیراز؛ قران ناصرالدینشاهی؛ از طرفین راضی گشتند و بدان مبلغ مذکور صلح نمودند.
و مالالمصالحۀ مزبور از ید مدعیعلیه که خواجه لطفالله باشد تسلیم به مدعی که خواجه عبدالنور باشد گردید. و قطع منازعه و دفع مخاصمه از طرفین بابت مَهر و ترکه و اشرفی و جمیع دعواهای ایشان شد و صیغۀ مصالحه و مناذره از جمیع حقوق یکدیگر بین مشارالیها جاری گردید.
والی بعدها هرکدام از ایشان ادعائی با یکی دیگر داشته باشد؛ چه از ترکۀ عبدالنورِ اول و چه از ترکۀ زوجه خواجه لطفالله که مادر عبدالنور ثانی است؛ چه از بابت رخوتات (رختها) و چه زرینه و چه مسینه و چه فرش و چه ظرف و چه از بابت مَهر و چه از بابت اشرفی؛ دعوای ایشان باطل و عاطل است. و از طرفین هیچ کلامشان مسموع نیست.
و جمعی از مسلمانان بر صدق این مقاطعه دعوا؛ گواهند. والله خیر الشاهدین.
حرر جرا فی رجبالحرام از شهور سنۀ ۱۳۰۰ یک هزار و سیصد هجری. علی صاحبه آلاف الصلاة و السلام.
و مخفی نماناد که خواجه لطفالله مقاطعهنامچه به مُهور (مُهرها) چند نفر از مسلمانان مثل:
حاجی عبدالله و حاجی عبدالغفور ولدان حاجی جعفر
و حاجی عبدالرحمن میرعبدالله میرعبدالله
و حاجی عبدالغفور ملاحسین
و حاجی حسن حسین
و مهر جناب معلا الالقاب آخند مرحوم ملا عبدالقادر
و خواجه رضا
و خواجه علینقی
در دست داشت. از بابت ترکۀ عبدالنور؛ آنچه از جنس و قیمت اسب و سلاح و رخوت (رختها) و غیر ذالک بوده؛ در سنۀ یک هزار و دویست و نود و دو ۱۲۹۲ به امر سرکار آقا فتحعلی خان؛ و بهحکم شرع انور به تسلیم طلبکاران و مادر عبدالنور کشته؛ آنچه بوده بالتمام و الکمال و قطع منازعه و مخاصمه مادر عبدالنور «ماهبان» نام از بابت ارث پسرش در سنۀ ۱۲۹۲ مذکور کند، تا واضح و لایح باشد. و مقاطعهنامچه که در دست خواجه لطفالله به تاریخ مذکور است صحیح و موافق شرع انور میباشد.
حرر خادم الشرع الشریف – محمد بن ملا حسین
شهد بذالک؛ خواجه عبدالعزیز خواجه اسماعیل
شهد بما فیه؛ الاقل محمدامین حاجی عبدالغفور اوزی
شهد بما فیه؛ خواجه محمدرفیع خواجه عبدالکریم
شهد بذالک؛ الاقل احمد حاج محمدصادق اوزی
شهد بذالک؛ حاجی شیخ اسماعیل
شهد بذالک؛ محمد سعید ملک اوزی
شهد بما فیه؛ الاقل عبدالرحیم ولد حاجی محمد رئیسعلی اوزی- به اقرار خواجه عبدالنور شاهدم
شهد بما فیه؛ الاقل عبدالغفور حاجی جعفر اوزی
شهد بما فیه؛ شمسالدین حاجی محمد شمسا
شهد بما فیه؛ محمدعلی ابن شیخ عبدالقادر اوزی
شهد بما فیه؛ محمدهادی ابن مرحوم خواجه محمدرفیع
شهد بما فیه؛ زینالعابدین ابن مرحوم خواجه محمدرفیع
شهد بما فیه؛ عبدالرضا ابن مرحوم حاجی زینل
شهد بما فیه؛ حاجی عبدالرحیم ابن مرحوم عبدالنور
شهد بما فیه؛ حاجی محمود محمدجعفر
انا شاهد علی ذلک؛ عبدالجبار بن احمد
حررت المنازعه و المقاطعه لدی خادم الشرع الشریف- محمد بن ملاحسین بن عبدالله».
در این سند دعوا بر سر آنچه که حقالارث بوده است، میباشد که یک دعوای مالی است. قضیه این است که خواجه عبدالنور (اول) هنگام درگیری با دزدان کشته میشود. برادرش خواجه لطفالله ضمن قبول سرپرستی فرزندان، با بیوۀ برادرش ازدواج میکند. اینکه بیوهای با برادرشوهرش ازدواج کند، رسمی بود که قدیم در اوز معمول بوده است. از این کار در واقع هدف خاصی داشتند. آن زمان اغلب زنان چون منشأ درآمدی نبودند مجبور بودند هرگاه بیوه شدند دوباره به خانۀ شوهر بروند تا سرپناهی داشته باشند. با این حال، اگر از شوهر اول فرزندانی داشتند احتمال اینکه فرزندان صغیر به خانۀ شوهر دوم بروند کم بود و همین مسئله باعث سرگردانی زن و فرزندان میشد. بنابراین در غالب اوقات بیوۀ متوفی با برادرشوهرش ازدواج میکرد تا هم فرزندان در خانۀ عمویشان باشند و هم زن بیوه در خانۀ جدید با فرزندانش همراه باشد.
بعد از این ازدواج، خواجه لطفالله طبعاً امور مالی ماترک برادر مقتولش را بر عهده میگیرد. هنگام مرگِ خواجه عبدالنور همسرش حامله بوده و بعد که پسری به دنیا آمده است نام او را هم عبدالنور (دوم) گذاشتهاند. این رسمی بود که کموبیش تا چندی قبل هم باقی بود که بر فرزندِ زادهشده بعد از مرگ پدر، نام پدر مینهادند. بعداً خواجه عبدالنور دوم هنگامیکه بزرگ شده در مورد ماترک پدرش و سهمالارث مادرش بعد از کشته شدنِ پدرش و همچنین سهمالارث مادربزرگش که هنگام مرگ خواجه عبدالنورِ اول در حیات بوده و لذا از پسر سهمالارث داشته است، و در کل از نحوۀ ادارۀ ماترک پدرش توسط خواجه لطفالله، با عمویش اختلاف پیدا میکند. اختلافی که مدتها ادامه داشته و حل نمیشده تا اینکه نهایتاً قضیه به دادگاه کشیده میشود.
در دادگاه خواجه لطفالله مدارکی ارائه می دهد حاکی بر اینکه پس از کشته شدن برادرش او سهمالارث میراثبران را معین کرده و به امر حاکم لارستان در سال ۱۲۹۲ قمری آنچه را که طلبکاران طالب بودهاند، داده است و سهم مادرش را هم عیناً پرداخته است. او در همان زمان شهادتنامهای تنظیم کرده که عدهای از بزرگانِ وقت بر آن شهادت دادهاند و دادگاه بر صحت این مدرک گواهی داده است. در هر صورت، در پایان حکم دادگاه بر آن میشود که در مورد آنچه که از نظر شرعی مشخص است، هرکدام از طرفین، سهم معین و مشخص خود را برگیرند و قضیه خاتمه یابد؛ و دربارۀ آنچه که نامشخص است و میزان اختلاف معین نیست، دادگاه یک هیئت مشورتی تشکیل داده و میزان اختلاف را معین کردهاند. آن هیئت میزان اختلاف را هشت تومان رایج ناصرالدینشاهی تشخیص داده است، و بر این اساس دادگاه حکم کرده که خواجه لطفالله مبلغ مزبور را به خواجه عبدالنور دوم بدهد. این حکم در فیصلهنامه ذکر شده و دعوا بین آنها خاتمه یافته است.
اما این خواجه عبدالنور که در درگیری با دزدان کشته شد که بود و چگونه کشته شد؟
تاریخ دلگشای اوز دربارۀ او نوشته است:
«بعد از او، خواجه عبدالنور پسر خواجه عبدالواحد که سمت مصاهرت (انتساب به سبب ازدواج) با خواجه محمدرفیع داشت، به صحۀ جمعی از کدخدایان به کلانتری انتخاب و مقرر داشتند. او جوانی بود به رشادت موصوف (ولی) چون پیمانۀ عمرش در مدت هشت ماه سرشار گردید، در مصاف با سارقین به اصابت گلوله جان به قابض ارواح سپرد و شهادت یافت. الله یرحیه»(ص ۱۱۹)
البته زندهیاد ملا محمدهادی کرامتی در تاریخ دلگشا ننوشته است که این واقعه در چه سالی اتفاق افتاده است. ولی قبل از آن اشاره کرده است که خواجه محمدرفیع کلانتر اوز بود و در محرم سال ۱۲۸۷ قمری درگذشت. پس از او، پسرش بزرگش خواجه محمدشفیع به مدت چهار ماه کلانتر شد، ولی از کلانتری کناره گرفت. آنگاه بود که خواجه عبدالنور کلانتر اوز شد و فقط هشت ماه کلانتری کرد. با این حساب، میتوان گفت خواجه عبدالنور در محرم ۱۲۸۹ قمری کشته شده است. ضمناً آنچه کرامتی دربارۀ رابطۀ خویشاوندی آنها نوشته اینگونه است که خواجه عبدالنور با فاطمه دختر خواجه محمدرفیع که دخترعمویش میشد، ازدواج کرده بود.
کرامتی نوشته است خواجه عبدالنور جوان بود و شجاع، و در مصاف با دزدان کشته شد. در کتاب تاریخ دلگشا ذکر شده که سالهای ۱۲۸۷ تا ۱۲۸۹ منطقه کلاً با ناآرامی مواجه بوده است.
«ولی در آن سنوات بهواسطۀ قحط اشد و غارت و شلوغکاری ایلیات و امراض کثیره (سرسام)، اوز و سایر دیهات گرمسیری و کلیۀ محافل فارس از حیّز آبادی افتاده، هزاران نفر از اتراک و تاجیک در گذرگاهها و در قرای گرمسیر، بدون کفنودفن طعمۀ وحوش گردیدند. گندم و جو حکم عَنقا داشت. برای فقرا و بیچارگان از کراچی بهوسیلۀ تجار داخله و خارجه برنج فرستاده میشد و بین آنان توزیع مینمودند. و غالب قوت فقرا هستۀ خرما و آش اهلوک و بیخ اشجار و علوفه بود.» (ص ۱۱۹). سرسام بیماری حصبه است.
با این وصفی که آمده است، میتوان حدس زد که بهواسطۀ بیماری و قحطی زیاد که مردم را مجبور به خوردن هستۀ خرما و برگ درخت میکرد دزدی و غارت هم زیاد شده باشد. ممکن است که این دزدها برای غارت و چپاول به اوز آمده باشند و خواجۀ جوان که کلانتر اوز بود وظیفۀ خود دانسته تا به تعقیب آنها بپردازد و در درگیری تیری به او اصابت کرده و کشته شده است.
پس از کشته شدن خواجه عبدالنور، برادرش خواجه لطفالله مسئولیت فرزندان او را به عهده گرفت و همانطور که آمد، با بیوۀ او ازدواج کرد. دربارۀ ماترک خواجه عبدالنور قضیه حلوفصل نشد تا اینکه فتحعلیخان گراشی بیگلربیگی لارستان در سال ۱۲۹۲ به خواجه لطفالله امر کرد تا آنچه که از برادر مقتولش در اختیار دارد برحسب شرع اقدام به تصفیه نماید. او هم در شهادتنامهای که تنظیم شد نسبت به تسویهحساب طلبکاران و فروش اسب و سلاح مقتول و غیره اقدام نموده و مُهر چند شاهد معتبر بر آن زده شد.
باری خواجه عبدالنور دوم که تنها فرزند بود و بعد از فوت پدر به دنیا آمد، در این دادگاه علیه عمویش که بعداً شوهر مادرش شده بود طرح دعوا کرد. هنگام طرح دعوا در سال ۱۳۰۰ قمری، او فقط ۱۲ سال عمر داشته است. این خود میرساند که یک فرد ۱۲سالۀ آن زمان از نظر شرعی بالغ محسوب میشده و حق دعاوی حقوقی داشته است.
نکتۀ جالبی که در این سند به چشم میخورَد، مراجعۀ دادگاه به کارشناسان است. چون موقع رسیدگی به اختلاف طرفین، مقداری از اموال نامشخص بوده و معلوم نبود که میزان آن چقدر است، دادگاه از چند نفر معتمد برای ارزیابی آن اموال دعوت کرد تا نظر دهند. در متن سند آمده است:
«و آنچهکه مجهول بود از ترکه و به ثبوت شرعی نرسانیدند، جمعی از مسلمانان خیراندیش پای در جادۀ صلح نهادند و بهموجب آیۀ وافی هدایه «الصلح خیر» عمل نمودند.»
این چند نفر هم نهایتاً میزان اموال را هشت تومان ناصرالدینشاهی تشخیص دادند و دادگاه بر پایۀ نظر آنها حکم صادر کرده است. اینکه در یک قرنونیم قبل دادگاه اوز به کارشناسان مراجعه کند، نظر کارشناسی آنها را ارج نهد و قبول کند، در نوع خود از نکات بسیار جالب تاریخ اوز است. دادگاهی که این سند آن را چنین توصیف کرده است: «محکمۀ شرع شریف واجب الانقیاد والاتباع». این را میتوان نشانۀ سعۀصدر اهالی و وسعت دید ادارهکنندگان شهر اوز در آن زمان دانست.
در مورد شرح اموال مورد اختلاف، در سند بعضی از آنها قید شده است که آن هم جالب توجه است.
«اسب و اسلحۀ خواجه عبدالنور، مَهر فاطمه خواجه محمدرفیع بیوۀ او، رخت و لباس فاطمه و سهم مادر بهری ماهبانو مادر مقتول، اشرفی و زرینه (طلا)، (مسینه) اسباب خانه، فرش و ظروف و غیره ذالک».
از بین همۀ اینها که در خانوادۀ متوفی باقی مانده و ظاهراً چندان چیزی هم نبوده است، ذکر ظروف مسی بهعنوان ثروت یک خانواده نکتهای است که میبایست دربارۀ آن توضیح داده شود. ممکن است عدهای از خوانندگان، زندگی قبل از ظروف پلاستیکی را در یاد داشته باشند. ولی خوب است یادآوری کنم که تا پنجاه سال قبل اوز هنوز اغلب مردم از ظروف سفالی در زندگی استفاده میکردند. بیشتر مردم اوز در آشپزخانه ظروف سفالی داشتند. آبگوشت را در «گُشک» میپختند و آب را در کوزه و «سکراو» و «مِلَتِ»، خرما را در «خُمَ» و ترشی را در «مَمبولَ» نگهداری میکردند. در دهۀ چهل شمسی هنوز زندهیاد کاظم گراشی در «لرد دره» ظروف سفالی مورد احتیاج اهالی را از گراش به اوز آورده و میفروخت. اغلب خانهها دیگ معدن (روئین) هم داشتند. ولی دیگ و آبکش و کتری مسی در همۀ خانهها وجود نداشت. ظروف مسی در خانههای ثروتمندان بهوفور بود ولی طبقات پایینتر آن را نداشتند. آنها امورات خود را اغلب با ظروف سفالی میگذراندند. ظرف مسیِ خانههای ثروتمندان علاوه بر ظروف آشپزخانه شامل آفتابه لگن، مشربه، سینی، لگن حمام، قابلمه و غیره هم میشد. در اوزِ پنجاه سال قبل مغازۀ مسگری وجود داشت و مس را بهاصطلاح سفید میکردند.
با توجه به آنچه آمد، میتوان بهراحتی حدس زد که صدوپنجاه سال قبل که جادههای کنونی نبود و سفر بهسختی صورت میگرفت، زندگی مردم بیشتر با کشاورزی و دامداری میگذشت؛ و در اقلیم خشک و کمبارانی مثل اوز که حاصل چندانی نداشت، ثروت چندانی هم نبود، داشتن ظروف و رخت و لباس و فرش و امثال اینها ثروت محسوب میشد. داشتن ظروف مسی نشانۀ ثروت بود و ظرف مسی به میراث میرفت و در اغلب وصیتنامهها از «مسینه» در کنار زرینه یاد شده است. معروف است که بعد از انقلاب مشروطیت در سال ۱۳۳۴ قمری که قضیۀ ژاندارمری به وجود آمد و قوام پس از اینکه خانهاش غارت شد، از شیراز به لارستان گریخت و نهایتاً به بوشهر رفت و از انگلیسیها پول و اسلحه گرفت و به لارستان برگشت؛ در صحرای باغ اردو زد. آنجا رئیس علینقی هرمودی کدخدای هرمود که میزبان بود و سوروسات اردو را بر عهده داشت، (۵۰۰ مجمعۀ فراشهای) سینی بزرگ مسی در خانه داشت که در آنها پلو و گوشت به اردوی قوام داد. همین داشتن ظروف مسی فراوان نشانۀ ثروت به حساب میآمد.
و آخرین نکته در این بخش جالب است تا ببینم این هشت تومان وجهالمصالحه که در سند ذکر شد، چقدر ارزش داشته است. ابتدا لازم است بدانیم یک تومان معادل ۱۰ قران و هر قران معادل ۱۰۰۰ دینار بود و بنابراین یک تومان ۱۰هزار دینار ارزش داشت.
«قیمت یک رأس اسب خوب اوایل دورۀ قاجاریه در ایران ۲۰ تومان بود. بهاینترتیب اسب تنها مختص سرمایهداران ایرانی بود و کمتر خانوار معمولی توانایی خرید یک اسب را داشتند. فاصلۀ قیمتیِ اسب خوب با خرِ بارکش نشاندهندۀ اهمیت قیمت اسب در این دوره است. هر خرِ بارکش حدود ۳ قران قیمت داشته است. بهاینترتیب با مزد حدود ۱۰ روزِ یک کارگرِ ساده، امکان خرید یک خر فراهم میشد. قیمت گوسفند نرِ فربه ۵۰۰ دینار یا نیم قران، قاطر خوب ۱۰ تومان و گاو آبکش ۱۰ قران بوده است.در این دوره یک خروار گندم یعنی ۳۰۰ کیلوگرم حداکثر ۲.۵ قران یا ۲۵۰۰ دینار قیمت داشته است. یک خروار نخود و لوبیا به ترتیب حداکثر ۳ تا ۴ قران میارزید. قیمت یک خروار برنج نیز به ۷.۵ قران میرسید، هر چند قیمتها در سراسر ایران یکی نبود و در هر شهری به فراخور تولیدات کشاورزیِ آن شهر، قیمتها تغییر میکرد.قیمت یک من یا سه کیلوگرم انگور درجۀیک حداکثر ۷۵ دینار، خربزۀ درجۀ یک ۲۵ دینار و هندوانه ۲۰ دینار بوده است.» (خبرآنلاین- فروردین ۱۳۹۸)
بنابراین میتوان دید که با هشت تومان آن زمان میشد ۲۶ الاغ بارکش خرید. و یا میشد ۸ گاو آبکش تهیه کرد، و یا اینکه ۹۶۰۰ کیلو گندم خرید. میتوان گفت اگر یک خانوادۀ پنجنفری در روز یک من آرد (سه کیلو) نان پخته و میخوردند، این مقدار گندم مصرف هشتسالونیم آنها را تأمین میکرد.
بنابراین هشت تومان وجهالمصالحه که در سند آمده، مبلغ قابلی بوده است.
دست اقای نامور درد نکند مطلب قابل توجه ای از تاریخ زندگی مردم ان زمان نوشته اند . جستجو در تاریخ ملت ها و استناد به ان اسناد احنیاج به پژوهش و تحقیق و مطالعه دارد تا انچه به نگارش در می اید صحت و سقم پیدا کند . این سند نشانه دیگری از فرهنگ و طریق رفتار صاحب منصبان اوزی در ان زمان نشان میدهد . امید که نسل جدید اوزی ها با مطالعه تاریخ واقعی شهرمان به دانش خود بیفزایند. هویت اشخاص و مردپان هر دیار با نشانه های تاریخی پیوند تنگاتنگی دارد، انرا دریابیم
دست اقای نامور درد نکند مطلب قابل توجه ای از تاریخ زندگی مردم ان زمان نوشته اند . جستجو در تاریخ ملت ها و استناد به ان اسناد احنیاج به پژوهش و تحقیق و مطالعه دارد تا انچه به نگارش در می اید صحت و سقم پیدا کند . این سند نشانه دیگری از فرهنگ و طریق رفتار صاحب منصبان اوزی در ان زمان نشان میدهد . امید که نسل جدید اوزی ها با مطالعه تاریخ واقعی شهرمان به دانش خود بیفزایند. هویت اشخاص و مردپان هر دیار با نشانه های تاریخی پیوند تنگاتنگی دارد، انرا دریابیم
من اهل روستای اوز مازندران هستم. مطلب شما در مورد این سند را بطور کامل خواندم و خیلی لذت بردم. خودم علاقه زیادی به خواندن اسناد قدیمی دارم و اسناد دوران اجدام رو دائما مرور میکنم. البته خیلی خوانا نیست ولی با سعی و خطل و تکرار بسیار موفق به خواندن برخی شده ام. ای کاش کسانی بودند مثل شما به این خوبی بتونند تفسیر و نتیجه گیری کنند.
به قرار اطلاع فردا ۴ شنبه بین ساعت ۹ تا ۱۰ دکتر کریمی ریس علوم پزشکی. لارستان درسامانه سامد ( تلفن ۱۱۱). پاسخگوی مردم منطقه درباره بهداشت. ودرمان. ومسایل بیمارستانی می با...
قابل توجه اقای احمدی. مدیریت. سایت در مطلب: بهزیستی اوز، دستگاه برتر جشنواره شهید رجایی شد
مردم وبیماران شهرستان اوز از وضع بیمارستان گلایه مند هستند بعلت کمبود تجهیزات ومتخصص اکثر بیماران. را روانه. لار وگراش میکنند بیمارستان اوز باید بخش ای سی یو. داشته باشد....
حرف دل مردم. با فرماندار. اوز در مطلب: فروغ هاشمی با حکم وزیر کشور به عنوان فرماندار شهرستان اوز منصوب شد
با تبریک به فرماندار بومی ودلسوز اوز سرکارخانم. هاشمی. وارزوی این که ایشان بتوانند در زمینه کارهای مهم وزیر ساختی تحولی. در سطح شهرستان ایجاد. نمایند ( رسیدگی به مشکلات و...
تقاضای مردم از سرکار خانم فرماندار در مطلب: فروغ هاشمی با حکم وزیر کشور به عنوان فرماندار شهرستان اوز منصوب شد
با درود و شادباش خدمت سرکار خانم هاشمی، برای ایشان کامیابی در انجام وظیفه و خدمتگزاری به ملت و میهن را خواهانم....
سعیدسیفایی در مطلب: فروغ هاشمی با حکم وزیر کشور به عنوان فرماندار شهرستان اوز منصوب شد
برای رونق. وایجاد درامد برای بیمارستان. استقرار ۲ بخش. سی تی. اسکن. وبخش. ای. سی بو. ( مراقبت ویژه ) لازم وضروری است زیرا باعث میشود. بیماران. رابه لار وگراش حواله ندهند....
پیشنهاد به مسولین بیمارستان اوز در مطلب: مسایل حوزه درمان شهر اوز به شور گذاشته شد
در دیدارهای مردمی. نمایند ه مجلس اقای بروجردی. در اوز. موضوع. راه اندازی. سی تی اسکن بیمارستان بصورت جدی توسط مسولان. وخبرنگاران. واصحاب رسانه. پیگیری شود تا بیماران از ر...
حکایت مسولان. وسی تی. اسکن بیمارستان اوز در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
با نشکر از اقای دستوری این مطالب کلی وروشمند است. لازم است به مسایل مشخص ومطالبات مردم از مسولین بومی بپردازید ودرخواست مردم. رابیان گنید مثل مشکلات بیمارستان وکمبود تجهی...
قابل توجه اقای. دستوری. عزیز در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
مطلب بسیار خوبی بود .نویسنده محترم شما تا الان بدون چشم داشت چه سنگریزه ای از جلوی پای مردم برداشته ازد مثالی بزنید تا مردم هم یاد بگیرند....
شهروند در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
از مطالب اقای دستوری نتیجه میگیریم که دوران خدمت کوتاه است بنابراین. اکنون که شهرستان اوز چندین نفر در راس مسولیت. دارد باید مشکلات وکمبودها. ومطالبات مردم. را پیگیری نما...
کارمند بیمارستان. اوز در مطلب: مسئول بومی و مسئول غیربومی
چنانچه بیشتر مردم نتوانستند دراین جلسه شرکت کنند چرا اصحاب رسانه وخبر نگاران. بومی مطالبات مردم. را مطرح. نکردند. این از وظایف رسانه های محلی. است با تشکر جمعی. از کاسبان...
حکایت جلسه پرسش وپاسخ دراوز در مطلب: محمد لطافت به عنوان رئیس جدید شورای اسلامی شهر اوز انتخاب شد
دست اقای نامور درد نکند مطلب قابل توجه ای از تاریخ زندگی مردم ان زمان نوشته اند . جستجو در تاریخ ملت ها و استناد به ان اسناد احنیاج به پژوهش و تحقیق و مطالعه دارد تا انچه به نگارش در می اید صحت و سقم پیدا کند . این سند نشانه دیگری از فرهنگ و طریق رفتار صاحب منصبان اوزی در ان زمان نشان میدهد . امید که نسل جدید اوزی ها با مطالعه تاریخ واقعی شهرمان به دانش خود بیفزایند. هویت اشخاص و مردپان هر دیار با نشانه های تاریخی پیوند تنگاتنگی دارد، انرا دریابیم
دست اقای نامور درد نکند مطلب قابل توجه ای از تاریخ زندگی مردم ان زمان نوشته اند . جستجو در تاریخ ملت ها و استناد به ان اسناد احنیاج به پژوهش و تحقیق و مطالعه دارد تا انچه به نگارش در می اید صحت و سقم پیدا کند . این سند نشانه دیگری از فرهنگ و طریق رفتار صاحب منصبان اوزی در ان زمان نشان میدهد . امید که نسل جدید اوزی ها با مطالعه تاریخ واقعی شهرمان به دانش خود بیفزایند. هویت اشخاص و مردپان هر دیار با نشانه های تاریخی پیوند تنگاتنگی دارد، انرا دریابیم
من اهل روستای اوز مازندران هستم. مطلب شما در مورد این سند را بطور کامل خواندم و خیلی لذت بردم. خودم علاقه زیادی به خواندن اسناد قدیمی دارم و اسناد دوران اجدام رو دائما مرور میکنم. البته خیلی خوانا نیست ولی با سعی و خطل و تکرار بسیار موفق به خواندن برخی شده ام. ای کاش کسانی بودند مثل شما به این خوبی بتونند تفسیر و نتیجه گیری کنند.