سروده ای از شاعر : سیلوانا سلمانپور
آنگاه که مادر
با سخاوت
به هر یک از فرزندانش
پاره ای از هستی اش را
می بخشید
تو
آرام و تشنه لب
در فاصله دو کوه در دل دشتی
نشسته بودی .
همه سهمشان را گرفتند
نفت، مس ،طلا، فیروزه ،جنگل، دریا…
به تو که رسید،
چیزی نمانده بود
حتّی << آب >>
پس
تمامی عشقش را
به تو بخشید
و تو
فرزند خلف ایران
شهر هزاره ها
در فراخنای تاریخ
سربلند زیستی
بی آب ،
با عشق ،
سروده بسيار زيباست من حدود ده سال پيش انرا در برنامه صبحگاهي ارايه كردم خدا رحمتش كند مهران دوستي مجري قوي راديو آن سروده را با حرارت در جند برنامه راديو جوان خواند وتعريف كرد خانم سلمان پور از شاعران خوب ايران است
جالب بود به امید انتشار بیشتر شعرهای خانم سلمانپور