هادی صدیقی: بنابه دعوت و هماهنگی خانم افتخار امینی و میزبانی ایشان و خانواده شان مراسم یادبودی برای زنده یاد خیرا احمدیان، در شامگاه دوشنبه بیست و هفتم دیماه در تهران برگزار شد.
در این نشست صمیمی که با حضور دوستان و آشنایان و اقوام زنده یاد برگزار گردید، تعدادی از اشعار وی به همراه چند نمونه از داستان هایی که از ایشان در فضای مجازی منتشر شده بود، توسط دوستانشان خوانده شد. تعدادی از حاضران در مراسم نیز به ذکر خاطرات خود با او پرداختند و شخصیت این بانوی فرهیخته که به تازگی در شهر دوبی از میان ما رخت بربسته است، را ستودند و از زوایای مختلف درباره بزرگ منشی، علاقه مثال زدنی اش به شعر و ادبیات فارسی، انرزی مثبت، انسانیت، زندگی و خوبی های او سخن گفتند. در بخشی از مراسم صدای خود مرحوم نیز پخش شد که در حال خواندن شعری از خود و نیز شعری از حافظ بود.
پیام رییس عبدالرحمن احمدیان پدر ایشان، پیام فرزندشان شیما زارعی و دلنوشته ناهید زرنگار همسر مرحوم دکتر شریف زرنگار نیز خوانده شد و به یادش و به خاطر علاقه فراوانش به صدای شهرام ناظری، آهنگ هایی از شهرام ناظری پخش گردید. در انتها احمد فراهانی با صدای خوبش چند تصنیف در حال و هوای این مراسم به زیبایی اجرا کرد. ژیلا خوش برش و زهره گرامی امین، گردانندگان جلسه بودند که به خوبی این مراسم را اداره کرده و اشعار و داستان های زیبای خیرا و دوستداران خیرا را به خوبی برای حاضرین خواندند.
از میان اوزی های ساکن تهران نیز جمعی حضور داشتند که از میان آنان شریف فدایی، خدیجه فقیهی نژاد و اینجانب سخن گفتیم. روشنک زارعی نیز که خیرا را مادر دوم خود خواند، از حاضرین به خاطر برپایی این مراسم یادبود تشکر و قدردانی کرد.
در ادامه توجه شما را به متنی که در این مراسم خواندم جلب می کنم. در این متن از چگونگی آشنایی ام با زنده یاد خیرا، آنچه از او می دانستم و نیز زندگی نامه اش صحبت هایی شده است.
به نام هستی بخش
سخن را با چند بیتی از خاقانی آغاز می کنم
صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید
ژالۀ صبح دم از نرگس تر بگشایید
دانه دانه گهر اشک ببارید، چنانک
گرهِ رشتۀ تسبیح زسر بگشایید
امروز به همت خانم افتخار امینی و خانواده گرامیشان گردهم آمده ایم تا یاد و نام عزیز از دست رفته مان خیرا، خیرای مهربان را که ناباورانه از میانمان پرکشید و رفت، را گرامی بداریم.
شاید تعداد زیادی از شما همانند خودِ من، اعضای حاضر در جمع را، جز تنی چند نشناسیم. این خیرای نازنین است که ما را به گرد هم آورده تا از او بگوییم و یادش را گرامی بداریم.
من خودم نیز خیرا را هیچ گاه از نزدیک ندیدم جز شاید برای ده دقیقه که آن هم مطمئن نیستم خودش بود یا خواهرش؛ چرا که به قبل از آشناییمان در فضای مجازی بر می گشت و سفری که به نمایندگی از هیات امنای دانشگاه آزاد اسلامی مرکز اوز در دوبی خدمت پدر گرامیشان رسیده بودیم. آشنایی من با خیرا بر می گردد به گروه های مجازی و فیس بوک و ویچت و واتس آپ.
پس از آشنایی در فیس بوک، در ویچت و بعدها در واتس آپ گروهی ادبی داشتیم و داریم با نام «نظم و نثر کهن» که در آنجا به شعرخوانی می پرداخته و می پردازیم. آن جا بود که با ذهن قوی و فعال او و طبع شاعرانه اش بیش از پیش آشنا شدم و با اتفاق دیگر دوستان از صدای گرمش لذت می بردیم. اشعارِ بارها شنیده شدۀ حافظ را آن چنان با حس می خواند که گویی نخستین بار است آن شعر را می شنیدیم. اشعار مولانا را با دقتی خاص انتخاب و چنان گیرا می خواند که روح را به پرواز در می آورد و همه دوستان را شیفته خود می کرد. بعدها در یک گروه که با تعدادی دوستان به زبان انگلیسی با هم صحبت می کردیم نیز خیرا میدان داری می کرد. آنجا بود که ذهن گسترده، حافظه قوی و قدرتِ زبانِ او، در کنار ذهن کنجکاوش آشنا شدم. بسیار می خواند و مطالعه می کرد و بسیار آگاه بود. وقتی قرار بود در مورد موضوعی خاص صحبت کند از همه زوایا موضوع را می شکافت، حال می خواست آن موضوع به تاریخ مصر باستان برگردد یا علم فیزیک. می خواست موضوع روانشناسی باشد یا حقوق زنان. محققانه و نکته سنج با چاشنی شوخی موضوع را می شکافت و بررسی می کرد. به زبان های فارسی، انگلیسی، عربی مسلط بود و چند زبان دیگر را نیز می دانست. قدرت عجیبی در تغییر لهجه داشت و در یک لحظه می توانست انگلیسی را با لهجه ایرلندی صحبت کند و یا با لهجه آمریکایی و یا بریتانیایی. قدرت آن را داشت تا کوک های ذهنی اش را به تعبیر دکتر داریوش شایگان سریع عوض کند و نه تنها از یک زبان به یک زبان دیگر بلکه از لهجه ای خاص به لهجه ای دیگر تغییر دهد.
خیرا یا خیریه الرئیس در ۲۱ آذرماه ۱۳۳۲ در شهر اوز و در خانواده ای اهل علم و دانش به دنیا آمد. جد بزرگش میر محمد عالم اوزی یا میرعالم معروف به ابوالمعارف بود که در سال ۱۲۸۵ می خواست نخستین مدرسه را در اوز بنیان نهد که به خاطر برخی مخالفت ها مدرسه جاوید را در بندرعباس که یکی از ده مدرسه مدرن آن روز ایران بود را بنا نهاد. خانواده اش یعنی خانواده زرنگار و احمدیان کاملا شناخته شده هستند و عموهایش از ستون های روزنامه نگاری مدرن ایران آن زمان بودند که در بمبئی تحصیل کرده بودند. یکی از عموهایش دیوان حافظ را تصحیح کرده بود و یکی سردبیر کیهان اینترنشنال بود.
خیرا فرزند رئیس عبدالرحمان احمدیان، رئیس هیات امنای دانشگاه پیام نور و بیمارستان اوز است. رئیس عبدالرحمان احمدیان از خیرین و نیک اندیشان بزرگ منطقه است که مدرسه احمدیان اوز را نیز او بنیان نهاده است. مادرش شریفه بهنام زنی خوش قلب و مهربان بود که پیش از او رخت از این دنیا بربست.
خیرا در کودکی به دوبی رفت و آنجا ماندگار شد. در دانشگاه جکسون ویل فلوریدا بیولوژی خواند و آن را در دانشگاه ایالتی فلوریدا در تالاهاسی ادامه داد و سپس به دانشگاه تهران آمد. از دانشگاه لیستر بریتانیا به صورت آنلاین به تحصیل در رشته فیزیک پرداخت و از موسسه تورورو بریتانیا دیپلم بهداشت مواد غذایی گرفت. در سال ۱۳۶۰ در بیمارستان شیخ راشد دوبی به کار مشغول شد و در سال ۱۳۷۱ به شهرداری دوبی رفت و چهار سال در اداره محیط زیست آنجا مشغول بود و از سال ۱۳۷۵ تا قبل از درگذشتش مسوول آموزش و حسابداری در بخش دفع آفات خانگی شهرداری بود تا اینکه سرانجام در بیستم دیماه ۱۳۹۵ رخ در نقاب خاک کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خیرا زنی بود فراتر از زمان خود که زندگی را زندگی کرد. عاشق موسیقی بود. صدای شهرام ناظری را عاشقانه دوست داشت. موسیقی ملل مختلف را به گوش جان می شنید و لذت می برد. نثر قوی داشت و داستان هایی نیز می نوشت که در فضای مجازی بیشترمان بعضی هایشان را خوانده ایم. به قول آقای عنایت نامور قصه هایش بوی محلی و دوبی قدیم، حال و هوای زمان کودکی اش در دوبی را دارد و آن حس و حال و هوا را بازگو می کند. مثلا داستانی دارد به نام «دیچا» که مربوط به زنی است واقعی که در دوبی آواره بود و همه او را می شناختند. از سال ۲۰۰۹ شعر گفتن را شروع کرد. با اینکه همانطور که گفته شد عاشق شعر و شاعری بود و از کودکی با شعر مانوس بود تا پیش از آن شعر نمی گفت یا اگر می گفت به کسی نشان نمی داد. ابتدا اشعارش را به آقای عنایت نامور نشان می داد و بعد با تشویق ایشان اشعارش را منتشر کرد که نمونه اش را همه دیده و از زبان خودش شنیده ایم. اشعاری خوب که نشان از تسلطش بر زبان فارسی داشت. خود همواره می گفت از کودکی به لطف پدرش با اشعار فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا و دیگران بزرگ شده است. خود تعریف می کرد که چگونه هر روز و در کودکی صفحاتی از شاهنامه یا دیوان شعرای دیگر را برای پدر می خوانده است. بهتر است بیش از این چیزی نگویم و فرصت را به دیگر دوستان بسپارم. صحبت را با خاطره ای از مهربانی اش به پایان می برم.
دو سال پیش بود از تهران به شیراز می رفتم که بین شهررضا و آباده ماشینم خراب شد. جرثقیلی گرفته ماشین را به آباده منتقل کردم و جلوی یک تعمیرگاه منتظر باز شدن آن بودم. تعمیرکاران برای استراحت نیمروز به خانه رفته بودند و خانواده و همراهانم در میدان اصلی آباده به انتظار تمام شدن کار من بودند که خیرا به من زنگ زد و جویای احوالم شد. گفت چند روزیست از تو بی خبرم خواستم حالت را بپرسم. گویی نگرانی مرا ازکیلومترها آنطرف تر حس کرده بود که نشان از مهربانی اش داشت. آن تماس تنها تماس تلفنی مستقیم ما بود. بقیه صحبت ها و گفت و گوهایمان از طریق برنامه هایی همانند واتس آپ بود که گاهی به اتفاق دوستان ساعتها در مورد موضوعات مختلف به زبان انگلیسی یا شعر و ادبیات فارسی به زبان فارسی گفت و گو می کردیم.
روانش شاد و یادش گرامی
هادی صدیقی بیست و هفتم دیماه ۱۳۹۵ خورشیدی