✍به قلم: امیررضارضایی(اوزی)
(ن والقلم و ما یسطرون)
و سوگند یاد کرد آن صاحب کل کائنات، ناظم نظم آفرینش، خالق گفتار و قلم :
آن خدا بر قلم….
و به کدامین دلیل بزرگ ،آن خدای عالم، قسم یاد کرد برقلم؟
***
قسم یاد کرد بر قلم،
و به دست اشرف مخلوقاتش (انسان ) قرار داد تا آنگاه که رسید به دست پیام آوران مصحفش..
و حق نوشتند به امانت تا به حقیقت برسند همه بشریت…
و افتاد این قلم، به دست علماهای تعویض کننده کلام حق …
وافتاد این قلم، بدست سفسطه بازان …
وافتاد این قلم، بدست فلاسفه های چرخان در عقل ونفس…
و نوشتند آنچه به نفس خویش می خواستند…
پس حق به کجی رفت ،با کج شدن این قلم و بشریت نیز به کجی رفت …
و این آغاز تقابل دو اندیشه شد، در مسوولیت قلم…
****
قاَضی قلم را گرفت و به دستور اندیشه پاک،قلم هم نوشت به آنچه حق بود: حکم همانست که عدالت بخواهد و به حقدار رسد در زمانه کم فروغ چراغ حقیقت..
دگر سو قلم افتاد به دست نااهل زمان و این نیز قاضی بود و فروخت قلم را به اندیشه ناپاک و نوشت با آن :
که حکم همانست که قاضی بخواهد …
و قلم رسید به دست وکیل یک شهر ،
یاد کرد سوگند خدا برقلم و آذین داد اندیشه را به صداقت؛ ونوشت آن دفاعیه را به حق، که نگاهش از سفره دنیا به سفره پادشاه عالم چرخاند و لبخند زد…
ولی، اما و دریغا که جفت این قلم در گوشه دیگری از این شهر، به اجبار بر سر سفره ناحقی نشاندند تا بر دستان وکیل دزد حقیقت، قرار گیرد و نوشت آنچه ناحق بود..
شریک دزد شد با دزدان بیت المال …
و کوهی شد به پشت آن مفسدانی که دزد بودند ولی دریغا که درجه ای از اعتبار گرفتند تا نشان زیبای( اختلاسگر) بگیرند این مکنده های خون یک ملت…
و قلم عاجز بود..
و قلم افتاد از تاج سر بلندی خویش.
.و قلم خوار گشت و ابزار انحصار شد در دست سفارش کننده های لابی گر و چرخید تا چرخ انحصارطلبی و سفارشها بچرخد و ذلیل شد قلم در افکار پلید یکجامعه…
***
حکایت قلم ؛ صدای برخواسته از اندیشه ها بود در این زمین گردون…
تقابل اندیشه های آسمانی و اندیشه های خفته در پلیدی…
آنچه نوشتند تا به عرش رسند و آنچه نوشتند تا به گمراهی رسانند..
اندیشه پاک با نوشتن برای حق ؛ در تقابل با قلم به دستان اندیشه های ناپاک که هر روز از زمان، در پستوی هزارتوی محفلهای زدوبنددار، می نویسند از آبروبردنها، تهمتها تا کویر ناحق نوشتنها…
از کتمان حقیقتها،
از سرپوشها بر بیماری آدمیان که بیمارگونه جوامعی را به قهقرا می برند ولی صدای حقیقت را به نفوذ قدرت طلبان ، با رنگ زیبای (مصلحت) می پوشانند تا به فرداها به مرگ رسانند، آنچه به امراض مبتلا بود….
و بی تردید خواهیم مرد همه ما..
آن قاضی صادق می میرد…
آن قاضی لذت خواه می میرد…
آن وکیل ترسان از خدا وآن وکیل پوشاننده حق می میرد
آن نویسنده پوشاننده حقیقت و آن نگارنده برای حقیقت…
و همه خواهیم مرد…
و می میرد آن قلم به دست مدارک جعلی زده وآن قلم به دست قراردادهای دروغ نوشته ای که به لعابی از (صوری نوشتن) ثروتی را به ناحق تاراج کنند..
و چه می دانند که هر آنچه به دروغ با قلم آراسته کنند، خیانتیست بر قلم، که خداوندگارش
بر آن قسم یاد کرد…
همه می میرند..
و اینک محضر خدای قلم است..
محضر جواب بر آنچه با قلم نوشتند..
برآنچه حکم کردند،
برآنچه پوشاندند،
وبر آنچه با قلم به حقیقت و یا به فساد نوشتند تا مردمانی را به گمراهی رسانند ..
و تو ای قلم گواه باش…
گواه باش که به خاطر ارزشت، چگونه خدایت قسم یاد کرد.
..تا بدانند بر آن حرمتی که نگاه داشتند و یا شکستند…
و (قلم ) شاهد شد…..