رفیع افتخار*: داشتم می نوشتم که تلفنم زنگ خورد. خانمی از آن طرف خودش را معرفی کرد: «من همسر محمد رفیع ضیایی هستم.» و با متانت و بزرگواری دعوت نمود برای نشست روز جمعه، ساعت چهار.
بعد که لاله اش چند بار از طریق تلگرام برایم پیام گذاشت گفتم از آسمان سنگ هم ببارد خودم را می رسانم و اتفاقا از آسمان هم می بارید؛ هدیه ای الهی!
باران شلاقی می بارید و من همانطوری که به خانۀ هنرمندان نزدیک می شدم قلبم فشرده می شد. قلبم به یاد و خاطر روز تشییع محمد رفیع ضییایی می تپید؛ که ماه رمضان سال پیش بود و من روزه بودم و آفتاب داغ بر فرق سرها می تابید و وجودم سراپا غم و اندوه و گریه بود.
وقتی رسیدم خانم رویا صدر شروع کرده بود و چه خوب حق مطلب را ادا نمود.
بعد، اسماعیل عباسی و فرهاد حسن زاده دعوت شدند. حسن زاده، متن گیرا و اثرگذاری را نوشته بود که آن را خواند.
امیر سقراطی هم بود و رونمایی از کتابش و فیلمی که تهیه کرده بودند. و تمام.
*عضو انجمن نویسندگان کودک ونوجوان ایران