آنچه که در این نوشته خواهید خواند متن سفر نامه یک انگلیسی است به نام (ویلیام استاک) که در سال ۱۸۸۱ میلادی برابر با ۱۲۹۹ هجری قمری طی سفری که از بوشهر به شیراز واز آنجا به لار آمده است و در کتابی تحت عنوان « شش ماه در پرشیا » چاپ ۱۸۸۶ لندن درج شده است . متن فارسی آن با اختصار از کتاب تاریخ مفصل لارستان نقل می شود:
………………………………………..
۲۰ مارس بید شهر(۲۰/۳/۱۸۸۱ میلادی = اسفند۲۹/۱۲/۱۲۶۰ شمسی )
شش فرسخ ۶:۳۰ صبح تا ۲:۳۰ بعد از ظهر راهپیمایی ما برای رسیدن به بید شهر .
در نهایت از راهی صخره ای صعود کردیم و بید شهر زیر پایمان در دشت نظاره کردیم .این آبادی وسیع و سرسبز بود با نخلستان و قلمستانی از تمرسک( درخت گز) و بید های همیشه سبز .جهت سمت چپ دشت دریاچه کم عمق نمک وجود داشت ما اینک به سرزمین نمک در آمده بودیم.
به بید شهر که در آمدیم باران اندکی بارید . آن جا نیز مثل کاریان بزرگ و تقریبا خالی از سکنه بود .قلعه لطفعلی خان فرو ریخته و به تلی از خاک تبدیل شده بود اقامتگاه من در آن جا بهتر از آن چه دیروز بود ؛ نبود .لطفعلی خان به دیدار من آمد ؛ به تفنگهایم نگاه کرد .از بابت ویران شدن روستا هایش متاثر بود . موقع نهار ترکان وارد شدند و اجازه داده شد تا غذا خوردن مرا تماشا کنند . من هم شیوه به کار گرفتن کارد و چنگال را به ایشان نشان دادم .
دشت بید شهر هرگز قناتی نداشته است همه جای آن چاه حفر شده است .منتها آب شور است. ذرت ( نوعی ارزن) مرغوبی به عمل می آید منتها رونق از آن تنباکو است و تنباکوی هیرم چنان مشهور است که در تهران هم آن را به خوبی می شناسند. سال پیش همه آب انبار خشک شدند و مردم مجبور شدند از آب چاه استفاده کنند .
………………………………………………………..
۲۱مارس کوره (۲۱/۳/۱۸۸۱میلادی = ۱ /۱/۱۲۶۱ شمسی)
مسافت یک فرسخ .صبح در هوایی آفتابی و بارانی طالع شد . روز که دمید تصمیم گرفتم چهار مایل تا کوره بروم .لطفعلی خان اصرار داشت که تفنگ خودم را به او بدهم و صد البته که جای گفتگو نبود . با او وداع کردم و ظرف یک ساعت به کوره رسیدم در قله بیرون روستا هیچ سرپناهی نیافتیم . به خانه مردی رفتیم که پدرش همه کاره کوره بود . این مرد متموّل ۶۰ سال سن داشت و تا پیش از این هیچ اروپایی ندیده بود گویا پدرش در خدمت حاکم تبریز بوده است و مال ومنالی در آن جا جمع کرده و به این جا آورده است .کسی نمی توانست تصور کند که چنان گذشته درخشانی به این روز بیفتد. او می گفت روزگار خوش فارس تمام شده است.
برای دیدن قلعه از تپه بالای روستا صعود کردم و ویرانه قلعه را مشاهده کردم . سکنه روستا ۵۰۰ نفر بودند . منتها فقط ده خانه مسکونی وجود داشت . چاه ها به طرز چشمگیری زیاد بودند .این چاه ها به وسیله گاوی که دلو را به یک ریسمان و چرخ چاه متصل است حرکت می دهد و کار می کند .
……………………………………………………………
۲۲ مارس( نوروز) اوز (۲۲/۳/۱۸۸۱ میلادی = ۲/۱/۱۲۶۱ شمسی )
پنج فرسخ ۷ صبح تا ۲ بعد از ظهر
شب هنگام بسیار خنک بود به طوری که در خواست آتش کردم به هنگام راهپیمایی تا طلوع آفتاب انگشتان دستم کرخت شده بود .
مسیر در فضایی وسیع میان تپه های جنوبی بود که به دشتی میان مناطق کوهستانی کم ارتفاع ختم می شد .در راهپیمایی امروز به دشواری چیزی به جز شبدر دیدم.
شبدر ها بخشی از تپه های کم ارتفاع به صورت فرشی به رنگ ارغوانی کم رنگ پوشانده بود . در دشتی که ما هم اینک به آن وارد شده بودیم خرابه سه روستا دیده می شد(احتمالا قلات و گلار و کهنه ) .در یکی از روستا ها ده خانوار ساکن بودند .
دشت به خوبی زیر کشت رفته بود . لیکن چهار سال خشکسالی برای سکنه بذری باقی نگذاشته بود تا با توجه به باران زیاد آخر زمستان چیزی کشت کنند . به هنگام عبور از دره های خشک ؛ آنگاه راه وارد تپه ماهور ها شد که با تنوع معمولی شکل و رنگ متمایز می نمود صاف و مخروطی و گرد و به رنگ سبز کم رنگ ؛ قرمز ؛ آبی ؛ خاکستری ؛ و قهوهای پررنگ بود (منطقه لُمبر اوز). از جریان آبی که آمیخته با نمک بود عبور کردیم ودر کنار آب انباری توقف کردیم. آب انبار پوشیده از گل و گیاه بود . یک نفر اسلحه به دست ظاهر شد و شروع به داد و فریاد کرد . بعد دو سه نفر دیگر از افراد پیدایشان شد . می خواستند بدانند که ما می خواهیم چه کار بکنیم . موقع بالا رفتن از تپه کاروانی از الاغ ها را دیدم که در تپه مقابل به سمت ما می آمدند و توسط چند نفر تفنگچی محافظت می شدند .این مسئله در ما لحظاتی ایجاد هیجان کرد .
بعدا تپه هارا پشت سر گذاشتیم تا به نشیب آخرین تپه کم ارتفاع رسیدیم ( احتمالا تمب فروزه). بر فراز آن جا قلعه و خانه های اوز را دیدم که بر دشت سبز به سفیدی می گرایید .
خانه ها بلند تر و بهتر از آن چیزی بود که طی روز های پیش دیده بودیم .اتاق های بزرگی را در تالار یافتیم . سکنه روستا به ۱۰۰۰ تن میرسید . هرچند که عده ای بومی نبودند . روستا پر از آب انبار بود و برخی از آنها خیلی بزرگ بود . سقف های سنگی و گنبدی داشتند .
کلانتر محل با من درباره مشکلات مردم به خاطر قحطی سال پیش حرف زد . و از سه سال کم باران گفت که بسیاری از مردم مردند و سایرین هم پراکنده شدند . فقرایی که ماندند به خوردن پوست بادام وحشی ( اهلوک) رضایت دادند .
در میان جماعتی که پشت در برای تماشای یک فرنگی جمع شده بودند ؛ دو جوان را دیدم که لباسشان شبیه لباس هندی ها بود . آنها دلالان محصولات انگلیسی بودند و از بمبئی آمده بودند . و بمبئی و دولت انگلستان را می ستودند .
در اوز چند تایی خانه تجار (دارالتجار) به چشم می خورد و در کل در این مکان بازار پر رونقی وجود دارد
کلانتر به من نهار مفصلی داد و درباره اخبار جهرم اطلاعاتی داد .
………………………………………………..
۲۳ مارس لار (۲۳/۳/۱۸۸۱ میلادی = ۳/۱/۱۲۶۱ شمسی)
شش فرسخ ۶:۳۰ صبح تا ۲ بعد از ظهر
طول دشت اوز به بیست مایل و عرض آن اندکی کمتر از یک مایل است . امروز از اوز بیرون آمده و به راهمان ادامه دادیم . صبحانه را در امامزاده ای قد یمی( پیر کُهار) که در بین خرابه های آب انبارها و درختان کنار و تمرسک( گز) محصور است صرف کردیم از فراز شاخه های این درختان گنبدی سر به فلک کشیده دیده می شد . این امامزاده دو مایل جلوتر بود و از دور به صورت کاخی الهام گونه جلوه می کرد . ما از آن دیدن نکردیم و به سمت تپه های آهکی چرخیدیم ذرت ها در مسیرمان به خوبی رشد کرده بود ……… از بین چندین تپه ی دیگر عبور کردیم و سر انجام وارد لار شدیم.
========================================
چند نکته و چند برداشت
۱- این سفر نامه در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار نوشته شده است . در آن زمان در لارستان حکومتی در دست فتحعلی خان گراشی بود . و کلانتر اوز هم خواجه رضا بن خواجه زینل بزرگ بوده است .
۲- جهانگرد انگلیسی در آن زمان جمعیت اوز را ۱۰۰۰ نفر ذکر می کند . هرچند که می گوید به واسطه خشکسالی و قحطی چند سال قبل از آن عده ای از اوز کوچ کرده اند. ولی با توجه به آماری که مرحوم کرامتی در کتاب تاریخ دلگشای اوز که فقط پنجاه سال بعد از گزارش این فرد انگلیسی ؛ نوشته شده است و در آن جمعیت اوز را درسال ۱۳۱۰ حدود۵۰۰۰ نفر ذکر می کند ؛ می بایست در زمان سفر جهانگرد انگلیسی در اوز بیشتر از هزار نفر ساکن بوده باشند . مگر این که در آن پنجاه سال عده ای از بیرون به اوز کوچ کرده باشند . چرا که به نظر نمی رسد طی پنجاه سال جمعیت اوز پنج برابرشده باشد .
۳- فرد انگلیسی از خانه ها و قلعه و آب انبار های بزرگ اوزمی گوید که باعث تعجب وی شده است . طوری که می گوید از هر آنچه که در مکانهای دیگر دیده است ؛بهتر است .
۴- در جای دیگری او از عده ای از اهالی که بومی نیستند نام می برد . این نشان میدهد که اوز از قدیم مهاجر پذیر بوده است .مانند حالا که عده ای از دیگر مکانها در اوز ساکن می شوند.
۵- طوری که او نوشته است اطراف اوز و خصوصا در سمت (تگزو) و (توگ میجته)کشت و کار ذرت محلی( نوعی ارزن) بوده است که به خوبی رشد کرده است . چیزی که دیگر در منطقه کشت آن رایج نیست.
۶- و مهمتر از همه او چند نفر با لباس هندی را دیده است که برای تجارت در اوز بوده اند. واز دارالتجار میگوید واین که در این مکان بازار پر رونقی وجود دارد( احتمالا از کاوانسرای اوز حکایت می کند ) . توجه کنیم که ساخت بنای بازار اوز در حدود سی سال بعد از تاریخ این بازدید؛ بوده است . پس می توان گفت که در اوز برای اجناس انگلیسی خریدار وجود داشته و تازه برای آنهایی که لباس هندی شکل بر تن داشته اند؛ هم کالایی بوده تا که بخرند و به هند ببرند .
۷- این مبادله با هند لاجرم در فرهنگ مردم تاثیر گذاشته است همین لباس آنهایی که به سبک هند پوشیده بودند نشانه ای بزرگ از تاثیر پذیری از فرهنگ هند آن زمان است .و البته که آنها انگلیسی می دانستند و از دولت انگلیس حمایت می کردند .کشور هند که آن زمان مستعمره انگلیس بود . و دارای راه آهن و دانشگاه هایی به سبک اروپا بوده است . و یک سوال آیا (رخت گشاد ) چیزی از آن زمان به یادگار ندارد؟
۸- و اما حکایت آن چند نفر تفنگچی هم که از اوز محافظت می کرده ند هم جالب است . مرد انگلیسی می نویسد که در ما لحظاتی ایجاد هیجان کرد . اوز همیشه تفنگچی های ماهری برای حفاظت از خود داشته است .
۹- ظاهرا آن سال بهار خوبی بوده است .چرا که نوشته دشت اوز سراسر سبز بود .ونیز همه جا از رونق کشاورزی می گوید . خصوصا از تنباکوی هیرم که به دربار ناصرالدین شاه فرستاده می شده است و از کشت فراوان ذرت محلی( نوعی ارزن) و تعداد زیاد درختان گز در منطقه گزارش می دهد .
اردیبهشت ۱۳۸۶ ( اصلاح متن – شهریور ۱۴۰۳)
عنایت الله نامور
خیلی جالب بود.
اطلاعات بیشتری از این سفر در مورد اوز اگر بود، خیلی جالب تر میشد
انتقاد هم کرده است، جایی که نوشته است چند نفر اوزی را دیده که کمی زبان هندی بلد بودند و خیلی فیس و افاده داشتند و میخواستند بزور اسبی را به او بفروشند
اقای امیری شهردار اوز قول. دادند که بزودی مرکز معاینه فنی خودرو. توسط بخش خصوصی. ایجاد میشود. مردم. منتظر. هستند اینکار. پیگیری شود. تا از رفتن. به. شهرهای مجاور. راحت شویم. شهروند اوزی