ابراهیم احمدی: عبدالله دبیری از فعالین اجتماعی بلغان است. وی که متولد ۱۳۰۸ است، حدود ۲ ماه است که در اوز نزد فرزندش مسعود زندگی میکند. با همکاری آقای مسعود دبیری که از دبیران آموزش و پرورش اوز است فرصت گفتوگو با این فعال اجتماعی ۹۴ ساله فراهم آمد. عبدالله خود را فرزند میرزا محمد حاج حسینعلی، خواجه محمدکریم خواجه محمدتقی خواجه محمدشریف معرفی میکند. وی در کودکی همراه پدرش در آبادان زندگی کرده که هر ۲ به بیماری مبتلا می شوند، پدر عبدالله در آبادان فوت می کند اما عبدالله بهبودی پیدا می کند و از بیمارستان مرخص می شود.

عبدالله پس از آن به بلغان برمی گردد و در منزل خاله اش کار می کند. سپس به کویت میرود و در بخش راهسازی کار میکند و در ادامه در بلوک زنی ادامه فعالیت میدهد. وی سپس در مغازههای دیگری در کویت فعالیت میکند تا این که زمینی در محوطه بلوک زنی خریداری میکند و بعد از مدتی کارش رونق پیدا کرده و کارخانه بلوک زنی اتوماتیک در کویت خریداری میکند.
از عبدالله در باره فعالیتش در بلغان پرسیدم. وی گفت: بعد از کار در کویت پولی برای ساخت منزل داشتم اما از آن صرف نظر کرده و پیشنهاد ساخت مدرسه دادم. متاسفانه ریشسفیدان پاسخ درستی به این پیشنهاد ندادند. از آنان درخواست زمین دادم تا بتوانم با پولی که برای ساخت منزل تهیه کرده بودم مدرسه بسازم. زمینی که اختصاص دادند نزدیک برکه بود که آن را با محل کنونی مدرسه تعویض کردم. وقتی شروع به ساخت کردم متوجه شدم از گل زمین استفاده کردند و شالوده آن زیاد پایین رفت و هزینه ها را افزایش داد. همه هزینههای ساخت(۱۵ هزار تومان) خودم تامین کردم و فقط ۸۰۰ تومان آن زمان بلغانی های مقیم کویت دادند.
آن زمان ریش سفیدان و کدخدای( خواجه غنی) وقت با ساخت مدرسه در بلغاُن مخالفت میکردند و می گفتند مفسده درست میکنید. البته برخی ریش سفیدان مثل مرحومان حاج عبدالله حسنعلی و محمد ابراهیم مخالف نبودند. ساخت مدرسه را درسال ۱۳۳۸ شمسی شروع کردم و در سال ۱۳۴۲ افتتاح شد. هزینه ساخت مدرسه ۱۵ هزار تومان آن زمان شد که معادل هزینه ساخت ۳ منزل بود زیر در آن زمان منزل با ۵ هزار تومان ساخته می شد.

حاج عبدالله در باره پگونگی افتتاح مدرسه گفت: یک روز با ماشین شرکت آن زمان( که جمعی از بزرگان بلغان راه اندازی کردند) به همراه کدخدا و محمد ابراهیم رفتم لار و ۳۰ شناسنامه با خودم بردم. امید داشتم کدخدا همراهی کند تا معلم برای راه اندازی مدرسه بدهند اما کدخدا زیاد موافق مدرسه نبود. رئیس آموزش و پرورش وقت لار آقای خجندی بود و گفت معلم نداریم. به او گفتم ما از قبل درخواست دادیم اما گویا کدخدا نامه را به لار نفرستاده بود. من سایر نامهها و این که از تهران اعلام کرده بودند در صورت ساخت مدرسه افتتاح خواهند کرد داشتم و گفتم یا معلم بدهید یا پشت این نامه بنویسید معلم نداریم.
رئیس و سایر مسئولان رفتند و مشورت کردند اما اصرار کردم و گفتم اگر قبول ندارید می روم از تهران پیگیری می کنم. آقای تقی زاده که از کارکنان آموزش و پرورش بود برای حضور و تدریس در بلغان اعلام آمادگی کرد و گفتم اگر فردا نیامدید از تهران پیگیری می کنم.
به بلغان برگشتیم و فردا عصر گفتند لندروری آمده و با چند نفر از ریش سفیدان به استقبال رفتیم وقتی از مدرسه بازدید کردند گفتند مدرسه کامل نیست به آنان گفتم یک روزه آن را کامل می کنم. چند بنا در مسجد کار می کردند و آن ها را آوردم و یک روزه مدرسه کامل و سفید کاری انجام شد. نامهای به یک ماشین دادم و گفتم مدرسه آماده است و نیمکت بفرستید. روز بعد معلم آمد و نیمکت با خودش آورد و از کامل شدن ساختمان مدرسه تعجب کرد.

پس از آن ثبت نام شروع شد و حدود ۳۲ نفر در کلاس بودند که بعضی کلاس اول و بعضی از کلاس دوم شروع شدند. بعد از یک هفته تقی زاده رفت و کسی به نام غفوری فرستاد.
از عبدالله در باره مدرسه فرستادن دختران به مدرسه در آن زمان پرسیدم که پاسخ داد علیرغم مخالفت برخیها، دختران هم در مدرسه ثبت نام کردیم و اولین دختر خودم نیز ثبت نام کرد و گفتم دختر و پسر تفاوتی ندارد.
مسجدی به نام حاج محمد صالح هرمی بود که خیریه او ساختم. برای آن مسجد هم کدخدا به بخشدار شکایت کرد و رفتم جویم برایش توضیح دادم که مسجد قدیمی به نحو احسن بازسازی می شود.
از او در باره ساخت مدرسه راهنمایی پرسیدم و گفت: وقتی دیدم دانش آموزان به خوبی در مدرسه ابتدایی درس می خوانند پیگیر ساخت مدرسه راهنمایی شدم. ریش سفیدان گفتند راهنمایی نمی دهند. ماشینی گندم برادرم مرحوم حسینعلی بار زده بود و گفتم من این گندم را می برم شیراز می فروشم. پس از فروش گندم رفتم اداره آموزش و پرورش استان، اول به من وقت ندادند، به همراه چند تا ارباب رجوع داخل اتاق رئیس رفتم. با لباس رسمی با کت و شلوار و کراوات می رفتم اول مرا تحویل نگرفت و درخواست ساخت مدرسه راهنمایی دادم. گفت ما بودجه نداریم گفتم من خودم یک مدرسه ساختم آیا دولت شاهنشاهی نمیتواند یک مدرسه بسازد؟ من دارایی و حتی منزل در روستا ندارم اما مدرسه ساختم. جواب داد مدرسه راهنمایی فقط به مرکز بخش تعلق می گیرد. با اصرار گفتم درخواست مجوز ساختن مدرسه راهنمایی بدهید تا با همکاری مردم بتوانیم بسازیم. رئیس با این پیشنهاد موافقت نکرد و اصرار به رفتن دانش آموزان به مرکز بخش داشت و بالاخره نامه ای نوشت و خواستار آن شدم حتما مهر به نامه بزند تا اعتبار بیشتری داشته باشد.

نامه را گرفتم و به بلغان برگشتم و موضوع را فقط به برادرم گفتم. برادرم بیشتر در فکر پول فروش گندمش بود که آن را خرج کرده بودم!. سپس کدخدا و چند تن از ریش سفیدان در منزل دعوت کردم و گفتم نیاز به مدرسه راهنمایی داریم و کمک کنید تا این مدرسه ساخته شود. اطلاع داشتم انجمن روستا ۸۵ هزار تومان پول دارد. از مجوز اطلاع نداشتند و گفتند مدرسه راهنمایی به بلغان نمی دهند و مجوز را نشان دادم اما باز هم با پرداخت پول مخالفت کردند. با اصرار و حتی تهدید گفتم پول را بدهید گفتند مشورت می کنیم و خبر می دهیم. برای زمین مدرسه راهنمایی هم پیشنهادی به مالک محل کنونی دادم که ابتدا مخالفت کرد اما وی هم با دریافت ۱۰ هزار تومان در ادامه پذیرفت.
با تعیین شدن زمین محل ساخت باز به انجمن روستا برای پرداخت هزینه از بودجه انجمن اصرار کردم و گفتم اگر ندادید به بخشدار اعلام می کنم که نهایتا تصویب کردند، پرداخت کنند. فردای آن روز رفتم بیدشهر و به استاد محمد سعید گفتم بیایید مدرسه بسازید و خواجه علی نماینده من خواهد بود. به برادرم که منشی انجمن بود گفتم برای پرداخت هزینه اقدام کند تا این که در عرض یک سال این مدرسه ساخته شد.

در باره آب روستا نیز از عبدالله پرسیدم او پاسخ داد: پیگیر آن بودم اما نیاز به هزینه داشت که در توانم نبود. اما برای لوله کشی پیگیر بودم و ۸۵ هزار تومان دولتی برای بلغان در مرکز استان تصویب شده بود اما لار آن را به روستای باغ داده بود. وقتی اطلاع پیدا کردم رفتم انجمن استان برای پیگیری. در همایشی افسران بازنشسته ارتشی و جمعی بودند و آقای سامی رئیس انجمن بود و زمان سخنرانی او حرف هایی زدم اما مانع شدند و مرا به اتاق مدیر هدایت کردند. وقتی همایش تمام شد و آمدند گفتم انجمن شهرستان لار پول ما را به باغ داده است. گفتند آن پول هزینه شده و قابل برگشت نیست. من نامه ای به استانداری فرستادم و نامه دیگری برای آبادی و مسکن تهران فرستادم و فردا جواب استاندار گرفتم و به سامی دادم. از جواب نامه تعجب کرد و یکی از حاضرین مرا تهدید به پرت کردن از آپارتمان کرد که پاسخ دادم غلط می کنی! به هر شرایطی بود این پول ۸۵ هزار تومان به بلغان برگشت و علاوه بر لوله کشی درمانگاه بلغان نیز ساخته شد.

حاج عبدالله در باره انگیزه و پشتکارش در آن دوران گفت: من برای ولایت زحمت میکشیدم و چون اصول اداری بلد بودم میتوانستم به درستی پیگیری کنم اما کدخدا و برخی ریش سفیدان مخالف بودند ولی همه با نیت پاک و کار خدا بود. من برای تشکر این کارها نکردم ولی عاشق پیشرفت بلغان بودم.

با بررسی اسنادی که برخی از آنها در این مطلب بارگذاری شده است می توان به پشتکار و صحت حرفهای حاج عبدالله دبیری در پیگیری هدفمند امور و آشنایی وی به اصول اداری، دریافت پاسخ های مستند از مراجع مربوطه و بهرهگیری از پاسخ ها برای رسیدن به هدف پی برد. بیتردید استفاده از این الگوهاو تجارب متناسب با زمان و امکانات می تواند به تحقق مطالبات کمک کند.
آفرین بر جناب عبدالله دبیری که با پشتکار. وسماجت به روستای زادگاه خود. خدمت کرده است وثابت کرده است که خواستن. توانستن است. با پشتکار وجدیت موفقیت حاصل میشود الان هم. برای درخواست ومطالبات مردم. اوز. باید. حضوری. وبا پشتکار اقدام. کرد
حاج عبدالله دبیری، چهره ی ماندگار در جنوب ایران می باشد. بایسته و شایسته است که به منظور قدردانی از ایشان، تندیس این مرد بزرگ و تاثیر گذار در یکی از مدارس بلغان گذاشته شود.
تعجب میکنم که اهالی بلغان با ساخت مدرسه مخالفت کرده اند، چون پدرم میگفت که بلغانی ها همیشه در گذشته عالم بوده اند.
قاضی بندرلنگه در گذشته اصالتن بلغانی بوده اند.
ابراهبم محمودیان
درود برحال عبدالله دبیری مرد نیکنام و گرانقدر
وجودش سلامت عمرش با عزت