عنایت الله نامور: در قسمت پیشین ما به معرفی تعدادی از بزرگان اوز در یکصدوپنجاه سال قبل پرداختیم. آن قسمت عمدتاً اختصاص داشت به افرادی که بهنوعی در ادارۀ شهر نقش داشتند. اینبار نیز در ادامۀ قسمت قبلی؛ به بخش دیگری از افرادی که در این مصالحهنامه بهعنوان شاهد، بر حکم دادگاه شهادت دادهاند پرداخته میشود؛ هرچندبعضی از آنها در ادارۀ شهر ممکن است نقش اداری خاصی نداشته باشند.
۸-محمد ابن ملاحسین ابن عبدالله
محمد ابن ملاحسین ابن عبدالله که در تاریخ اوز با نام «آخوند ملاحسین» شناخته میشود، بعد از وفات آخوند عبدالقادر از کویت به اوز آمد و قاضی شهر شد. در حقیقت بعد از وفات آخوند عبدالقادر منصب قضاوت در اوز خالی مانده بود و به همین علت کلانترِ وقت خواجه رضا و نیز اغلب مردم اوز و بزرگانی از طایفۀ آخوند در اوز صلاح را بر آن دیدند تا برادرزادۀ او را از کویت به اوز دعوت کنند تا زمام امور قضاوت اوز را بر عهده بگیرد.
ملاعبدالقادر و ملاحسین هر دو فرزندان آخوندملاعبدالله بودند که در اوایل قرن سیزدهم هجری از کرمُستج به اوز آمده بود (رجوع شود به بخش قبلی این نوشته).عبدالقادر در اوز ماند و ملاحسین به کویت رفت و بعد از مدتی درآنجا از بزرگان فقه شد. آنگاه او با خاندان آل مصباح، حاکمان کویت، ارتباط برقرار کرد و گویا به تدریس فقه و شرع به آنان مشغول بود. پسرش محمدبنملاحسین، کودکی را در اوز گذراند و سپس به کویت رفت و در جوار پدرش امور شرعی را بر عهده گرفت. همین باعث شد آخوند ملاحسین در عربی ماهر شود و در ادب عربی هم تفحص و پژوهش کرده و مدتی نگذشت که توانست اشعار و قصاید نغز به عربی بسراید. در کنار این، در شعر و ادب فارسی هم مهارت داشت و بهخوبی شعر فارسی میسرود. دقیقاً مشخص نیست که فوت آخوندملاعبدالقادر در چه سالی بوده است ولی فوت او طبق آنچه در سند آمده،میبایست بین سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۲۹۹ قمری بوده باشد؛بنابراین میتوان گفت که آخوندملاحسین بهاحتمالزیاد قبل از ۱۳۰۰ قمری از کویت به اوز برگشته است؛ چراکه این مصالحهنامه هم تاریخ ۱۳۰۰ قمری دارد و به خط آخوند ملاحسین است.
دفتر شعری به عربی و فارسی از او باقی مانده است که در آن، بعضی حوادث تاریخی هم ذکر شده است که میتوان در آشکار شدن حوادث زندگانی این آخوند بزرگ اوز در آن زمان، به آن استناد کرد. در شعری که در واقع مناجاتنامۀ اوست میگوید:
«حامد مران از لطف خَد۱؛ شو رهزنش از فعل بد
وسّع لَهُ ضیق اللَّحَد؛ چون او گنهکار آمده
پوشیده بنما عیبهاش؛ بخشنده فرما جُرمهاش
گفت این چو بُد اندر «جراش»؛ از دِه دَه و چار آمده
شد بیتهاهفتادودو؛ هم در سنۀ هشتادودو
بعد از هزار و با دوصد؛ مهدیقلی لار آمده
ابن حسین از گفتگو؛ لب بند و دیگرها مگو
حُسنالعمل را باز جو؛ کو به زگفتار آمده»
۱-(خَد مخفف خود).
در این قطعۀ پایانی مناجاتنامه اومیگوید در سال ۱۲۸۲ قمری هنگامیکه مهدیقلی به لار آمده بوده است،این شعر را در شهر گراش سروده و اشاره کرده که چهاردهمِ ماه از اوز به گراش آمده است. در کتاب خاطرات نظامالسلطنه مافی در بابمهدیقلی چنین آمده است:
«بعد از فوت میرزا علیخان بیگلربیگی که در سنۀ ۱۲۸۴ اتفاق افتاد، حسامالسلطنه نخواست شهر (شیراز) را به قوامالملک وابگذارد که طبعاً آسوده نبود؛ و بهعلاوه حکومت داراب و بهارلو را هم داشت. چون رضاقلیخانعرب بنا به عداوت و طمعی که قوامالملک در تصرف طوایف عرب داشت کارش در ریاست عرب -که ریاست آن طایفه را ارث خانوادۀ خود میدانست- پیشرفت نمیکرد و فوج عرب را هم که آلت قوت و استیلای او بود، اولیای دولت معزول کرده بود؛ بهکلی مشارٌالیه خانهنشین و پریشان شد. و قوامالملک ایل عرب را هم ضمیمۀابوابجمعی خود کرد. لهذا حسامالسلطنه، میرزااحمد برادر میرزاعلی بیگلربیگی را شهردار شیراز کرد. این عمل مایۀ دلتنگی قوامالملک شد. نصیرالملک هم بهواسطۀ انتزاع از لار و سبعه دلتنگ بود. لار و سبعه به مهدیقلیمیرزا داده شدهبود.»(ص ۴۳ خاطرات و اسناد حسینقلیخان نظامالسلطنه مافی- به اهتمام سیروس سعدوندیان- تهران ۱۳۶۲٫)
در قطعه شعری که آمد، معلوم میشود که در سال ۱۳۸۲ قمری آخوند ملاحسین هنوز به کویت نرفته بود و در اوز بوده است. ضمناً معلوم میشود که او در میانۀ عمر بوده است؛از این لحاظ که توانسته بهخوبی شعر بلندی در هفتادودوبیت بسراید که رسیدن بهجایی که بتوان چنین شعر بلندی گفت عمری ممارست و کار مدام در سرودن میطلبد؛ و هم از این لحاظ که در امور جاری لارستان بهطورکلی در جریان وقایعِ روز بوده است.
شعر دیگری به عربی در کتابش هست که تاریخ ۱۳۰۸ قمری دارد. او این شعر را خطاب به همسایه و دوست عزیز عرب خویش در کویت به نام «محمد بن علی بن موسی آل عصفور» سروده است و در آن قید کرده که من هنگام آمدن از کویت به شما گفتم که بهزودی به کویت برمیگردم ولی نتوانستم و سفر طولانی شده است. این مطلب میرساند که او سفر از کویت به اوز را موقتی میدانسته ولی ماندگار شدهاست.
شعر بعدی مرثیهای است که در فوت فرزندش احمد سروده و تاریخ ۱۳۱۰ قمری را دارد. ولی مهمترین شعر او مثنویای حماسی به سبک شاهنامه است در «بیان محاربۀ آقا بیگلربیگی فتحعلیخانبا اهل اوز در سنۀ ۱۳۱۰» است. این مثنوی در ۲۷۰بیت سروده شده و کل حوادث محاصرۀ اوز را یکبهیک شرح داده است و چون آخوندملاحسین خود آن زمان قاضی شهر اوز بوده،میتوان این شعر را سند دست اولی در این باب دانست. بخش آغازین این شعرحماسی چنین است:
به نام خدای زمین و زمان
گشایم به حمد و ثنایش زبان
که خلق از عدم در وجود آورد
سعیدش هر آن کو سجود آورد
که فرمایش قادر ذوالمنن
که از عهد مسئول خواهی شدن
مشو مثل آنکس که بدعهد بود
مخالف به قول خود و وعد بود
هر آنکس زند بر بزرگیش لاف
نباشد به عهدش، نماید خلاف
اوزی وفادار نیکوشعار
که بودند محبوب حکام لار
به مال و به جان و به روح و به تن
نمودند فرمانبَری بیسخن
هر آنکس که حاکم بدین لار گشت
به زور اوزیش سالار گشت»
و الی آخر …
دفتر شعر او مملو از اشعار بلند و کوتاه است و آخوند ملاحسین در بخشی از آن در واقع شرعیات فقهی را به شعر درآورده است.او را باید یکی از شاعران بزرگ اوز دانست.
آخوند ملاحسین سالهای بسیار در اوز قاضی بود و همزمان با انقلاب مشروطیت درگذشت. خطی نیکو داشت و اکثر قبالههایی که نوشته است زیبا و نغز و بیبدیل است.
۹-حاج عبدالرحمن میرعبدالله
طایفۀ میرهای اوز چندین گروه بودند.بعضی از آنها قبل از کلانتریِ طایفۀخواجه در اوز کلانتری میکردند که میتوان به امیرمحمدرضی و امیرهاشم و امیرعبدالهادی و غیره اشاره کرد. این کلانترها را کتاب تاریخ دلگشای اوز معرفی کرده و شرح کارهایشان تا حدودی در کتاب آمده است. از جمله مواردی که در کتاب کمتر به آن اشاره شده، درگیری بین گروههایی از طایفۀ میرها در اوز است؛بهجز یک مورد و آن هم حادثۀ کشته شدن یوسف میرمرد است. ولی همواره در باب این درگیری و به دنبال آن مهاجرتها، در گوشهگوشۀ تاریخ اوزحکایتهایی شفاهی شنیده شده است. از جملۀ این حکایتها موردی بوده است که بین امیرمحمدرضی ومیرعبدالله -که از شاخۀ «میرمنده» بود- به وجود آمد که نهایتاً منجر به مهاجرت میرعبدالله و پسرش میرعبدالرحمن به عربستان و سکونت در جده شده است.
محدودۀ «منده= میانِده»قسمتی از شهر اوز بود که قریب مسجد جمعه و پیر اولیای اوز قرار داشت.جایی که الآن منزل آقای احمد فاروقی در آن واقع است.از قرائن چنین پیداست که زمانی که تفنگسازی در اوز رونق داشته، در این محدوده چندین کارگاه آهنگری قرار داشته و مسکن گروهی از طایفۀ میران اوز بود که به «میر منده» معروف هستند.
در کتاب «اخلاق مدنیه»-که درقرن سیزدهم هجری در بستک نوشته شده و زندگانی سید حسن مدنی و اولاد اورا شرح داده است و من نسخۀ خطی آن را مشاهده کردهام-راجع به مهاجرت بعضی از سیدهای حسنی (منتسب به سید حسن مدنی) به اوز در هنگامۀ قیام شیخ احمد مدنی و متعاقب آن دستگیری و کشته شدن رهبر قیام درعهد نادرشاه، مطالبی هست.در آن از جمله اشاره شده که بعضی از این سیدهای حسنی مدنی بعد از سرکوبی قیام، برای مدتی در اوز و در محلۀ«منده» سکونت داشتهاند. این میرساند که محلۀ«منده» از قدیم در کل گسترۀ تاریخی لارستان معروف بودهاست؛ محلهای که وجهتسمیۀ آن بهروشنی مبیّن آن است و نشان میدهد که این محله واقع در قلب ومیانۀ شهر بودهاست.
میرعبدالله و میرعبدالرحمن مدتها در جدۀ عربستان بودند و میرعبدالرحمن در آنجا صاحب فرزندی شد که میرعبدالله نامیده شد. میرعبداللهِ دوم تا هفدهسالگی در جده زیست و نهایتاًهنگامیکه به اوز برگشت، دشداشۀ بلند عربی بر تن داشت و عربی صحبت میکرد. آنهابعد از اینکه به اوز برگشتند،در منزل قدیمی منده ساکن شدند.مادر میرعبدالرحمن خواهر حاج ملاحسین، بزرگِ طایفۀ ملاحسینی اوز بود و از این لحاظ میرعبدالرحمن با حاج عبدالله و عبدالغفور جعفر،پسرخالۀ همدیگر بودند.(رجوع شود به بخش قبلی این نوشته)
حمایتهای مالی حاج عبدالله جعفر و اینکه میرعبدالرحمن خوددر عربستان توانسته بود سرمایه فراهم کند باعث شد تابهسرعت وارد کار تجارت شود. پس از آنبا پسر خود به مناطق جیرفت و کرمان رفت و به تجارت پرداخت. میرعبدالله که همراه پدر بود،بهسرعت اوزی و فارسی را آموخت و پس از درگذشت پدرش امور تجارت را برعهده گرفت. کار تجارت او در مدت کوتاهی بالا گرفت و جزء سران اوز گردید. حتی در بعضی اقوال شنیدهام که میرعبدالله در نهایت مالکِ دهی در منطقۀ جیرفت کرمان شده بود.
میرعبدالرحمن چهار پسر داشت.علاوه بر میرعبدالله که امضا و مُهر او بر این مصالحهنامه درج شده است، پسران دیگر میرمحمد، میرمحمدعلی، میرمحمدشریف بودند.
میرعبدالله زنی از اوز گرفت که از دختران عبدالغفور جعفرابراهیم بودو زنی هم در جیرفت کرمان، و از هر یک پسری داشت. این دو پسر هنگامیکه شناسنامه داده شد نام خانوادگی «شکیبا» را برگزیدند.
پسر دوم میرعبدالرحمن، میرمحمد نام داشت. او مدتها در بمبئی تاجر بود. مدتی نیز با مصباحالدیوان شریک شده بود که این شراکت نهایتاً به ضرر میرمحمدتمام شد. بعد از آن در بندرعباس به کار تجارت میپرداخت. کار بزرگ میرمحمد ساخت مدرسه بود. او قصد داشت در اوز مدرسۀ جدیدی به سبک مدرسۀ دارالفنون بسازد و گویا تمام وسایل مدرسه را از بمبئی وارد کرده بود وقصد داشت تا به اوز حمل کندو این تصمیم او همزمان با انقلاب مشروطیت در سال ۱۲۸۵ شمسی و قبل از ساخت مدرسۀ بدری بود. ولی این کار او در آن زمان با مخالفت عدهای روبهرو شدو او نتوانست تصمیمش را برای ساختاولین مدرسه عملی کند. نهایتاً میرمحمداز ساخت مدرسه در اوز منصرف شد و تصمیم گرفت در بندرعباس اولین مدرسۀ جدید را بسازد. مدرسهای که به نام مدرسۀ جاوید بندرعباس شهرت دارد. آقای عبدالله کمالی دراینباره نوشته است:
«عدهای از نیکاندیشان و فرهنگدوستان، در سال ۱۲۸۵ مقارن جشن مشروطیت میخواستندیک باب دبستان پسرانه در اوز تأسیس نمایند که با مخالفت عدهای از روحانیونِ وقت مواجه شدند. راجع به درسهایی که قرار بوددر دبستان تدریس شود که شامل فارسی، آیات، تاریخ، جغرافیا، موسیقی و ورزش بود، توضیحاتی داده شد. مخالفین با تردید به مسئله نگاه میکردند، میترسیدند که اینگونه دروس باعث انحراف افکار دانشآموزان گردد؛ ناگزیر گردیدند وسایلی که جهت تأسیس آموزشگاه با خود آورده بودند به بندرعباس منتقل نمایند. در بندرعباس با حضور تعدادی از فرهنگدوستان انجمنی به نام جاوید تشکیل دادند و به تأسیس یک باب دبستان به نام مدرسۀ جاویداقدام نمودند.مدرسۀ جاوید بعد از ۳۰ سال یعنی در سال ۱۳۰۷ به دولت واگذار گردید.» (وبلاگ پیام دانش اوز – ۵ شهریور ۱۳۹۰)
دربارۀ مدرسۀ جاوید بندرعباس و تاریخچۀآن،در اینترنت مطالب بسیاری در دسترس است.
میرمحمد سه دختر داشت. یکی از آنها به نام خیرالنساء مادر آقای عبدالرحمن احمدیان و یکی دیگر به نام هاجر همسر دوم خواجه زینل، کلانتر معروف اوز بود. از هاجر، صفیه آزینل زاده شد که مادر آقای منصور فقیهینژاد است.
۱۰- شمسالدین حاج محمد شُمسا
طایفۀ رئیس در اوز را کتاب تاریخ دلگشا چنین معرفی کرده است:
«گروه رؤسا که حزبی قوی و ملاها که شعبهای از آنهاست و از احفاد سرداران عربی از بلوک دارابجرد و ناحیۀ شیراز به این حدود آمده و سکنی نمودهاند.» (تاریخ دلگشا، ص ۵۶٫)
بهاینترتیب کتاب تاریخ دلگشا ریشۀ این گروه را از مردمان داراب و شیراز دانسته است که طایفهای قدرتمند به حساب میآیند. این قدرتی که مؤلف کتاب به آن اشاره میکند نه قدرت حاکمیت و کلانتریِ شهر بلکه اشاره به قدرت مالی این گروه از اوزیها بوده است.
این طایفه، از قدیم با نام «سوداگر» شناخته میشدند. جالب است بدانیم که در همۀقبالههای دو قرن اخیر در اوز، کسانی که از آنها نام برده شده و یا بر آن مُهر زدهاندبهصورت نامخود شخص و پدرش و احیاناً همراه با لقب آمده است.مثلاً خواجه محمدرفیع ابن محمدهادی، یا ملا ابراهیم عبدالغفور، شیخ احمد ابن محمد. این خود میتواند راهنما باشد تا بتوان انتساب شخص و طایفهاش را به دست آورد. ولی اغلب این القاب هم ذکر نمیشود و فقط دو یا سه اسم پشت سرنوشته شده است؛ مانند: محمد سعید عبدالله، یا حاجی محمود محمد جعفر و نظایر آن.از اینرو، کار برای تحقیق و پژوهش در اصل و نسبِ امضاکننده بسیار دشوار میشود.ناچار میبایست با تکیه بر شواهد و اسناد دیگر از جمله شجرهنامه، به انتساب شخص به طایفۀ مشخصپی بردتا بتوان به سیرِ زندگانی و احوالات شخص آگاهی یافت. تنها در چند قباله است که تاریخ آنهابه حدود دویست سال قبل میرسد و در آنها ازکلماتی نظیرزرگر، سوداگر، بیضاوی و غیره استفاده شده است. مثلاً در قبالۀ خرید یک خانه در سال ۱۲۵۴ قمری(۱۹۰ سال قبل) نام «حاجی محمد خلف المرحوم سوداگر شمسا» اوزی آمده است که در آن از کلمۀسوداگر استفاده شده است:
بسمالله خیر الاسماء
مورخ به تاریخ بیستم شهر رمضان المبارک من شهور سنه ۱۲۵۴
حاضر و حاضره گردیدند عالیقدر «محمد ولد حسینا» و عصمت و طهارت شعار المسمات «فاطمه» بنت مشارالیه ساکن قریۀ اوز؛ درحالت صحت نفس و کمال فضل؛ بلا اکره و الاجبار فی حال الاختیار بالطوع و الرغبه و لله تعالی نذر منجز صحیح صریح شرعی قربتاً لله و طلباً لمرضائه و اعطائه معتبر جلی نمودند؛
مر عالیشان «حاجی محمد خلف المرحوم سوداگر شمسای» اوزی؛ آنچه به ملکیّت و حقّیت ناذران قرار و استقرار شرعی داشت. و فی سمت تصرف جاری و محکوم داد بما آنچه مر بدو ناذران بر آن ید تسلط داشتند.
و آن منذوره به عبارت است ازتمامی و همگی و جملگی حصه و رسد خودشان ازمواری یک بابخانه نشیمن معموره مشتمل بر حجرات و گرمادان و ختیره معمورات؛ مع فضا و دهلیز و راهرو و خاکریز؛ واقعات در قریۀ اوز…» (سند شمارۀ ۵ موزۀ مردمشناسی اوز)
بنابراین، طایفۀ رئیس در اوز از همان دویست سال قبل به سوداگر بودن شهرت داشتهاند. و این یعنی آنها از همان زمانهای قدیم در کار تجارت بودهاند و برخلاف اکثریت مردم که دستاندرکار کشاورزی و دامپروری و اندکی کارهای صنعتی بودند، این گروه بازرگان بودند و تجارت، پیشۀآبا و اجدادی آنها بوده است.
سوداگر شمسا (شمسالدین) اوزی که در قباله از او نام برده شده،احتمالاً در حدود سالهای آغاز قرن سیزدهم و مصادف با شروع حکومت قاجار در اوز میزیسته است. این زمانی است که صنعت تفنگسازی اوز در اوج رونق بود. کتاب تاریخ دلگشا دربارۀاین دوره به وجود شانزده کارخانه در آن زمان اشاره کرده است. این کارگاهها آهن مورداحتیاج را از بازرگانان خارجی مقیم در بندرعباس تهیه میکردند و تفنگهای ساختهشده را به مناطق دوردست میفرستادند. در کتاب تاریخ دلگشا چنین آمده است:
«اولین تجارت اوز ابتدا از این ممر شروع و جند نفر از اهالی بهعنوان تجارت به بنادر و مسقط رفته و تفنگها را مصرف کرده و در عوض آهن سویسی و نیل و لاک ابتیاع و معاودت میکردند و از هر دو جانب سودمند میشدند و مرفهالحال در خانۀ خویش زندگانی غیراسراف میگذرانیدند. این وضع تقریباًصدسال دوام داشت و از سال ۱۲۷۰ (قمری) این اوضاع بر هم خورد. یعنی بهواسطۀ دخول صنایع فرنگ بساط کهنه برچیده و طرح دیگری انداخته شد.» (تاریخ دلگشا، ص۹۴٫)
سوداگر شمسا بهاحتمال زیاد از جملۀ اولین بازرگانان اوز است که در این مسیر گام برداشت، و آنقدر در کار موفق بود که بعدها کل طایفه با نام «شمسا» شناخته میشدند. نوادگان او اکنون با نامهای سوداگر و شریفزاده شناخته میشوند.آنها همراه باخاندان افسری و الهامی کلاً منتسب به طایفۀ رئیس در اوز هستند.
شمساچهار پسر داشت و محمد یکی از آنهاست. پسر محمد نیز شمسالدین نامیده شد، و این شخص همانی است که در مصالحهنامه تحت عنوانشمسالدین حاج محمد شُمسااز او نام برده شده است.
شمسالدین حاج محمد شمسا در آن زمان در کرمان به تجارت مشغول بود. دربارۀ اوزیهایی که در کرمان به تجارت مشغول بودند در بخش قبلی توضیح داده شد.او یکصدوپنجاه سال قبل، از بزرگان اوز به حساب میآمد و مُهر و امضای او به مصالحهنامه اعتبار میبخشید. فرزند او رئیس محمدشریف سوداگر هم از زمرۀ تجار اوزی مقیم کرمان بود که تجارت او تا دهۀ سیِ شمسی کموبیش ادامه داشت. شمسالدین حاج محمد شمسا پدربزرگ آقای محمد سوداگر است.
۱۱- عبدالغفور ملاحسین
عبدالغفور ملاحسین مانند اکثر افراد منتسب به طایفۀ ملاحسینیِ اوزتجارتپیشه بود و در بندرلنگه مغازۀپررونقی داشت؛هرچند تاجر بزرگی نبود. در اوز او هم مانند اغلب تجارِ آن زمان،باغچه و بستانی داشت. در تگزو بذیار داشت و کشاورزی میکرد. همسرش فاطمه بانو دختر خواجه محمدرفیعِ خواجه زینل کلانتر اوز بود.هنگام نوشتن این مصالحهنامه،برادرخانمِ عبدالغفور ملاحسین یعنی خواجه رضا کلانتر اوزبود. همۀاینها او رادر بین بزرگان آن زمان جای داده است.
طایفۀ ملاحسینی طایفۀ بزرگی است و ازحدود دوقرن پیش از این، همواره اعضای آن از بزرگان اوزبودهاند. ملاحسین که کل طایفه به نام اوست، در اصل از ملاهای کرمستج بود که در حدود بیش ازسیصد سال قبل به منطقۀ فداغ مهاجرت کرده بودند.(رجوع شود به بخش نخستِ این نوشته). در آنجا آنها مدتی زیستند تا اینکه یک قرن بعد، عدهای از آنان تحت سرپرستی یکی از بزرگان با نام ملاخضردر حدود دویستسال قبل، از فداغ به اوز آمدند، و لذا بعداً که شناسنامه داده شد اکثر آنها نام خانوادگی «خضری» را انتخاب کردند.
ملاخضر دو پسر داشت: فرزند اول به نام ملاعبدالله که نیای خانوادههای خضری،حسیننیا، دانش، مصباح،توکلی،شافعی و یزدانی است؛ وفرزند دوم به نام ملااسماعیل که نیای خانوادۀ محمدشاه و فرزین است.ملاعبدالله خود سه پسر داشت که یکی از آنها به نام ملاحسین است، و عبدالغفور ملاحسین فرزند اوست.(با تکیه بر یادداشتهای دکتر سعید محمودیان- وبلاگ پیام دانش- تیرماه ۱۳۹۱)
اکثر اعضای این طایفۀ بزرگ خاصه آنان که فرزندان ملاحسینِ دوم بودند، بنا به اینکه تجارتپیشه بودند، خارج از اوز در شهرهای مختلف پراکنده بودند؛هرچند همۀآنهاخانوادهشان در اوز بود و هریک بنا به وُسعی که داشتند منزل بزرگی در اطراف لرد خون ساخته بودندو این منطقه در واقع محلۀآنها به حساب میآمد. همین بودن و کار کردن در شهرهای بزرگ و مراوده با تجار و بازرگانان باعث شده بود که بعضی از آنها تا مناطق دورتری مانند یزد و تهران هم بروند و به تجارت بپردازند. مزیت دیگر آشنایی آنهابا گروه دیوانی حاکمان وقت بود و بهتدریج آنها توانستند به بعضی از مناصب اداری وقت برسند. بهطور مشخص میتوان به ملا عبدالرحمن ابن محمد ملا شعیب اشاره کرد که در دستگاه قوام در شیراز وارد شد و بعداً لقب مصباحالدیوان گرفت. او پدر دکتر مصطفی مصباحزاده مؤسس روزنامۀ کیهان است. یکی دیگر از اعضای این خاندان به نام حسین ابن احمد ابن حسین به کویت رفت و آنجا ماندگار شد. فرزند او به نام عبدالعزیز حسین بعداً در کویت مدتی وزیر بود.
عبدالغفور ملاحسین که این مصالحهنامه را مهر و امضا کرده است، در واقع شوهرخالۀ خواجه عبدالنورِ دوم و باجناق خواجه عبدالنورِ اول بود که در مقابله با دزدان کشته شد. دختر عبدالغفور ملاحسین به نام شاهزمان، همسر خواجه محمدرفیع نامورکلانتر بعدی اوز بود. شاهزمانِ مذکور مادربزرگِ پدریِ نگارنده است.
شخص دیگری از این طایفه که بر سند مهر زده و امضا کرده است، محمد ابن ملا حسین عبدالله است. وی برادر ملاعبدالغفور ملاحسین بود وبادخترعمۀ خویش به نام مریم ازدواج کرد. مریم خود حاصل ازدواج فاطمه رضا خواهر ملاحسین با جعفر ابراهیم بود. جعفر ابراهیم پدرعبدالله و عبدالغفور جعفر ابراهیم است که در بخش قبلی به آنها پرداخته شد. از وصلت مریم با محمد ملاحسین عبدالله دو پسر و دو دختر حاصل آمد.یکی از پسرانِ محمد ملاحسین به نام محمدهادی در ادامۀ کار تجارتِ پدری در یزد مستقر شد و به این لحاظ به «حاج محمدهادی یزدی» معروف شد.فرزندان یزدی بعداً به کویت رفتند و یکی از پسرانش مدتها افسر شهربانی کویت بود. نوادگان یزدی هماکنون در کویت زندگی میکنند.
۱۱- بعضی دیگر از اعضای خاندان خواجه در آن زمان
علاوه بر خواجه رضا کلانتر وقت و خواجه زینالعابدین کلانتر بعدی و نیز علاوه بر خواجه عبدالنورِ اول و دوم و خواجه لطفالله و فاطمهخانم که موضوع مصالحهنامه به آنها مربوط میشد،و به همگی آنها در بخشهای پیشین پرداخته شد، اسامی چند نفر دیگر از اعضای طایفۀخواجهها در پای این مصالحهنامه آمده و هرکدام بر آن مُهر زده و امضا کردهاند.
یکم:خواجه محمدهادی و خواجه علینقی ابن خواجه محمدرفیع
خواجه محمدهادی برادر خواجه رضا و خواجه زینالعابدین کلانترهای وقت اوز بود. پدرش خواجه محمدرفیع هم قبلاً کلانتر شده بود. ولی خواجه محمدهادی دل به دنیا نبسته بود. وی مردی عابد و پیلهور بود و با درآمدی که داشت سازگاری میکرد. خواجه محمدهادی پدر خواجه محمدرفیع نامور کلانتر بعدی اوز است.همسرش نرگس حاج حسن رضی بود. پدربزرگ حاج حسن رضی اساساً از هرم به اوز آمده بود. حاج حسن که مرد تاجری بود هفت دختر داشت و دخترهایش را به طایفههای مختلف داده بود. یکی از آنها با فردی از طایفۀ رئیسِ روستای کوره ازدواج کرده بود که خاندان مختاری کوره از نوادگان او هستند. دختر دیگری از حاج حسن رضی با جد خاندان حسنی گراشی وصلت کرده بود. به این لحاظ اولاد خواجه محمدهادی، با این دو طایفه در کوره و گراش خالهزاده هستند.
خواجه علینقی نیز برادر خواجه رضا کلانتر وقت بود و داییِ خواجه عبدالنورِ دوم به حساب میآمد.اودرعینحال که زمیندار بود و کشاورزی میکرد، در کار حملونقل و باربری هم بود و بهاصطلاحِ اهل اوز چندین دسته خر داشت و چاروادارهایی که قافلهها او را سرپرستی میکردند، برایش کار میکردند.شغلی که بعداً توسط فرزند و نوهاش نیز ادامه یافت.خواجه علینقی دو پسر داشت: خواجه اسدالله که نوادگانش اکنون در امارات زندگی میکنند، و خواجه محمدشریف که پدر زندهیاد خواجه یوسف نامی معتمد معروف اوز بود. خاندان نامی شامل فرزندان خواجه محمدیوسف نامی از نوادگان خواجه علینقی هستند.
دوم: خواجه عبدالعزیز ابن خواجه اسماعیل
او پسرعموی خواجه عبدالنور و خواجه رضا کلانتر وقت بود. از کسبوکار او اطلاعی در دست نیست ولی گویا در مسقط و عمانات بوده است.عمانات هم به بخشهای داخلی عمان (موسوم به عمان باطنه) و هم عمان ساحلی (عمان الظاهره) مشهور بود که بخشهایی از کشور امروزي امارات را نیز شامل میشد. فرزند خواجه عزیز به نام خواجه علیاکبر چهل سال بعد از نوشتن این مصالحهنامه برای مدت کوتاه ششماهه در اوز کلانتر شد.او که در عجمان بود و مغازۀ حلواپزی داشت برای بعضی از مسائل به اوز آمده بود و بنا به مواردی او را نامزد کلانتری اوز کردند. کلانتری خواجه علیاکبر مصادف با ۱۳۰۰ شمسی بود و آن سال بارندگی بهحدی زیاد بود که کشاورزان محصول بسیار زیاد و مافوق توقع برداشت کردند. معروف است که میگویند «هر تخم گندم دویست تخم شد». به همین مناسبت تا مدتها سال پُرباران را به سالِ خواجه علیاکبری مقایسه میکردند و میگفتند امسال هم سال خواجه علیاکبری است. از نوادگان خواجه عبدالعزیز بن خواجه اسماعیل میتوان از خانم لیلا (نریمان) عزیزیانیاد کرد. نام خانوادگی عزیزیان هم به یادبود همین شخص برگزیده شده است.
سوم:خواجه محمدرفیع عبدالکریم و خواجه عبدالرحیم عبدالنور
عبدالکریم و عبدالرحیم هر دو فرزندان خواجه عبدالواحد و برادر خواجه عبدالنورِ اول بودند و به همین جهت بر مصالحهنامه در خانوادۀ خویش شهادت دادهاند.محمدرفیع عبدالکریم فرزندی داشت به نام خواجه نعمتالله، و او هم فرزندی به نام خواجه محمدرسول. از خواجه محمدرسول فرزندی باقی نمانده است. خواجه عبدالرحیم هم فرزند پسر نداشت و بنابراین،نوادهای از او باقی نیست.
۱۲-افرادی که شناخته نشدند
در نهایت از بین سینفری که نام آنهادر مصالحهنامه آمده بود، این پنج نفر شناخته نشدند:
احمد حاج محمدصادق اوزی (احمد حاج محمدعلی اوزی)، حاجی محمود محمدجعفر، حاجی حسن حسین، محمدسعید ملک اوزی،حاجی شیخ اسماعیل (حاجی بن اسماعیل). در مورد اولین شخص چون نوشته در سند خوانا نیست ممکن است که احمد محمدصادق یا احمد محمدعلی خوانده شود.همچنین در مورد آخرین فردباز به همین علت، ممکن است آن رابهصورت حاجی شیخ اسماعیل و یا حاجی بن اسماعیل خواند.
حدس من دربارۀ احمد حاج محمدصادق اوزی (اگر این اسم درست باشد) این است که احتمالاً او مربوط به خاندان کمالی باشد که آنها هم «رئیس» لقب داشتند ولی با طایفۀ رئیسِ اوز فرق دارند؛ زیرا آنها از روستای کوره به اوز آمده بودند و شخصی به نام «کمال = کومالا» بزرگِآنها بوده است. آقای عبدالله رئیس جعفر کمالی میتواند از نوادگان او باشد. بسیار خوب خواهد بود اگر ایشان در این امر مساعدت کنند.
دربارۀ محمدسعید ملک تحقیق شد. در بین اجداد خاندان قاری شخصی به نام محمدسعید ملک هست. منتها ایشان نابینا بوده و البته با این وجود زنبیل میبافته و دلو برای کشیدن آب میساخته است. وی همچنینخواندن و نوشتن نیاموخته بود و در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی در سن نودسالگی درگذشته است. با این حساب هنگام نوشتن این مصالحهنامه احتمالاً در سنین جوانی بوده است. او مرد زحمتکش و ارجمندی بود که درعین نابینایی حرفهای داشت و روزگار میگذراند؛واحتمالاینکه محمدسعید ملک همین شخص باشد، هست. ولی حدس من این است که محمدسعید ملک دیگری ممکن است که بوده باشد.تحقیق بیشتر در این زمینه لازم است.
سه نفر دیگر یعنی حاجی محمود محمد جعفر و حاجی حسن حسین و حاجی بن اسماعیل(اگر این اسم درست باشد)شناخته نشدند. حدس من دربارۀ حسن حسین این است که او ممکن است همان حاج حسن رضی باشد. وی از بازرگانان ثروتمند آن زمان بودولی چون فرزند پسر نداشته، اکنون از او نوادگانی باقی نیست. به نظر میرسد «رضی»که در اینجا از دنبالۀ اسم او افتاده به این علت است که شاید نام جد او بوده است نه اسم پدربزرگش که هنگام نوشتن نامشمیبایست ذکر میشد. به هر روی این سه هم شناخته نشدند.
بررسی و معرفی حیات بزرگان اوز در صدوپنجاه سال قبل اینک به پایان میرسد.لازم به ذکر است که بسیاری از مطالبی که در این نوشته آمده، برای اولین بار انتشار مییابد.
هدف از این معرفی،شناسایی بعضی از بزرگان بودکه در آن برهه از تاریخ اوز نقش داشتهاند و از آنهانشانههایی در زندگانی کنونی باقی است. به یاد داشته باشیم هر آنچه نیاکان ما در گذشته کردهاند، به نحوی بر زندگی کنونی ما تأثیر دارد، و اگر نبودند کسانی که آن زمان بیدریغ از مال و جان گذشته و در آبادانی و رونق شهر جد و جهد کردندتا شهر اوز و مردمش حفظ و در آسایش بوده و از مصیبتها به دور باشند، اینک ما شاید مسیر دیگری میداشتیم.
آقای. احمدی بخاطر اینکه عضو مجمع بهداشت. ودرمان. وبتز نشسته وزارت بهداشت می. باشد لا اقل هر گاهی. درباره اخبار علومپزشکی اوز. وگراش. وخنج. را مطرح. و مقایسه و بررسی نمای...
انتظار از جناب. احمدی مدیر سایت در مطلب: نماز عید فطر اوز به گزارش تصویر
مدیر محترم سایت سلام. چنانچه. با تغییر. رویه میخواهید. اخبار. چندان منتشر. نکنید. دراین شهر کوچک به چه مطالب ومسایلی می پردازید ؟؟ قطعا نیروها و افرادی که بتوانند مطالب....
خدمت جناب احمدی. مدیر سایت در مطلب: رقابت تیمها در انصراف از ادامه مسابقات فوتسال جام رمضان اوز
سلام اوز امروز اعلام کرده که از ابتدای سال تغییر رویه داده و اخبار را کمتر پوشش می دهد. مطلب «تغییر رویه اوز امروز و پیام اوز» در بخش سخن هفته سایت هنوز در دسترس است....
مدیریت در مطلب: رقابت تیمها در انصراف از ادامه مسابقات فوتسال جام رمضان اوز
آقای احمدی رسانه اوز امروز. دیگر خیلی غیر فعال شده. است اگر این چنین ادامه دهید کم کم مردم ومخاطبان شما را فراموش. میکنند مخصوصا اینکه دیگر. کامنت ها. را خیلی دیر به دیر...
شهروند. فعال اجتماعی. در اوز در مطلب: رقابت تیمها در انصراف از ادامه مسابقات فوتسال جام رمضان اوز
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد ✋با درود و عرض ادب ، شادباش نوروز و آرزوی سال نوی پر از سلامتی ، برکت و شادی خدمت همه ی مردم عزیز منطقه ????احتراما شرکت...
روابط عمومی شرکت آویسا ویرا طب در مطلب: تاملی بر گروه های مجازی اوز
ورزش همیشه با منش پهلوانانه و اخلاق معنا پیدا میکنه ، متاسفانه امشب شاهد مرگ فوتبال و اخلاق در سالن بودیم ،اگر مسئولان برگزاری مسابقات تصمیمی در این مورد نگیرند ،خیانت ب...
فوتبال دوست در مطلب: ۴ تیم از شهر اوز به نیمه نهایی فوتسال جام رمضان راه یافتند
کمیته انظباطی باید اینجا مقتدر و با جسارت و شجاعت رای دهد ، این آزمونی بزرگ برای کمیته انظباطی خواهد بود که ایا از این آزمون سربلند بیرون خواهد امد یا خیر،...
دوستدار فوتبال پاک در مطلب: ۴ تیم از شهر اوز به نیمه نهایی فوتسال جام رمضان راه یافتند
بنا به قول. وقرار فرمانداری. برای. استقرار. اداره ثبت. اسناد. املاک بعد. از تعطیلات نوروز. باید. این موارد برای. تاسیس اداره ثبت. اسناد. از طرف مسولان. شهرستان. درخواست....
فرمانداری. وشورای شهر. اوز. توجه فرمایند در مطلب: مدرسه کار و دانش بهروزیان اوز با مدیریت جدید، ورود موفقیت آمیز فارغ التحصیلان به بازار کار را هدف گذاری کرده است
دوست عزیز ناشناس .بنده بهرام رفیعی موسس مدرسه غیردولتی نظری خودم را معرفی میکنم که صریح و واضح با جرات و شهامت بتوانیم گفت و گو کنیم . البته از حضرتعالی تقاضا دارم چنانچه...
در مطلب: بنیاد نیکوکاران امید آفرین چهارمین دوره تجلیل از دانشجویان برتر را برگزار کرد
شورای شهر اوز. خودشان را در مورد. بیمارستان. راهپیما. ومشکلات بیمارستان. فعلی اوز. کنار. کشیده اند وهیچ. دخالتی. دراین. موارد. نمیکنند مگر شورای شهر. نماینده مردم. اوز....
ریس شورای شهر. توجه. نمایند در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
سلام احسنت