مصطفی ملتفت: در چهارمین مصاحبه ام با نخبگان تحصیلات تکمیلی شهرستان اوز با «آزاده وطنپور» دانشجوی دکترای Emory University آمریکا به گفتوگو نشستهام.
آزاده وطنپور متولد ۱۳۵۷ در شیراز است. مقطع ابتدایی تا دبیرستان را در کویت و شیراز گذرانده و مقطع کارشناسی را در رشتۀ ریاضی کاربردی دانشگاه پیام نور شیراز بوده است. اولين فوقلیسانسش را در رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی از دانشگاه شيراز گرفته و دومين و سومين مستر (كارشناسی ارشد) را از دانشگاه Western Kentucky University در آمريكا در رشتههای مطالعات فرهنگ عامه و مطالعات مذهبی گذرانده است. در حال حاضر دانشجوی دكترای رشتۀ انسانشناسی و فلسفه عرفان و اديان در دانشگاه Emory University در آمريكاست و مدت پنج سال است که در آمریکا اقامت دارد.
* در سه گفتوگوی قبلی، هر سه مصاحبه شونده تغییر رشتهای بودهاند. شما دومین نفری هستید که از لیسانس ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته داده است. دلیل تغییر رشتهتان از ریاضی به علوم انسانی چه بوده و اینکه چرا یا چگونه به این رشتهها علاقهمند شدید؟
– همیشه برایم مسائل چالشی و حلکردنی بسیار جذاب بود. مسائل موجود در ریاضیات از لحاظ ذهنی بسیار گیرا و جذاب بود. در عین حال، هر زمان که به محیط اطرافم نگاه میکردم، مسائل و اتفاقات جالبی را میدیدم و احساس میکردم که ریاضی اگر جنبۀ عملی در این زمینهها بگیرد، به نتیجههای خیلی خوبی خواهد رسید. این جنبههای عملی را در ارتباط با علوم انسانی پیدا کردم و به همین دلیل به این رشته علاقهمند شدم. دلیل دیگر اینکه در محیطی که مشغول به کار بودم و کلاً اجتماع، نابرابری بین زن و مرد را احساس میکردم، چه در زمینۀ دستمزد کاری، حقوق شهروندی و…؛ در صورتی که همان میزان کارم خوب بود و کار میکردم. برای مثال، آنقدر که در رسانههای اوز اسم مردها در تیترها هست، نام خانمهای فعال و موفق نیست؛ در صورتی که میتوانم تعداد زیادی از خانمهای اوزی را معرفی کنم که کارهای بسیار مهمی انجام دادهاند. بعدها متوجه شدم که این مسئله صرفاً دربارۀ زنان منطقه نیست و برای خیلی از زنان و کشورهاست، و رفتهرفته چراییهایی در ذهن من شکل گرفت که صرفاً عدد و رقم نبودند، بلکه یکسری بحثهایی بود که فرمولوار در اجتماع میشد به آن پرداخت. این چراییها من را به سمت مطالعۀ تاریخ ایران و تاریخ حقوق زنان و بعدها در مقطع گستردهتر، بررسی حقوق گروههایی که صدای کمتری دارند و گروههای اقلیت دیگر جذب کرد و احساس کردم میتوانم به خاطر تجربههای شخصی خودم، با تغییر رشته به علوم انسانی، حرفی برای گفتن داشته باشم، و با کمک گرفتن از منطق ریاضی که آموخته بودم، میتوانستم برای حل مسائل مطروحه در علوم انسانی و اجتماعی کار کنم. بعدها فهمیدم که حدسم درست بوده و معتقدم رشتههای علوم انسانی با وجود اینکه تفاوتهای خود را با علوم دیگر دارند، ولی بسیار میتوانند به هم کمک کنند و اینگونه نیست که یکی پایینتر از دیگری باشد.
* وضعیت علوم انسانی و نسبت آن با منطقه را چگونه ارزیابی می کنید؟
از بعد حقوق انساني نسبت به مناطق ديگري از ايران در سطح خوبي قرار داريم اما از لحاظ علوم انسانی متاسفانه ضعیف تر عمل کرده ایم. چون در منطقه خیلی از مسائل هنوز فرهنگ سازی نشده، ما هنوز آمادگی پذیرش و تفکر درباره خیلی از مسائل را نداریم. مثلا خیلی از مردم هنوز زن را حق مرد می دانند، یعنی زن وقتی ازدواج کرد، مرد بر او مالکیت دارد. (یک نگاه ابژه وار یا شیء گونه)
یا مثلا اگر زنی نخواهد بچه دار شود، این موضوع برای کسی قابل درک نیست و کاملا بی معنی است! در صورتی که این یک «حق» است. اینها باید فرهنگ سازی شود، و فرهنگ سازی از دانشگاه شروع می شود. وقتی دانشگاه ها و خانواده ها به رشته های علوم انسانی بیشتر بها دهند اندیشه ها متبلورتر شده،و دانشجوهای این رشته اندیشه های صیقل یافته را به جامعه تزریق می کنند؛ در قالب قصه و فیلم و… هم می توان به کودکان و نوجوانان یاد داد. در باب ثبت فرهنگ مردم که می تواند در پویایی علوم انسانی نقش داشته باشد هم کم کاری شده، مثلا در زمینه آثارباستانی یا فرهنگ شفاهی مان که متاسفانه در حال از دست دادنشان هستیم.
متاسفانه در لايه هاي زيرين جامعه به دليل ناآگاهي از اهميت علوم انساني چندان براي حفظ اين داشته هاي فرهنگي ارزشمند تلاش پايداري انجام نمی شود. و این مشکل صرفا در منطقه خلاصه نمی شود. حتي به ياد دارم زماني كه در ايران درس ميخواندم به رشته علوم انساني در دبيرستان يك نگاهي تحقير آميز وجود داشت و در بيشتر مواقع برداشت اين بود كه دانش آموزاني كه موفق نمي شوند به رشته رياضي و تجربي بروند، به سمت اين رشته مي روند. در صورتی که وقتی شما بیایید اینجا نگاه کنید، در حوزه علوم انسانی بسیار سرمایه گذاری می شود، چون این رشته ها با « سلامت جامعه » سروکار دارد. مشکلاتی که همیشه در جامعه است یا به وجود میاید. برای مثال مسئله سوشآل مدیا چندسالیست که تبدیل به یک مشکل جدی جهانی شده است.
ولی متاسفانه ما چندان این دست مسائل را جدی نمی گیریم، حتی گاهی به خنده به من می گویند که رشته قحط بود که این رشته را انتخاب کردی؟ در صورتی که به این مسئله ناآگاهند که رشته های علوم انسانی چه تاثیر مهمی روی رشته های مهندسی و پزشکی که اینقدر پرطرفدار است می گذارد. متاسفانه ما برای رسیدن به این درک هنوز راه طولانی در پیش داریم.
*مختصری دربارۀ رشتههایتان بگویید؟
در کنکور کارشناسیارشدِ فرهنگ و زبانهای باستانی شرکت کردم و در دانشگاه شیراز قبول شدم و کمکم نظرم به سمت فرهنگ منطقهمان بیشتر جلب شد، بخصوص داستانهایی که رایج بود، و بعد از آشناییام با فرهنگ باستانی ایران، فهمیدم که هنوز اثرات این فرهنگ غنی در بین اجتماعات امروزیمان بخصوص بین مردم بخش اوز وجود دارد؛ چه از بُعد زبانشناسی و چه فرهنگی. دربارۀ چگونگی تغییر معنایی واژهها که رخ داده است و چگونگی حفظ آن از همان زمان تا امروز.
برای مثال، واژهای در فارسی باستان داریم به اسم «دَهیو» به معنای قلمرو بزرگ؛ این کلمه در پهلوی ساسانی به «دَه» تبدیل شده و بعدها به «ده» به معنای روستا (جایی کوچک) تغییر پیدا کرده است. در چند قصه که در اوز جمعآوری میکردم، میشنیدم که گوینده میگوید: «و پادشاه به ده برگشت». من برایم سؤال پیش میآمد که پادشاه که به یک جای کوچک برنمیگردد! و فهمیدم که در بین مردم اوز هنوز این تغییر معنایی رخ نداده، و ما فرهنگ معنایی کلمه را از همان زبان باستان منتقل میکنیم. این، مثال کوچکی است برای حساس بودن اینگونه مسائل ریز و مهم که کمتر به آن پرداخته شده است.
بنابراین، این مباحث برای خود من بسیار جذاب بود و پایاننامۀ کارشناسیارشدم را دربارۀ ریختشناسی قصههای اوز کار کردم. در جمعآوری قصهها دوستان زیادی به من کمک کردند؛ از جمله خانمها نوشادی، که همیشه دوست دارم اسم این دو عزیز را ذکر کنم، چون بسیار کمک بزرگی به فرهنگ اوز کردهاند. این دو خواهر؛ رقیه و مکیه نوشادی بهصورت عجیب و عمیقی اطلاعات منطقه را داشتند. متأسفانه در اوز اقامت ندارم و نمیتوانم اطلاعات بیشتری از این عزیزان ثبت و ضبط کنم. در نهایت قصههایی را که با کمک دوستان ساکن اوز جمعآوری کرده بودم، بهصورت آکادمیک آوانویسی کردم، و این بخش از پایاننامهام منبع بسیار خوبی است برای دوستانی که میخواهند روی گویش اوز کار کنند. بخش دیگر پایاننامهام بررسی ریشههای تاریخی این قصهها و منشأ این قصهها بود؛ و از این لحاظ خیلی خوشحالم که توانستم برای زادگاهم، جایی که به آنجا تعلق دارم این کار را انجام دهم. هنوز هم آن تحقیقات و قصهها شالودۀ کارهای من است و علاقهمندم با دیدگاههای جدیدتری که به دست میآورم، به آنها بپردازم.
پایاننامۀ من یک پایاننامۀ میانرشتهای بود، بنابراین نیاز داشتم که با استادان مختلفی آشنا شوم، و این بهانهای شد که من در زمینههای زیادی تحقیق کنم و راهی شد برای تدریس من در آموزشگاههایی که مرتبط با میراث فرهنگی بودند؛ تدریس درسی مثل مقدمات انسانشناسی و فرهنگ ایلات و عشایر و… . در این مدت با اقوام و فرهنگهای دیگر آشنا شدم و باعث شد سؤالاتم گسترش پیدا کند. سفرهای زیادی به نقاط مختلف ایران داشتهام و فهمیدم که اطلاعاتی که از فرهنگ عامه جمعآوری میکنم به یک دستهبندی تخصصی نیاز دارند، و بعد از کمی تحقیق متوجه شدم که چنین رشتهای در آمریکا موجود است. به چند دانشگاه ایمیل زدم و استقبال کردند، و بهترین دانشگاه را در ایالت کنتاکی که در این زمینه کار میکنند، انتخاب کردم. بعدها که به آنجا رفتم، فهمیدم که در ایران چهقدر سطحی تحقیق میشود و تازه فهمیدم که چهقدر شیوۀ آرشیو کردن اطلاعاتم پر از نقص بوده. مهمترین چیزی که اینجا یاد گرفتم این بود که چگونه یک دیدگاه جدید نسبت به مسائل داشته باشم.
مسئلهای که علاقهمندم در ایران انجام دهم، دربارۀ گروهها و اقوامی است که به شفابخشی روحشان در قالب موسیقی، شعر، نوشته و… میپردازند. گروههایی که ما چندان به آنها اهمیت نمیدهیم و گاهی به چشم تحقیرآمیز به آنها مینگریم، در صورتی که بسیار میتوان از آنها آموخت.
این اقلیتها صرفاً قومی یا مذهبی نیستند حتی زنان هم محسوب میشوند؛ برای مثال، دربارۀ زنانِ بخش اوز یک مثال میزنم؛ همسران خیلی از زنان این منطقه برای تجارت مهاجرت میکردهاند و تمام مسئولیتهای خانواده روی دوش زن بوده و این باعث شده زنان، یک سیستم اجتماعی برای درخواست کمک به همدیگر را به وجود آوردند؛ مثلاً دربارۀ سیستم زایمان، نان پختن، تربیت فرزند و… .
این سیستمها جالب و پیچیدهاند و فرمولهایی دارند برای بررسی. اما متأسفانه جامعۀ مردسالار الآن، جلوی دیده شدنِ این شیوۀ زیستن و اثرگذاریِ این گروهها را گرفته است. مطالعۀ این اقلیتها به دو پرسش میتواند پاسخ دهد: ۱- این اثرگذاری چهقدر بوده؟ ۲- این اثرگذاری الآن چگونه میتواند کاربردی برای جامعه داشته باشد؟
مثلاً فرمولی که دربارۀ زایمان، زنان اوز به وجود آوردهاند که در آن مقطع هم جواب داده است و در مقالهام مبسوط دربارهاش نوشتهام. با کموزیاد کردن این فرمول میتوان بهصورت نوین امروزه هم از آن استفاده کرد.
پایاننامۀ دومین مسترم در آمریکا دربارۀ اوز نبود، و دربارۀ نقش موسیقی یک گروه مذهبی بر شفابخشی نوشتهام که بهجز آن فلوشیپی که از طرف دانشگاه گرفته بودم، یک فلوشیپ بالاتر دیگری گرفتم که به مدت ۱۷ سال به هیچ دانشجویی در دانشکدۀ انسانشناسی اختصاص نداده بودند و به همین علت برای استادانم این موضوع بسیار جالب و مورد توجه شد. به خاطر ایدههایی که داشتم از چهار دانشگاهی که برای دکترا پذیرشم کردند، دانشگاه Emory را انتخاب کردم و به خاطر پروپزالم با فلوشیپ کامل در حال تحصیل هستم و افتخار این را دارم که نهتنها اولین زن اوزی هستم که در این رشته در این دانشگاه راه پیدا کرده، بلکه اولین ایرانی هستم که در ۱۹ سال اخیر در این رشته در دانشگاهِ Emory تحصیل میکند.
بعد از اتمام پایاننامۀ کارشناسیارشدم، به دلیل نقش و سبک زندگی آن گروه مذهبی بر شفابخشی، بیشتر مشتاق شدم به سمت مطالعات مذهبی بروم. این مطالعه در آمریکا بیشتر تمرکزش روی روشهای زندگی است و بر تأثیر، کارکرد و نقش مذهب در زندگی روزمره میپردازد.
دو بخش بیشتر برایم مسئله بود: اول، تأثیر موسیقی و عرفان در اقلیتهای قومی- مذهبی ایران و نقششان در سلامتی جمعی. حال برایم این پرسش وجود دارد که آیا ما هم میتوانیم از این فرمولها استفاده کنیم برای بالا بردن سلامت عمومی جامعه؟ دوم، اقلیتهایی که ما آنها را «بیماران روانی» میدانیم و به خاطر مشکلات روانیشان از جامعه طرد شدهاند، و اینکه چگونه میتوانیم به آنها کمک کنیم که به اجتماع بازگردند و آنها را بهعنوان «دیگری» محسوب نکنیم، در واقع طردشان نکنیم از جامعه. (استفاده از آیین و عرفان برای آمادهسازی ذهن جامعه برای پذیرش و برگرداندن این افراد به جامعه است.)
* گفتید دربارۀ شفابخشی کار میکنید، این مبحث را بیشتر توضیح میدهید؟ منظورتان اثربخشی واژهها و آوای موسیقایی آن بر روان و رفتار است؟
– شفابخشی درجههای متفاوتی دارد؛ همانطور که خودتان هم گفتید، آوای موسیقی، واژگان و… میتواند اثر داشته باشد. بحث بر سر این است که بعد از هر اتفاقی که در زندگی افراد میافتد، یک تروما (یک ضربۀ روحی) رخ میدهد. بعضی ضربههای شدید با قرص مداوا نمیشود، بلکه بهتدریج حل میشود؛ مثلاً فرزندی که مادرش را از دست میدهد یا کسی که اختلال روانی دارد و برخورد بد با او میشود. اما تروماهای جمعی هم هستند مثل سیلزدگان و زلزلهزدگان. شاید با لوازم موردنیاز و رفاهی با آنها همدلی کنیم. ولی مسائلی هست که بهراحتی قابل حل شدن نیست، مثلاً بعد از زلزلۀ بم، آمار خودکشی بالا رفت. دلیلش این است که تروماهای فردی و جمعی بهسادگی درمان نمیشود، و این میتواند روشهای مختلفی برای مداوا داشته باشد. مثلاً روانشناس میتواند کمک کند، ولی باید هزینهها را هم در نظر داشته باشیم. برای تروماهای جمعی چه تعداد روانشناس در آنِ واحد میتوان به این مناطق اعزام کرد تا پوشش دهند؟ برای همین، ما دنبال روشهایی میگردیم که بتوانیم گروه زیادی را پوشش دهیم که زمانهایی که افراد دچار آسیب میشوند به اینها کمک کنیم؛ بهصورت گروهدرمانی یا موسیقیدرمانی و سرودها یا دعاهای دستهجمعی.
* شفابخشی، با رویکردهای فراروانشناختی هم رابطهای دارد؟
– شفابخشی، از دیدگاه فراروانشناختی هم قابل بحث است، ولی حیطۀ کار من روانشناسی نیست و با وجود اینکه در کارهای تحقیقاتی که انجام میدهم از تئوریهای روانشناسی بهره میبرم، اما زمینۀ اصلی کارهای من در این حیطه نیست و من به مبحث شفابخشی از زاویۀ انسانشناسی میپردازم.
* دیدگاهتان دربارۀ وضعیت زنان منطقه از دیرباز تا امروز چیست؟
– دربارۀ وضعیت زنان در منطقه، به نظر بنده این نگاه خیلی سطحی است که بگوییم زنان فقط در یک جامعۀ مردسالار بوده و مردها، زنان را سرکوب کردهاند و تحت اسثتمار خودشان قرار دادهاند. وقتی عمیق نگاه کنیم، میبینیم که نقش مرد و زن بر اساس کارکردهایی که در اجتماع داشته، یک رابطۀ متقابل بوده و نه سرکوبگر.
ما متأسفانه هنوز در بخش اوز و کلاً منطقۀ خودمونینشین، ساختار اجتماعی و نقش زنان را درست بررسی نکردهایم. اتفاقاً این میتواند یک تز دکترای خیلی عالی باشد و با تحقیقهای اساسی میتوان خیلی از مسائل را بهتر درک کرد. همانطور که گفتم، این یک رابطۀ دوسویه است و بر اساس کارکردهای اجتماعیاش تعریف میشود. مثلاً نقش زنان در به دست گرفتن نبض حیاتی اقتصادِ خیلی از خانههای اوز را میتوان دید. دلیل اصلیاش هم آن است که مردها برای تجارت به خارج از ایران میرفتهاند و اکثراً این وقت را نداشتهاند که به تنظیم اقتصاد خانواده بپردازند و این مسئولیت زن بوده است. حتی مطالعات من هم محدود است و بیشتر جای کار دارد. پس نمیتوانیم نقش اقتصادی و مدیریتی زن را نادیده بگیریم. حتی در درآمدزایی و نه صرفاً مدیریت؛ درآمدزایی از طریق خوسدوزی، خوسبافی و… .
دوم، نقش زنان در تغییر فرهنگ است. این اتفاق بهصورت بزرگی رخ داده، ولی متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده است. مثال خانوادگی میتوانم برایتان بزنم؛ مثلاً عمۀ من شمسالقمر وطنپور برای اولین بار لباس سفید را در اوز میپوشد. این یک تغییر اجتماعی و فرهنگی است. چه مناسبات و اتفاقی بین مردم رخ میدهد که اجتماع به این پذیرش میرسد که یک شخص، لباس محلی را تبدیل به لباس سفید کند؟ یا خود مادربزرگم زمانی که از بحرین به اوز میآید، با خود فرهنگ پخت کیک را میآورد. این تغییرات چراییهایی را به وجود میآورد که تحقیقات انسانشناسی و جامعهشناسی میطلبد. اینها را که گفتم نشانگر این است که زنان منطقه در قدیم یک گروه سرکوبشده نبودهاند! اتفاقاً گروهی بسیار فعال و پویا بودهاند و هنوز هم هستند.
* منظورتان لباس سفید عروسی است یا در پوشش روزمره؟
– تا جایی که من اطلاع دارم و از خانمهای منطقه پرسیدم، بیشتر زنان در زندگی روزمره، رخت گشاد نمیپوشیدند. بیشتر، لباسهای فرم ترکی باب بوده و رخت گشاد بیشتر برای عروسیها بوده و گرانقیمت هم بوده و به نظر نمیآید مردم برای لباس روزمره آنهمه هزینه کنند.
در ادامۀ پاسخ به سؤال قبلی باید بگویم البته من بهطور کامل منکر مردسالار بودن جامعهمان نیستم؛ اما بحث سر این است که از کی این فرهنگ مردسالار آغاز شده؟ شما وقتی تاریخ دلگشای اوز را میخوانید و پای حرفهای بزرگان شهر مینشینید، از روز مشخصی در سال سخن به میان میآورند که مردها از شهر بیرون میرفتهاند و شهر دست زنها بوده، اصلاً چرا باید این اتفاق بیفتد؟ چرا این حرکت نمادین باید انجام شود؟ این حرکت از کجا نشئت میگیرد؟ فلسفۀ آن چیست؟ اینکه شهر بهیکباره کامل زنانه میشود! اینها چه پیامهایی را پشت خودش دارد؟ از این دست پرسشها خودش میتواند واقعاً یک موضوع برای نوشتن یک کتاب باشد، اما متأسفانه این بحثها نادیده گرفته شده است.
اینکه مناسبتش چه بوده خیلی جالبتوجه است. مدت زیادی است که در اینباره تحقیق میکنم؛ در نوشتههای مکتوب، ریشۀ دقیقی وجود ندارد! اما جالب اینجاست که مراسمی از این دست در هند هنوز در حال برگزاری است، و چون تحقیقاتم تکمیل نیست، نمیتوانم اطلاعات دقیقی ارائه دهم؛ اما به نظر میآید که ارتباط داشته باشد به آیینهای باستانی و در هند هم ریشههای باستانی دارد. البته اینکه این آیین کارکردش چه بوده جای تأمل دارد. در اینباره بعداً که تحقیقاتم تکمیل شد، در جای دیگر بهتفصیل به آن خواهم پرداخت. ناراحتکننده آنجاست که این آیینهای زیبا متأسفانه به فراموشی سپرده شده و جامعهای که زن اینچنین پیشرو بوده، امروزه با تمام پیشرفتهای آموزشی و ارتباطی و فرهنگی، اما در این زمینه ما پسرفت داشتیم.
بنده بهعنوان یک محقق زن، آن جایگاهی را که یک محقق مرد چه بومی حتی غیربومی در اوز دارد، برای خودم نمیبینم. ما نیروهای متخصص درجۀ یک و ردهبالایی داریم که متأسفانه چندان به آنها بها داده نمیشود. اینها را از تجربهها و بازخوردهای بدی که گرفتهام میگویم. زنهای ما نهتنها در منطقه فعال و پیشگام بودهاند، دوستان دیگری هم از خانوادههای اوزی هستند که تحصیلات تکمیلی در مقاطع بالا داشتهاند و کارهای خیلی بزرگتری انجام دادهاند که متأسفانه مغفول مانده است.
همانطور که گفتم، یکی از بهترین راههایی که میتوانیم به صدای زنها اجازۀ شنیده شدن بدهیم، دانستن این مسئله است که بودنِ زن در یک اجتماع، بخصوص در اجتماع اوز و مناطق خودمونینشین، چه نقش و کارکردی دارد؟ زنها چه تغییراتی را به وجود آوردهاند و میآورند؟ اصلاً پویاییشان در چه زمینهای است؟ اقتصادی است؟ اجتماعی است؟ فرهنگی است؟ تولیدی است؟ که به نظر من در همۀ زمینههاست و باید اینها را مورد بررسی قرار داد. به نظرم زنها حتی میتوانند موفقتر عمل کنند، چون در دل همین فرهنگ زندگی کردهاند و این بسیار مهم است که آن اتفاقات را از درون بشناسند. باز هم میگویم علم و تحقیق، جنسیت نمیشناسد. زمانی که زنان به یک خودآگاهی فردی و جمعی دست پیدا کنند و اهمیت کارهایی را که زنها انجام میدهند، هم به خودشان هم به مردان منطقه شناسانده شود، آنوقت مقداری نقش سازندۀ زن را بیشتر ارج میگزارند و این پتانسیلی که دورهای نبض شهر را در دست داشته، اکنون نیز به تعادل میرسد و یا حتی بیشتر متبلور میشود.
* مشارکت زنان در مسئلۀ اقتصادی، بین زنان عشایر هم فکر کنم خیلی ملموس بوده است. جنس مشارکتی که شما دربارهاش صحبت میکنید از این دست است؟
– دقیقاً در میان عشایر هم همین همگامی و همراهی زن را میبینیم. نبودنشان بهمثابۀ لنگ ماندن ایل میشود. منتها زنان ما مقداری با زنان عشایر متفاوت هستند، نه از لحاظ همگامی، از این لحاظ که چون یکجانشین بودهاند، قادر به این بودهاند که افراد دیگری را هم پوشش بدهند و سرپرستی کنند.
یکی دیگر از مشکلات زنان که صرفاً در زنان منطقۀ ما خلاصه نمیشود، این است که ما زنان به پتانسیلهای خودمان باور و ایمان نداریم. اینکه ما چهقدر میتوانیم اثرگذار باشیم؛ هنوز خیلی از ماها به این باور نرسیدهایم، و بدون باور به خودمان هیچ تغییری ممکن نمیشود. برای مثال، منِ محقق که در حال نظر دادن هستم، باور داشته باشم که با یک محقق مرد همتراز هستم، و حتی شاید در زمینههایی که یک محقق زن تخصص بیشتری داشته باشد، او نظرش قابلقبولتر و قابل ارجاعتر باشد. البته نقد کردن و پافشاری کردن دو چیز متفاوت است. بهشخصه به پافشاری خیلی عقیدهای ندارم، ولی باورها و مناسباتی را که قاطع و بدون پرسش پذیرفته میشود، باید نقد کرد. تا زمانی که عزتنفس زنان بازیابی نشود و به خودباوری نرسیم، طبیعی است که دیگران هم ما را باور نکنند. من وقتی یک حرفی میزنم و یک مرد با من مخالفت میکند و من بهراحتی بدون کمترین تلاشی برای بررسی مخالفتش (بهصِرف مرد بودنِ مخاطبم) آن را میپذیرم و نظر او را مهمتر میدانم، این نشان میدهد که در اعماق وجودم باور دارم که نظر من با نظر یک مرد مساوی نیست؛ و این خود وارد شدن به چرخۀ معیوب و بازتولید سرکوب صدای زنهاست. در حال حاضر این قدم را که در مسیر آگاه شدن (تحصیلات) برداشتهام، برای خود من بسیار اثرگذار و کمککننده بوده است.
* چرا باید گویش محلی خودمان را حفظ کنیم؟ چه لزومی دارد با بچهها به گویش محلی صحبت شود؟
بحثی اخیراً مطرح شده است که بنده خود یکی از مطرحکنندگان آن بودهام، پیرامون نام زبان مادریمان. البته بحث ما دو محور اساسی داشت که متأسفانه در هایوهویها گم شد: یکی اینکه همافزایی در مناطق مختلف به وجود بیاید و زیر لوای مفهوم مشترکی قرار بگیریم تا بتوانیم زبان و فرهنگ خود را احیا کنیم، و دیگر اینکه واژۀ لاری یا لارستانی، نسبت میان مردم و زبانشان را در خطر قرار داده است. نظر شما در اینباره چیست؟ شما کدام را ترجیح میدهید؟ و نقد خود را نیز بیان کنید.
– بحث گویش محلی یک مبحث بسیار گسترده و پیچیدهای است. بهشخصه علاقۀ شدیدی دارم که به زبان مادری خودم صحبت کنم، گویش یا حالا زبان اوزی. چون زبان کمی بحثبرانگیز است. در واقع تاریخی نگاه کنیم، ما گویش داریم و لهجه. یک دستهبندی سیاسی هم داریم به اسم زبان. مَخلص کلام اینکه در کل همۀ زبانها گویشاند، که بحث طولانی میطلبد که در حوصلۀ این گفتوگو نمیگنجد. اما در مورد گویش محلی، در این شکی نیست که ما باید سعی خودمان را برای حفظ آن انجام دهیم. منتها نقدی که به حفظ کردن گویش محلی دارم، این است که ما نمیتوانیم با زور و تعصب این کار را انجام دهیم؛ چون اتفاقاً به نظرم نتیجۀ عکس میدهد. زمانی که ما به سروکلۀ هم بزنیم که اسم این گویش را چه بگذاریم و کی برای اولین بار با این گویش صحبت میکرده، این اتفاق پیش میآید که نسل جوان جامعه از این بحثها دلزده میشود و ممکن است کلاً بیخیالِ زبان مادری شوند. البته نمیگویم که همهاش تقصیر خودمان است، بلکه موارد دیگری دست به دست هم داده برای گریز از این زبان به سمت زبان معیار؛ بحث جهانی شدن، کاربرد زیاد زبان فارسی (معیار) و… .
منتها نقش این فشارها و باید باید کردنها برای صحبت به زبان محلی افراد با فرزندانشان و حفظ زبان مادری، همیشه مشکلساز میشود و نتیجۀ عکس میدهد. خود من این بحثها را بسیار دیدهام و چه دلخوریها و دعواهایی که سرِ این دست مسائل رخ نمیدهد. اصل بر استفادۀ این زبان است. باید تبعات این بحثها در از بین رفتن زبان را در نظر داشت. مسئلۀ دیگر که بر آن تأکید میکنم، این است که بعضی از دوستان فکر میکنند که حفظ زبان یعنی اینکه ما ۲۴ ساعت باید با گویش محلی صحبت کنیم و گویش معیار (فارسی) را بگذاریم کنار؛ این اصلاً درست نیست. ما در دورهای زندگی میکنیم که نهفقط به یک زبان، بلکه به زبانها نیاز داریم. بهطور مثال، تجربۀ خود من از گویش اوزی، برایم بسیار کمککننده بوده برای یادگیری بهتر زبان کُردی، و حتی زبانهای دیگر. پس بودنِ یکی باعث نفی دیگری نمیشود. یا مثلاً دختر خود من فارسی را یاد گرفته و در مدرسه انگلیسی و در خانه اوزی صحبت میکند، در واقع هر سه زبان را استفاده میکند.
اینکه آیا واقعاً لزوم دارد که به گویش محلی صحبت کنیم یا نه، باز هم میگویم این اتفاق، با زور و اجبار امکانپذیر نیست. جوانترها باید خودشان به این نتیجه برسند که این فرهنگِ زبانی خیلی غنی است، و این باور باعث حفظ زبان میشود. ولی در جمعی بنشینیم و جر و بحث کنیم، آن جوان وقتی این را ببیند، قطعاً در حفظ این زبان که به واسطهاش انسانها از هم دور میشوند هیچ کوششی نمیکند. یا خودمان که قصههایی را که حافظِ یک گویش و زبان است، بگوییم اینها خُرافه است و به درد نمیخورد، این خود یک تبلیغ منفی است. این صرفاً یک مثال از مُشتی خروار بود. پس اگر حفظ گویش برایمان اهمیت دارد باید بکوشیم طرز تفکر را عوض کنیم؛ مثلاً همین واژۀ «خُرافه» که ما هنوز به کار میبریم، در صورتی که استفاده از این واژه در غرب در محافل آکادمیک بهنوعی منسوخ شده است؛ و اگر شما بهعنوان یک محقق فرهنگی در اینجا این واژه را به کار ببرید، حرف شما خریداری نخواهد داشت.
این مقدمه را گفتم که بگویم نهخیر، بحث بر سر لزوم و الزام و اجبار و باید نیست که ما با فرزندانمان به زبان محلی حرف بزنیم، بحث اصلی این است که این یک فرهنگ غنی است و حیف است از دست برود. همانطور که ما از یک طلا یا الماس محافظت میکنیم و برای نمایاندن زیباییشان مقداری خاک و دوده را کنار میزنیم، همان کار را با زبان هم باید بکنیم؛ یعنی به جای اینکه اسم اجبار و الزام را رویش بگذاریم، ما باید گرد و خاکِ این گنجینۀ زبانی را کنار بزنیم و نشان دهیم که این زبان یا این گویش چهقدر زیباست! برای مثال باید دید این گویش از لحاظ انسانی به چه مسائلی پرداخته. مثالی برایتان میزنم: قصههای عامیانۀ اوز را که بررسی میکردم، برایم خیلی جالب بود که برعکسِ خیلی از قصههای عامیانهای که حتی در اروپا جمعآوری شده، زن نقش فعال و پویایی را در این قصهها دارد. زن یک موجود منفعل و غایب نیست که منتظر باشد کسی بیاید کمکش کند و کارهایش را برایش انجام دهد، بلکه زن در این قصهها خودش در حال حرکت و پویایی است، و این داستانها بازماندهای از اجداد ماست. این نشان می دهد که در بطن فرهنگ اجتماعیمان، زن یک موجود دینامیکی بوده و این از آن جهت بحث بسیار زیبایی است که با بسیاری از تئوریهایی که در مورد زنان است همخوانی دارد. با اینکه سخت است حدس قدمت این قصههای عامیانه، اما میتوان نتیجه گرفت که حداقل ۳۰۰ یا ۴۰۰ سال پیش این پویایی را زنان منطقه در اجتماعشان داشتهاند. پس با استفاده از شناساندن ارزشهای این گویش و فرهنگی که با این گویش میآید، میتوانیم اینها را به نسلهای جدید منتقل کنیم. اینجاست که با آشکارسازی زیباییهای این فرهنگ و گویش از زیر آن گرد و غبارها، شاید آن نوجوان یا جوان را ترغیب کند به فراگیری و حفظ گویش مادریاش. از نظر من، این بهترین راه است که شخص خودش، خودش را ملزم بداند برای کشف و حفظ این زیباییها، نه با فشار بیرونی و اجبار.
و اما دربارۀ اینکه زبان مادریمان را چه بنامیم، بحثی است که یکبار در دامش افتادهام و بعدها پشیمان شدم که چرا این وقت را برایش هدر دادهام. دلیل اصلی پشیمانیام اول این بود که افرادی که تحقیقات آکادمیک ندارند وارد بحث میشوند و بر اساس یکسری تعصبات، راه را برای یک تحقیق همهجانبه میبندند. دوم اینکه چیزی که من طی این سالها یاد گرفتهام، این است که باید دید هویت را ما چهطور میبینیم. هویت ساختار دارد؛ هویت بر اساس یکسری نیازهای ما در اجتماع شکل میگیرد و چیزی نیست که وجود بیرونی داشته باشد (یک برساخت است). بنابراین، انتخاب و تعیین اسم این زبانها برای هویتسازی کاربرد دارد و دلیل همۀ این جدلها همین است. اما اگر نگاه کلی داشته باشیم، آیا در طول این سالیان مردم در زندگی روزمره که از این زبان استفاده میکردهاند برایشان مهم بوده که این زبان اچمی نامیده شود، خودمونی نامیده شود، اوزی نامیده شود یا لاری نامیده شود؟ آیا اینها در حفظ زبان مؤثر است؟ وقتی شما میخواهید در مناسبات روزمره از این زبان استفاده کنید مثلاً برای خرید یک کیلو گوجه، برایتان مهم است که بگویید با لاری یا اچمی دارید حرف میزنید؟ ابداً نه. بلکه این دعوا صرفاً برای هویتسازی است.
بحث دیگر این است که در همان گفتوگوها و بحثها که با دوستان داشتم، پیشنهاد دادم که تاریخ این واژهها را ردیابی کنیم (تبارشناسی) که از کجا نشئت میگیرد! این بحث بسیار مهمی است که ببینیم تاریخچه و تبار این اصطلاحات از کجا میآید و از کی و چرا باب شده است؟ مثلاً واژۀ «زبان لاری» از کی باب شده و از کجا و چگونه مردم به این نتیجه رسیدهاند که این کلمه را استفاده کنند، یا حتی اصطلاح اچمی! مثلاً دوستان میگویند که اچمی از عجمی آمده، و واژهای است که عربها بر ما گذاشتهاند، من در این هم شک دارم. ما هیچ تحقیق اساسی در اینباره انجام ندادهایم. هیچکس یک تحقیق زبانشناسی کامل به من معرفی نکرده است. به همین دلیل چون ما نمیدانیم این اصطلاحها (لاری، اچمی یا…) از کجا نشئت میگیرد، به هر حال نقش قدرت و سیاست پشت این مسئله است و بهراحتی نمیتوان دربارهاش تصمیم گرفت که کدام را استفاده کرد! و این فقط مربوط به زبان منطقۀ ما نیست و متأسفانه ما نمیتوانیم برای یک منطقه بهراحتی یک واژه را برگزینیم؛ چرا؟ دلیلش بحث هویت است. همان اتفاقی که برای مثال برای کُردها صادق است. شما در منطقۀ کردستان، کُردی کمانچی، کُردی سورانی، کُردی گورانی دارید؛ و هرکسی میخواهد کُردی خودش را به کرسی بنشاند و بگوید این زبان اصیلتر و اولتر است و کارکرد بیشتری دارد. و اینجا هم باز بحث هویتبخشی است. این بحثها تا زمانی که به دنبال ریشۀ اساسیشان نباشیم قابل حل شدن نیست. من اینهمه بحث با هردو طرف کردهام، هیچکدام از دوستان یک ریشۀ مستدل قوی به من ندادهاند. بله یکسری داده میدهند، اما همان دادهها خودشان زیر سؤال هستند و چندان اساس قویای ندارند؛ چه دادههایی که در کتابهای تاریخی است که پایه و اساس درستی ندارد، یا اطلاعاتی است که طبق شنیدهها جمع شده است، هیچکدام کار اساسی آکادمیک روی آن نشده است.
* منظورتان از «اجبار برای حفظ زبان مادری» چیست؟
– هیچکس نیازی نمیبیند. نیاز، لازم، اجبار؛ اینها کلماتی است که باید بگذاریم کنار. ما باید زبان را دوست داشته باشیم که حفظش کنیم. زبان منطقۀ ما، از لحاظ واقعیت اجتماعی چه خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید، آن پشتوانۀ قدرت و کارکرد را ندارد و این بحث بسیار مهمی است. من اگر گویش اوزی را بلد نباشم و فقط فارسی بلد باشم، زندگیام با مشکلی مواجه نمیشود؛ منتها اگر فارسی بلد نباشم زندگیام نمیچرخد. واقعیتها را نمیشود نادیده گرفت. ما یک چیزی دلمان میخواهد و به آن چیز تعصب داریم، از طرفی چیزهایی هست که واقعیت است و وجود دارند. خیلیها را میبینم، خانوادهای به خانوادۀ دیگر تذکر میدهد که تو چرا با گویش اوزی با فرزندت حرف نمیزنی؟ تو باید به او این گویش را یاد دهی و حفظش کنی. در صورتی که نه، واقعاً بایدی نیست، خانوادهها خودشان مختار هستند. ما میتوانیم بهصورت بسیار جذابتر بحثی را پیش بکشیم و نشان دهیم که این زبان چهقدر زیباست؛ میتواند ما را به هم نزدیک کند و بهتر همدیگر را درک کنیم و بفهمیم. اینها صرفاً مثالهای فیالبداهه است که به ذهنم میرسد، میتوان خیلی آکادمیک تر دربارهشان نوشت و تحقیق کرد. پس
میشود بدون استفاده از واژههای «لازم، اجبار، باید و…» به حفظ این گویشها پرداخت.
* چگونه نسل جوان به این نتایجی که گفتید، برسند؟ وقتی سیاستهای مسلط (رسانه و آموزشوپرورش) در هیچ سطحی، تبلیغاتی برای حفظ زبان مادری نمیکند و بهایی به آن نمیدهد! رابطۀ بین قدرت و فرهنگ و آگاهی مشهود نیست.
– ببینید، این اتفاق متأسفانه ناخودآگاه در همۀ جهان میافتد. هر زبان، گویش، لهجه و حتی فرهنگ، زمانی که کارکرد اصلیاش (آموزشی، سیاسی، تولیدی، حتی خوراکی) را از دست میدهد، کمکم رو به فراموشی میرود. اینکه میگویم حتی خوراکی هم میتواند باشد. من مثالی را برایتان میآورم: زمانی که جنگ بین ژاپن و کُره بود، چون سربازهای ژاپنی به کره میآمدند، آنجا نیاز بود که سربازان ژاپنی غذا بخورند. رستوراندارهای کره، برای درآمدزایی بیشتر و جذب آن سربازها، نام خیلی از غذاها و حتی رستورانها را به اسمهای ژاپنی تغییر دادند. ولی زمانی که کارکردش را از دست داد، خیلی از این نامها را توانستند برگردانند به اسمهای قبلیشان (اسمهای کرهای).
پس، از دیدگاه کارکردگرایی، حفظ زبان برمیگردد به احساس نیاز آن. حرف شما صحیح است، یک زبان برای حفظش نیاز به یک پشتوانۀ سیاسی و غنایی برای استفادۀ زیاد دارد. ما تا یک حدی میتوانیم حفظش کنیم و یک جاهایی هم دستمان بسته است. باز مثال شخصی میزنم: دختر من در خانه اوزی صحبت میکند، اما بیرون که برود، این زبان هیچ کارکردی برایش ندارد. پس وقتی این عدم کارکرد را میبیند، فردا هیچ لزومی هم ندارد که این زبان را به فرزندش آموزش دهد.
این بحث مهمی است و نباید سرسری از آن عبور کنیم. یک مثال شخصی دیگر: من در آمریکا به مدت زیادی دنبال جایی برای یادگیری زبان کُردی بودم. دلیلش چه بود؟ ۱- فرهنگ زیبایی دارد و ۲- من در حال تحقیق بودم، و نیاز به یادگیری آن زبان داشتم. حالا چرا من ترغیب شدم برای این تحقیق؟ همان فرهنگ، همان موسیقیشان و… . هیچوقت یک کُرد نیامد به من بگوید بیا و زبان کُردی یاد بگیر؛ بلکه من برای شناختن آن فرهنگ غنی ترغیب به یادگیری زبانشان شدم. این مثال را زدم که بگویم فرهنگ منطقۀ خودمان هم باید زیباییهای خودش را آرامآرام به نسلهای جوانتر نشان دهد. چگونه این اتفاق میافتد؟ این دیگر مسئولیتش با ماست. مثلاً در بحث برکه، که شاید چون زیاد دیدهایم برایمان عادی شده باشد. منتها اگر یک نفر بیاید و بهصورت خلاقانهای برایمان توضیح دهد که این برکه قدمت و تاریخچهاش چه بوده، معماریاش چگونه بوده و چه کارکردی دارد، این دست کارها شاید داشتههای فرهنگیمان را جذاب و مهم کند. حالا قرار هم نیست همه جذب برکه بشوند، ممکن است برخی دیگر جذب موسیقی و اشعار محلی شوند، دیگرانی از پوشش اوز الهام بگیرند و قس علی هذا. وقتی فرهنگ، زیباییهای خودش را نشان دهد، آنوقت میتوانیم از اهمیت پیوند زبان محلی و داشتههای فرهنگیمان سخن به میان آوریم. مثالی برایتان میزنم که برایم خیلی جالب بود: از دکتر ارفعی که در اوز دعوت کرده بودند، برایم جالب بود که در کنفرانس ایشان، سالن پر شده بود، و حتی یکی از سخنرانان کاملاً تخصصی از زبانهای عیلامی و باستان صحبت میکرد. علت پر شدن سالن این بحثهای تخصصی نبود و شاید خیلیها آن صحبتها را درک نکردند، بلکه علت اصلی این بود که شخصیتی معروف و غنی که اوزی صحبت میکند آنجا بود؛ و خب، این دقیقاً همان بولدکردن داشتههای فرهنگی است.
پس هیچکس منکر آن نیست که پشت انتخاب یک زبان اصلی بهعنوان زبان یک ملت، یک گروه، یک اجتماع، یک سیاست مسلط و فراگیر حضور دارد، و این سیاست لزوماً بد نیست. ببینید، شما خودتان را فرض کنید که میخواهید یک سیستم آموزشی راه بیندازید (این صرفاً برای مثال است)، اگر این سیستم را به زبان ترکی راه بیندازید کُردها و لُرزبانها مشکل دارند، اگر به زبان کُردی راه بیندازید آنهایی که تُرکزبان و گویشوران منطقۀ ما و… هستند مشکل دارند، و قس علی هذا. پس همیشه این بحث وجود خواهد داشت. اما پرورش دادن یک زبان میتواند کمک کند که یک آموزش یکدست رخ دهد. در قانون اساسی آمریکا هیچ زبان رسمیای ذکر نشده، ولی در همۀ محافل آموزشی به زبان انگلیسی تدریس میشود. پس بودن یک زبان مشترک کمک میکند به پیشرفت جمعی یک ملت. اینجاست که همان «سیاسی بودن زبان» مطرح میشود. البته این یک سوی قضیه است. بله، متأسفانه اشکالی که این مسئله دارد، این است که باعث میشود یکسری گویشها به خاطر همین سیاست از دست بروند، و این سویۀ منفی این جریان است. چون اگر بخواهند که همۀ این زبانها را حفظ کنند، برای دولت خیلی هزینهساز است؛ هزینههای مالی صرفاً، بماند از باقی هزینههای دیگر. پس بهناچار میآید و زبانی را انتخاب میکند که در طول تاریخ قدرت و غنای ادبی و علمیاش بیشتر بوده است. این نهتنها روی زبانها یا گویشهای محلی ما اثر گذاشته، بلکه روی زبانهای کشورهای دیگر هم اثر گذاشته است.
یکی از بحثهای مهمی که در کشور افغانستان وجود دارد همین موضوع است که آیا پَشتو زبان اصلی باشد یا فارسی؟ از لحاظی به دلیل اینکه میخواهند خودشان را از فرهنگ ایران جدا کنند، تأکید روی زبان پشتو است، اما از طرفی زبان پشتو آن ادبیات قوی و غنی زبان فارسی را ندارد. به همین دلیل، هنوز تصمیم قطعی در افغانستان گرفته نشده که در دانشگاهها با چه زبانی تدریس شود. حتی کارت شناساییشان به دو زبان پشتو و فارسی نوشته شده است.
* پس معتقد هستید که اسم این زبان یا گویش هر چه باشد، در حفظ آن هیچ تأثیری ندارد؟
– واقعیتش همین است. ما در زندگی روزمره نیازی به نام زبان نداریم. من اینجا وقتی انگلیسی صحبت میکنم، کسی برایش مهم نیست اسم این زبان، انگلیسی است، تا زمانی که میرسیم به مسئلۀ انتخاب زبان و قدرت آن زبان. آنوقت مثلاً به من میگوید شما فارسی نمیتوانی صحبت کنی یا فارسی نمیتوانی مقاله بنویسی؛ اینجاست که نام زبان مهم میشود. اما در زندگی روزمره بههیچوجه کارکردی ندارد. مثلاً وقتی با دوستانتان اوزی صحبت میکنید و سوییچ میکنید روی زبان فارسی و باز برمیگردید به اوزی حرف زدن، هیچوقت قبلش نمیگویید: «من الآن دارم فارسی یا اوزی صحبت میکنم».
* احساس میکنم بیشتر صحبتهای شما با رویکرد کارکردگرایانه است؟ از دریچۀ نگاه دیگری نیست که حفظ زبان مادری را قابل توجیه کند؟
– بله، بحث کارکردگرایی است و هیچ شکی در آن نیست. اما بحث دیگری که در زبانشناسی هم مطرح میشود و خود من به آن علاقهمندم، این است که واقعاً بعضی از زبانها که دیگر وقت آنها گذشته و کارکردی ندارد از بین میروند، و ما هرقدر برای حفظشان سعی کنیم، بیفایده است. مثل زبان اوستایی، زبان پهلوی و… . اینها مردم از جمله خود من میروند دانشگاه و فقط مطالعهشان میکنند و در کل به آن زبانها میگویند زبانهای مُرده؛ یعنی زبانهایی که از آنها استفادۀ روزانه نمیشود و ما فقط برای شناخت گذشتگان، آنها را میخوانیم و شاید مطالبی هم دربارهشان بنویسیم. از طرفی خود زبان همواره در حال تحول و سازگاری است. مثلاً گویش اوز، قطعاً با گویش پنجاه سال پیش متفاوت است. بدیهی است که هرچه به سمت عقبتر برگردیم، واژههای قدیمیتر استفاده میکردیم. مثلاً کلمه «بُرم» که به معنای ابرو است، هر روز که میگذرد، توسط تعداد کمتری استفاده میشود. پس خود این زبان هم در حال آپدیت شدن است و خودش را با تغییرات امروزی برای حفظ خودش منطبق میکند. بنابراین، نتیجه میگیریم زبان، خودش را با نیازهای روزمرۀ مردم سازگار میکند؛ چه بهصورت لهجه یا حتی واژههای انگلیسی. شاید مثال خوبی نباشد، ولی مثلاً واژۀ «تماتا» یا «پَتیتا» که در اوز و منطقه به معنای گوجه و سیبزمینی به کار برده میشود و از این قبیل. این کلمات در فرهنگ زبانی ما آمده و با کمک لهجه سازگار شده، و با گویش در حال استفاده شدن است. پس این نکته مهم است که بدانیم خودِ زبان قدرت سازگاری دارد. اگر زبانی قوی باشد و این سازگاری را بتواند انجام دهد، خودش به حفظ خودش کمک میکند.
* آیا در آینده برنامهای برای تحقیق در ایران یا منطقۀ خودمان دارید؟
– حتماً، من در حال حاضر چند طرح تحقیقی در زمینۀ فرهنگ منطقۀ خودمان در دست دارم که در اولین زمانی که به تصویب نهایی برسد، کارهای اولیۀ آنها را شروع خواهم کرد. این چند طرح بیشتر دربارۀ کارکرد موسیقی و ترانه در سنت شفاهی منطقه، نقش زنان در اقتصاد خانواده، خوراک و نقش آن در تقسیمبندیهای منطقهای، و به اتمام رساندن تحقیق ناتمامم در زمینۀ پزشکی سنتی منطقه است. البته به دلیل مشغولیتهای درسی و نوشتن پایاننامه، این تحقیقات مدتی با سرعت پایینتری انجام خواهد شد.
* نقش خانواده در ادامۀ تحصیلتان چگونه بوده است؟
– خانواده در زندگی آکادمیک من نقش بسیار پُررنگی داشته است. از دوران کودکی هر زمان پدرم از سر کار برمیگشت، با وجود خستگی و مشغله، هر شب اشعار حافظ و خیام را برایم میخواند و از آن دوران بود که عشق فرهنگ و ادبیات در من بیدار شد. مادرم نیز عقیده داشت که صِرف رفتن به مدرسه و اکتفا کردن به خواندن کتابهای درسی باعث نمیشود که کودک به کاملترین درجۀ بلوغ فکری خود برسد. به همین دلیل، خانۀ ما همیشه پُر بود از مجلهها، روزنامهها، و کتابهای متفاوت در زمینههای مختلف، که مادرم برای من و خواهرهایم تهیه میکرد. طی این دوران طولانی تحصیل، همواره پدر و مادرم با همان شوق همیشگی به پشتیبانی و تشویقهایشان ادامه دادند و همچنان من از نقش مثبت هر دوی آنها چه در زندگی شخصیام و چه در زندگی آکادمیکم بهره میبرم. خواهرانم هم همواره پشتیبان من بودهاند و هستند و بدون کمک و راهنمایی آنها میتوانم بگویم که من هیچگاه به این جایگاه نمیرسیدم.
همسرم و دخترم نقش بسیار پررنگی در ادامۀ تحصیل من داشته و دارند. هر دو عزیز معنای صبر را در عمل نشان دادهاند و همیشه و در همهجا مشوق من هستند. در زمانهایی پُراسترس و سخت آکادمیک، انرژی مثبت آنهاست که باعث میشود تسلیم خستگی نشوم. بدون همراهی و کمک خانواده، این راه پیمودهشده، بسیار دشوار و سخت بود.
* پنج کتاب برای مخاطبان این گفتوگو معرفی میکنید؟
– از کتابهایی که به فارسی ترجمه شدهاند، در زمینۀ آکادمیک، کتابهای: شرقشناسی از ادوارد سعید، اسطورۀ امروز از رولان بارت، زبان و اندیشه از نوام چامسکی، دیرینهشناسی از میشل فوکو، تعداد کمی از صدها کتابی به شمار میآیند، در فهرست من قرار دارند.
کتاب دیگری که فکر میکنم به فارسی ترجمه نشده «چشمان آنها به خدا مینگریست» اثر زورا هرستون است که شاهکاری است در تلفیق فولکلور و داستاننویسی.
اما مهمترین کتابهایی که خواندن آنها را بهصورت روتین به دوستان پیشنهاد میکنم، خواندن حافظ، سعدی و مثنوی مولوی است. بسیاری از تئوریها و مباحثی را که امروزه در دانشگاهها و مؤسسات آکادمیک مورد بحث هستند، در کتاب این شاعران میتوان یافت که چندین قرن پیش به آنها پرداختهاند.
* و سخن پایانی؟
– امیدوارم بهزودی فرصتی دست بدهد که آموزههایم را به جوانان و علاقهمندان فرهنگ منطقه منتقل کنم. منطقۀ ما پر است از استعدادهای نهفتهای که هرکدام میتوانند در زمینههای مختلفی به پیشرفت منطقه کمک کنند. تنها نیاز شکوفا شدن این پتانسیل، شعلهور شدن عشق و عطش یادگیری و در اختیار نهادن راههایی برای به دست آوردن دانشِ لازم برای کار و تحقیق در زمینههای مختلف است. بخصوص زنان ما در طی زمان ثابت کردهاند که میتوانند نقشآفرین باشند؛ در صورتی که از آنها حمایت شود و خانوادهها همراه و پشتیبانشان باشند.
امیدوارم روزی به درجهای برسیم که فارغ از هر تعصبی، اولین هدف و اولویتمان این باشد که تمامی افراد ساکن در اوز و کل منطقۀ خودمونینشین، نقشی مساوی در اجتماع داشته باشند.
* سپاس از شما خانم وطنپور، که با تمام مشغلههایتان این وقت را برای گفتوگو گذاشتید.
سپاس از جناب ملتفت و خانم وطن پور عزیز. بهره ها بردم. پایدار و پویا و نویسا باشید.
مصاحبه طولانی و با موضوعات متنوع بود . اولین سوالی که دارم این است که برنامه های آینده تان پس از فارغ التحصیلی چیست به ایران ببرمیگردید یا در امریکا ساکن خواهید شد. ایا فکر میکنید اینگونه اقدامات فرهنگی در ایران برای شما در ایران زمینه کاری دارد یا نه ؟ . به نظرم اقدامات و تحصیلات شما بیشتر میتواند در زمینه تحقیقاتی در خارج از ایران که به آنها بها میدهند خواهد بود . در مورد زنان یکجا اشاره کرد ه بودید که زن حق ندارد انتخاب بچه دار شدن یا نشدن را نداشته باشد و این منشا اختلاف زن و شوهر میشود .درصورتی خانمی که میخواهد ازدواج کند در مورد عدم علاقه به بچه دار شدن قبل از ازدواج باید با مردی که میخواهد ازدواج در میان بگذارد تا مرد یا همسر تان از افکار و ایده زن آینده اش خبر داشته باشد نه اینکه بعد از ازدواج به مردیا همسرش بگوید علاقه به بچه دار شدن ندارم که باعث از هم پاشیدن ازدواج گردد. در مورد زنان اوز که همسرانشان در گذشته برای کار به کشورهای عربی میرفتند این جبر زمانه بوده و این مسئله در مورد اعراد و ملیتها از جمله افِغانیهای مقیم ایران یا پاکستانیهای مقیم کشورهای عربی یا مردان تاجیک در روسیه و یا مکزیکیهای مقیم امریکا و امثالهم نیز در سایر کشورها صادق است . در مورد اپدیت کردن زبان اوز یعنی فراموش کردن بعضی کلمات اپدیت کردن نمیباشد و باید همیشه اصل کلمات اوزی را حفظ کرد تا فراموش نشود از جمله در مورد کلمه برم یا ابرو . با آرزوی موفقیت برای شما . اگر امکان دارد شغل همسرتان هم اعلام و همسرتان هم معرفی نمایید
مصاحبه جالبی بود. آقای ملتفت سئوالات خوبی را مطرح کرده که در عین جوانی نشان از پختگی او دارد و خانم وطن پور نیز پاسخ های خوبی داده است که در بیشتر موارد قابل تعمق است با این حال نکات زیر را پیرامون نظرات ایشان قابل ذکر می دانم: ۱- می گویند نبایستی اجبار در کار باشد و به کسی بگوییم چرا با فرزندت به زبان مادری سخن نمی گویی. این امر به طور قطع و یقین مقابل نظر ایشان مبنی بر لزوم حفظ زبان مادری است. ۲- می گویند بایستی توجه جوان اوزی را به زیبایی های این زبان و فرهنگ آن جلب کرد تا به این زبان علاقه مند شود و به عنوان مثال می گوید چون خود ایشان به زیبایی فرهنگ کردی علاقه مند بوده و خواسته است در این زمینه پژوهش کند به فراگیری زبان کردی مایل شده است. این استدلال قیاس مع الفارق است. تعداد جوانان اوزی که فارسی زبانند و به دلیل پژوهش پیرامون زبان اوزی و زیبایی های فرهنگ آن به سمت فراگیری این زبان سوق پیدا می کنند قطعا چیزی نزدیک به صفر در صد خواهد بود. ۳- می گویند بایستی آرام آرام زیبایی های زبان اوزی را به فرزندان مان بنمایانیم تا علاقه مند به این زبان شوند حال اینکه اگر از دوران کودکی به گویش اوزی با او سخن بگوئیم این امر به راحتی تحقق می یابد. به چه دلیل بایستی کار را بر خود دشوار و ابتدا غفلت کنیم و سپس در صدد رفع آن برآییم. آب رفته به جوی بر نخواهد گشت. سعدی می فرماید: درختی که اکنون گرفتست پای— به نیروی شخصی بر آید زجای/ وگر همچنان روزگاری هلی— به گردونش از بیخ بر نگسلی/ سر چشمه شاید گرفتن به بیل— چو پر شد نشاید گذشتن به پیل/ ۴- می گویند اگر کسی زبان(گویش) اوزی را نداند مشکلی در جامعه برایش ایجاد نمی شود اما اگر زبان فارسی را نداند دچار مشکل خواهد شد. بدیهی است این امر صحیح است اما مگر آموختن زبان اوزی مستلزم نیاموختن زبان فارسی است؟ و آیا می توان با استناد بر آن زوال زبان مادری را اجتناب ناپذیر دانست؟ زبان مرده ای را می شناسیم که اکنون زبان رسمی یک کشور است. هر چند مطامع سیاسی در این زمینه نقش داشته است اما به هرحال بیانگر این است که حفظ یک زبان صرفا مستلزم احساس نیاز به آن به منظور برآورده کردن امورات روزمره نمی باشد. ۵- می گویند نام زبان در حفظ آن بی تاثیر است. سئوال این است: آنکه از نام زبانش احساس خوبی دارد بیشتر در حفظ آن می کوشد یا آنکه نام زبان خود را تحمیلی می داند و از آن ناراضی است؟ ۶- می گویند تغییر واژه بُرم به ابرو نشان از نیاز زبان به آپدیت شدن دارد حال اینکه چنین تغییر بیهوده ای به هیچ عنوان جنبه آپدیت شدن ندارد و صرفا یک نوع فارسی زدگی است. با این همه، ذکر موارد فوق و برخی موارد دیگر نافی نظرات ارزشمند خانم وطن پور نیست و بسیاری از دیدگاههایی را که در این زمینه مطرح کرده است بیانگر نگریستن به فرهنگ و جامعه از منظری نو و ناب است که تسری فکر و اندیشه ایشان به چنین دیدگاههایی قابل تحسین است و حکایت از تیزبینی او دارد. سرکار خانم آزاده وطن پور که اسم آزاده اش نیز با مسما است از سرمایه های فرهنگی و اجتماعی ما خواهد بود و برای ایشان آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
درود. سپاس از طرفین گفتگو، حامیان و بانیان آن. تحلیل خود از این مصاحبه را در پیام دیگری شرح خواهم داد. امیدوارم گفتگو با همه ی نخبگان همشهری که در سراسر دنیا حضور دارند و در همه ی زمینه های علمی و کاربردی انجام شود.