دکتر ناصریادگار فرد: از فرهنگ تعاریف زیادی وجود دارد که ساده ترین آن عبارتست از: «مجموعه ای از دانش، تکنولوژی، ارزش های مادی و معنوی و اندیشه ها، هنر، زبان ،باورها و اعتقادات، تاریخ، روابط اجتماعی، اخلاق و رفتار، عادت ها و آیین ها، قوانین و سیاست و مواردی از این قبیل.
در اینکه همه ما فرهنگ دوست هستیم هیج تردیدی نیست اما آیا در فرهنگ سازی هم موفق شده ایم تا نقش ایفا کنیم یا رفتارهایمان در خلاف ساختن فرهنگ و بلکه در راستای سوختن آن بوده است؟!
ما به فرهنگ دوستی در منطقه شهرت داریم و البته گذشتگان نقش مهمی در تولید فرهنگ اوز داشته و توانسته اند آن را در تمامی عرصه های زندگی شهروندان رواج دهند. از آموزش و تحصیلات گرفته تا در حرفه ها، در مراسم و سنن ، در اخلاق و روابط اجتماعی، در امور خیریه، در همبستگی و همکاری های اساسی و اقدامات ساختاری و … اما اینکه توانسته باشیم دستاوردهای گذشتان را به معنای واقعی آن ارج بنهیم و از آن پاسداری کنیم و در نسل های بعدی آن را ترویج نماییم جای سوال دارد. در این گذر کوتاه به فرهنگ نگارنده قصد دارد با اشاره به مصادیقی که در میان شهروندان رایج است، این نکات را برجسته نماید تا مسیر ما در گذر فرهنگ بهتر شناخته شود.
احتمالا با خواندن این متن برخی ها برآشفته خواهند شد و در دل خود جمله های غیرعادی و غیر متعارف را نثار نویسنده خواهند کرد، اما نگارنده هیچ قصد آزرده سازی خاطر کسی را ندارد بلکه دوست دارد آنچه در عمل بر سر فرهنگ می آید را بدون هیچ اغراضی برای دیگران به تصویر بکشد تا اگر خود هم در شمار چنین افرادی قرار دارد ،تجدید نظری در اعمال خود کرده و خویشتن را از مسیر درست برای ساختن فرهنگ دریغ ننماید.
مانند هر چیز دیگری هر کس می تواند فرهنگ را دوست داشته باشد اما باعث سوختن آن شود به اینصورت که با دانش و خِرَدِ اندک کارها و رفتارهایی از خود نشان دهد که باعث تضعیف فرهنگ در خود و نیز در دیگران شود. مانند معلمی که ناآگاهانه در تربیت و آموزش شاگردانش قصور نماید یا در اثر غفلت و سهل انگاری چنین عملی از او سر بزند، مثلا کسی در باغچه گُل بکارد اما در اثر مشغله زیاد فراموش کند که گُل را به موقع آبیاری نماید و بعد از مدتی گُل خشک شود و از بین برود. و یا این کار عامدانه صورت گیرد مانند سیاست هایی که کشورهای استثمارگر برای دربند کشیدن مردمان کشورهای ضعیف در پیش می گیرند،تا با نفوذ در فرهنگ آنان و تضعیف آن مقاصد خود را پیگیری نمایند.
از فرهنگ سخن گفتن، به عبارتی یعنی سخن گفتن از همه چیز، همه عرصه های زندگی عاقبت در ظرف فرهنگ قرار می گیرد، هر خوبی، هر زیبایی، هر چیز خوشایندی همه برمی گردد به واژه جهانشمول فرهنگ. اما وقتی بدون مصداق های عینی از فرهنگ صحبت به میان می آید انگار پای ذهن در فضای افسانه ای قدم می گذارد، در افسانه ها که غرق شویم دیگر واقعیت ها را نخواهیم دید و همیشه در فضای ایده آل قهرمانی، خود را هم جزو قهرمان داستان بحساب می آوریم.
لذا نگارنده دوست ندارد فرهنگ را با واژه های پرطمطراق تشریح نماید تا خدای ناکرده فهم آن برای خواننده پیچیده تر از آنچه هست نگردد بلکه به بیان فرهنگ همراه با مصادیق عینی آن می پردازد. همان برداشت های عمومی از فرهنگ که احساس را تلطیف می نماید و به انسان غرور می بخشد و حس خوشایندی را به او می دهد و احساس می کند در جایی بالاتر از دیگران قرار دارد، همانچیزی که توانایی بیشتری را در پندار، گفتار و کردار به انسان می بخشد.
گاهی این احساس درست است چون در مصادیق عینیت می یابد، اما گاهی هم این احساس کاذب است و هیچ خاصیت و ارزش واقعی ندارد بلکه تنها برای تظاهر و فخر ورزیدن به آن مورد استفاده قرار می گیرد. برای مثال می توان در سخنرانی ها از آن بسیار صحبت نمود تا نشان داده شود که سخنگو خودش هم انسان با فرهنگ و فرهیخته ای است هرچند که عمل، رفتار و کردارش منطبق بر بی فرهنگی محض باشد. و یا فخر ورزیدن به آنچه در گذشته داشته ایم و اکنون در موزه ها حبس شده اند و تنها احساس نوستالژی وجودمان را تحت تاثیر قرار می دهد و چشمان سطحی نگرمان را چنان فیلمی پس از دیدن به کناری می نهد و سودی از آن بدست نمی آورد.
بررسی های کیفی رفتاری، اخلاقی و اجتماعی بیانگر این نکته است که بر خلاف آنچه تصور می کنیم و مدعی هستیم که در فرهنگ مثل گذشته پیشتاز هستیم، اینگونه نیست، ما به گذشته نگاه می کنیم چون در خلاء فرهنگی حال و آینده قرار داریم، به عبارت دیگر چیزی در حال نداریم که به آن مباهات کنیم و برای اینکه در مقابل دیگران کم نیاوریم به گذشته متوسل می شویم. نگارنده نمی گوید گذشته را باید در گذشته دفنکرد. خیر باید درس هایی که در گذشته است را آموخت و به کار برد، حتی چراغ گذشته آنقدر روشن نیست که روشنی بخش راه آینده باشد، برای حال باید چراغ دیگری روشن کنیم و برای آینده نیز روشن تر،آینده چراغ راه آینده خودش را می طلبد .روشهای امروزی برای ساختن آینده مناسب نخواهد بود، و حتی چراغ امروز فضای فرداها را روشن تر نخواهد نمود.این ها را نگارنده می گوید تا در اخلاقیات، علم ، دانش و خَِرد و اندیشیدن نه تنها از گذشتگان عقب تر نمانیم بلکه پیشی بگیریم.
فرهنگ هایی وجود داشته است که در گذشته سرآمد بوده است اما امروز همان فرهنگ بدست فرزندان خود در گورستان بی تدبیری بشر دفن شده است، ضمن اینکه گذشته را باید تفسیر کرد و نکات مثبت آن را آموخت و نباید آن را دفن کرد اما باید به آینده اندیشید، آینده ای بمراتب بهتر و زیباتر، انسانی تر با انسانهایی خردمندتر!
به قول دولت آبادی ما به مردمانی محتاجیم که به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرانشان!
متاسفانه ما مدام درگیر نگهداری از وسایلی هستیم که در گذشته از آنها استفاده می کردیم و به این نمیاندیشیم که حال که این وسایل قابل استفاده نیستند و باید در جایی به نامموزه نگهداری شوند چرا به دنبال یافتن چیزهایی برای فردا نیستیم تا بهتر از گذشته زندگی کنیم.
نگارنده داشتن موزه را یک خطا بحساب نمی آورد بلکه می خواهد این نکته را یادآور شود که داشتن موزه داشتن فرهنگ نیست بلکه مظاهری از فرهنگ گذشته است که می تواند در سطح پایین، متوسط و یا بالا باشد و نقشی هم در فرهنگ حال و آینده ما نداشته باشد، همانگونه که داشتن لوکس ترین آشپزخانه به معنای داشتن بهترین آشپز و بهترین و خوشمزه ترین غذا نیست، داشتن لوکس ترین دانشگاه ها هم به معنای داشتن بالاترین سطح آموزشی و داشتن بالاترین سطح فرهنگ نیست، البته عکس این موضوع می تواند درست باشد به اینمعنا که اگر فرهنگ و آموزش و دانش در سطح بالایی قرار داشته باشد، سزاوار ساختن لوکسترین دانشگاه ها هم خواهد بود و خردمندان به این نکته خواهند اندیشید که محلی مناسب و شایسته برای آن فراهم نمایند.
مسئله مهمتر این است که ما چه اندازه از فرهنگ گذشته در حال حاضر بهره می بریم، و در حال حاضر فرهنگ غالب ما چیست و در آینده فرهنگ ما به چه سمت و سویی می رود و چه اندازه می تواند با فرهنگ های پیشرفته در یک سطح قرار گیرد. مهم این است که بتوان این فرهنگ را ارزیابی کرد هم در مقایسه با گذشته که آیا این فرهنگ پویاست و در حال رشد و توسعه است یا خیر؟ و هم در مقایسه با مناطق همجوار و در سطح ملی.
اشاره به مصادیق عینی فرهنگ در میان شهروندان می تواند به ما کمک کند تا بهتر از آنچه باور داریم، مشاهدات خود را مورد ارزیابی و تجدید نظر قرار دهیم.
طبیعی است در این مقاله تنها به مولفه هایی که شهروندان بطور مستقیم با آن درگیر هستند پرداخته شده است و از تاثیر مولفه های دیگر فرهنگ مانند قوانین و سیاست، زبان، اعتقادات و باورها که معمولا تغییرات در آن کمتر است و یا انجام آن در اختیار شهروندان نیست خودداری شده است.
وقتی آینۀ ارزیابی را در مقابل چهره حالِ فرهنگ عینی شهروندان می گذاریم، فرهنگ چهره خویش را اینگونه بازتاب می دهد:
در بین شهروندان حسادت و چشم به همچشمی قدرت گرفته و رواج پیدا کرده است و نوعدوستی و همیاری، همکاری و همبستگی جنبه تظاهر و غیر واقعی به خود پیدا کرده است و این یعنی لاغر شدن فرهنگ خوب گذشته.
در بین شهروندان مهربانی، نرمخویی، صبوری، اخلاق خوب، رفتار متین و تواضع به فراموشی سپرده شده است و کینه جویی و انتقام و کدورت در حال چیره شدن بر روابط اجتماعی است و این یعنی تلاش های آموزشی و فرهنگی نه تنها در راستای تقویت فرهنگ نبوده و نیست بلکه به سان ضربه های مهلکی بر پیکره فرهنگ هر روز نقش منفی خود را بارزتر از پیش به نمایش می گذارد.
واکنش بیشتر شهروندان در مقابل فقرشهروندان دیگر اینگونه است که عامل آن را بطور کامل و کمال به خود آنها نسبت می دهد و ساختارهای غلط اقتصادی و اجتماعی شهر را نادیده می انگارند بطوریکه شکاف طبقاتی در باورها تثبیت شده است یعنی فرهنگ جامعه در پایین ترین سطح خود قرار دارد.
فرهنگ کار گروهی و تیمی در فضای مجازی عالی است اما در دنیای واقعی شکل و رنگ دیگری دارد و هر کس برای خودش کار می کند یعنی تا فرهنگ پیشرفته سال ها فاصله دارد.
آسیب به طبیعت در میان شهروندان رواج پیدا کرده است این یعنی اینکه سطح فرهنگ هنوز بالا نرفته است.
برخی مدیران و مسئولان و شهروندان خود را با فرهنگ تر از سایر مناطق می دانند این یعنی غرور بیجا و به این معناست که هنوز فرهنگ خود را نشناخته و تا رسیدن به فرهنگ بالا فاصله زیادی وجود دارد.
عده زیادی نقد را برنمی تابند و به دیگران اجازه نمی دهند که عملکردشان را به چالش بکشند، این یعنی با فرهنگ درست کار کردن از زمین تا آسمان فاصله است.
به جای مطالعه و خواندن کتاب شهروندان زمان را صرف نشستن دور هم و گفتن حرف های بیهوده می نمایند به عبارت دیگر فرهنگ از بام آموختن و پویایی به کف دره ی بی فرهنگی در حال سقوط است.
ارزش انسان ها با پول و دارایی مادی آنها سنجیده می شود و معیار و میزان برای احترام گذاشتن به دیگران ثروت است نه دارایی فکری و تعداد کتاب هایی که خوانده است، این یعنی اضمحلال و نابودی فرهنگ.
کمترکسی برای یک آموزش استاندارد و با کیفیت تلاش می نماید و بیشتر مدیران تحت تاثیر فضای منفی غالب بر آموزش قرار گرفته اند و با طمع ثروت اندوزی دنبال باز کردن مراکز به اصطلاح علمی برای استخراج پول هستند یعنی فرهنگ، ضد فرهنگ اصیل ایرانی است.
شهروندان تاریخ خود را نمی خوانند یا نمی دانند و نکات منفی تاریخ زندگی خود را بارها تکرار می کنند و به عبارتی از فرهنگ خود بی خبرند.
در بین شهروندان گرایش به دلالی بجای صنعتگری برای دست یابی به ثروت در جامعه غالب شده است و تلاش و وجدان در بین مردم معادل بی هنری و بی عُرضِگی است. یعنی فرهنگ غالب همان فرهنگ تن پروری و تنبل پروری و رسیدن به ثروت از راه میانبر است.
نوعدوستی در میان شهروندان در حال کمرنگ شدن است و هر کس دنبال این است که گلیم خود را از آب بیرون بکشد و این به معنای آن است که عشق به انسانیت دیگر مثل گذشته دارای معنا و مفهومنیست و این یعنی افت فرهنگ!
در چنین اوضاع و احوال از فرهنگ آیا باز هممی توان ادعا کرد که ما در فرهنگ پیشتاز هستیم؟یا اینکه باید گفت هر کس کبریتی بدست گرفته است وخودکامانه و گاهی ناآگاهانه برگ های زرین فرهنگ را تا به آخرین برگ آن آتش می زند؟!
مقاله خوبی است برای مطالعه کردن ولی جنبه کاربردی ان واصولا نوشتن این مقولات چه منفعتی برای اوز ونسل فعال امروزی دارد متوجه نشدم بیشتر وضعیت را سیاه نمایی میکند وبذر نا امیدی زنده میکند بیشتر به درد کلاس درس میخورد باید مطالب امید دهنده وروشنگر وراهنمایی کننده برای مردم بنویسید تا مردم دلگرم وفعال شوند وازین طریق به زادگاه خود خدمت کنیم
برادر. جان. برای. رونق. وتوسعه. وابادانی. شهرمان. طرح. وبرنامه. واید ه. وپروژه. مشخص. وکاربردی. که. بشود. اجرایی. کرد. ارایه. دهید. وگرنه. گفتن. ونگارش. مسایل. تیوریک. وکلاسیک. بیشتر. به. درد. مکانهای. اموزشی. وغیر. اجرایی. میخورد. اوز. به. برنامه های مشخص. که. بتوان. با. این. نیروهای. موجود. انجامش. داد. نیاز. دارد
درود بر دوستانی که مطالب اینجانب را مطالعه نموده اند و دوستانی که نظر خود را مطرح نموده اند.
در رابطه با اینکه اظهار نموده اید که طرح مسایل تئوری برای اوز منفعتی ندارد و باید پروژه های کاربردی معرفی نمایم، باید عرض کنم که طرح پروژه و برنامه در محدوده وظایف مسئولان و مدیران محترم نهادهای انتخابی و انتصابی اوز است و از مسئولیت من خارج می باشد، اما طرح مسایل و موضوعات کاربردی حق با شماست ولی این نکته مهم را از جنابعالی می پرسم که آیا طرح مسایل و مشکلات فرهنگی اوز نمی تواند یک مسئله کاربردی برای آن باشد؟
آنهم طرح آن دسته از مسایل رفتاری فرهنگ که مصادیق عینی آن نیز ذکر شده است و اتفاقا بهبود رفتارهای فرهنگی نقش اساسی و برجسته ای در پیشرفت و توسعه سایر بخش ها خواهد داشت.