مصطفی ملتفت: هدفم از این سلسلهگفتوگوها شناساندن دانشجویان تحصیلات تکمیلی نخبه و خلاق «اوز و حومه» که در دانشگاههای برتر ایران و جهان در حال تحصیلاند، به شهروندان منطقه است. نخستین بار با مجیده قاضیزاده “رتبۀ نخست مجموعۀ تاریخ و فلسفۀ علم در کنکور کارشناسیارشد سال۱۳۹۰″ به گفتوگو نشستهام.
(قابل ذکر است که گفتوگوی ما به دلیل اقامت ایشان در انگلستان، از طریق اسکایپ صورت گرفته است.)
* لطفاً خودتان را معرفی کنید؛ مقاطع تحصیلی، نام دانشگاههایی که گذراندهاید و رتبههایتان را هم ذکر کنید.
مجیده قاضیزاده متولد ۱۳۶۱ هستم. سه دورۀ تحصیلی را در ایران گذراندهام. به ترتیب کارشناسی ریاضی محض دانشگاه تهران، کارشناسیارشد همین رشته از دانشگاه صنعتی شریف و کارشناسیارشد تاریخ علم گرایش نجوم از دانشگاه تهران. لازم به ذکر است وقتی کارشناسیارشد ریاضیات میخواندم نُه واحد اضافه با گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف نیز گذراندم و آن زمان آغاز علاقۀ من به مطالعات علم بود. در طول دو سال اخیر نیز با بورسیۀ کامل مشغول به تحصیل در مقطع کارشناسیارشد پژوهشی رشتۀ مطالعات جنسیت و زنان در دانشگاههای هال انگلستان (دانشگاه اصلی) و دانشگاه اویدو اسپانیا بودم که جدیداً فارغالتحصیل شدهام. برنامهای که در آن تحصیل کردم “جما” نام دارد و حاصل همکاری چند دانشگاه اروپایی، آمریکایی و آمریکای لاتین در زمینۀ مطالعات جنسیت و زنان است و دورههای کارشناسیارشد را در هفت دانشگاه اروپایی برگزار میکند. دانشجویان بایستی یک دانشگاه اصلی و یک دانشگاه فرعی در دو کشور متفاوت اروپایی انتخاب کنند و در نهایت مدرک مستر دوگانه از جانب هر دو دانشگاه اعطا خواهد شد که مورد تأیید دیگر دانشگاههای همکار هم قرار میگیرد و نشان آنها را نیز در بر دارد. من دانشگاه هال را که تنها گزینه در کشور انگلستان بود، انتخاب کردم و یک ترم را هم در دانشگاه اویدوی اسپانیا گذراندم. دانشگاه هال نخستین دانشگاه در بریتانیا بود که رشتۀ مطالعات جنسیت را دایر کرد و مجلۀ تخصصی مطالعات جنسیت Journal of Gender Studies این دانشگاه در زمرۀ مجلات تخصصی پیشرو در این زمینه قرار دارد.
رتبۀ من در کنکور سراسری علوم ریاضی و فیزیک ۱۳۷۹ در سطح منطقۀ سه ۱۰۵ بود، و در آزمونهای کارشناسیارشد علوم ریاضی ۱۳۸۳ و تاریخ و فلسفۀ علم ۱۳۹۰ هم به ترتیب رتبههای ۶۶ و نخستِ کشوری را کسب کردم.
* یکی از دلایل انتخاب شما بهعنوان اولین فرد در سلسلهگفتوگوهایی که قرار است انجام دهم، این بود که “تاریخ فلسفۀ علم” خواندهاید (چون خودم هم به فلسفه علاقهمندم) و جالبتر اینکه یک زن هستید که در این حوزه مطالعه میکند. اینکه شما بهعنوان یک زن فلسفه میخوانید، کمی نادر نیست؟ چون بهنسبت، کمتر فیلسوف زن در جهان داریم. به یاد دارم حوالی سال ۱۳۹۰ بود که جلسهای در خانۀ فرهنگ برگزار کردید با موضوعیت تاریخ زنان. راستش را بخواهید من در آن زمان از مباحثی که بیان میکردید، چیزی نمیدانستم.
من سالهای ۹۰ و ۹۱ چند جلسه دربارۀ تاریخ و فرهنگ زنان در خانۀ فرهنگ داشتم. از خواهرم پرسیدم، گفت آن جلسهای که شما تشریف داشتید (تابستان ۹۱) جلسهای بود که دربارۀ عصر مادرسالاری صحبت کردم، و سخنانم بر اساس نظریات “ایولینرید” فمینیست مارکسیست آمریکایی بود. اکنون شش- هفت سال گذشته و دیدگاههای من هم عوض شده است. الآن رویکرد فمینیست مارکسیستی را زیاد نمیپسندم، ولی چون آثارشان به فارسی موجود بود، با نظریات اینها زودتر از نظریات رادیکالها آشنا شدم. آنوقت که آن جلسه برگزار شد البته رادیکال فمینیست بودم، ولی هنوز ایولینرید را خیلی قبول داشتم. البته حتی الآن هم تحقیقاتشان در زمینۀ عصر مادرسالاری و دیگر موضوعات را قبول دارم؛ ولی با نتیجهگیریهایشان خیلی موافق نیستم. دربارۀ فلسفه، من متأسفانه فلسفۀ محض بهطور جدی نخواندهام. مثلاً حتی با آثار مشهورترینها مثل هایدگر زیاد آشنا نیستم. فقط تا اندازهای از آثار فیلسوفانی که در زمینۀ فلسفۀ علم، فلسفۀ اجتماع یا فلسفۀ جنسیت و… کار کردهاند، مطلع هستم؛ کسانی مثل: پوپر، کوهن، ویتگنشتاین، فوکو و از این قبیل. خوشحالم که میشنوم به فلسفه علاقهمندید. این دانش متأسفانه در دنیای ماتریالیستیِ ما خیلی مهجور مانده است.
* دربارۀ رشتهتان بیشتر بگویید؛ فلسفۀ علم و بهخصوص گرایش تاریخ جنسیت که مطالعه میکنید.
من کنکور فلسفه و تاریخ علم دادم، ولی انتخابم تاریخ علم گرایش نجوم بود. البته این دو رشته بسیار به هم نزدیک و وابسته هستند. همچنین وقتی ارشد ریاضی میخواندم، صرفاً به خاطر علاقۀ زیادم، نُه واحد مازاد بر درسهای خودم و با پرداخت هزینه، از گروه فلسفۀ علم گرفتم؛ فلسفۀ علم، فلسفۀ زمان و نظریههای اجتماعی متفکران مسلمان. استاد راهنمای انتخاب واحدم با این موضوع مخالفت کرد و گفت بایستی در آن ترم که ترم آخر بود بر پایاننامه تمرکز کنم. میگفت اینها اصلاً درس نیستند، چون رشتههای انسانی را هیچ به حساب میآورد. ولی بالاخره توانستم موافقت معاونت آموزشی را جلب کنم. فلسفۀ علم، تاریخ علم و جامعهشناسی علم با هم مجموعۀ مطالعات علم را تشکیل میدهند. البته در ایران، جامعهشناسی علم بهصورت یک رشتۀ مستقل نداریم.
فلسفۀ علم، به چیستی و ماهیت و طبقهبندی علم و روشهای علمی میپردازد و همچنین عوامل ظهور و زوال نظریات علمی را بررسی میکند. تاریخ علم، به مطالعۀ تاریخ پیدایش علوم و نظریههای علمی در بستر فلسفی، اعتقادی، اجتماعی و فرهنگیشان میپردازد، و همچنین مانند فلسفۀ علم عوامل ظهور و زوال آنها را بررسی میکند. تاریخ جنسیت، به مطالعۀ جنس و جنسیت و نهادها و تعاریف و گروههای وابسته به آنها در دورهها و مکانهای مشخص تاریخی میپردازد.
من از زمینههای تحقیقی خودم مثال میزنم تا نوع پژوهشهای این رشتهها مشخص شود. برای تز تاریخ علم روی یک نسخۀ خطی مربوط به سال۵۳۰ هجری قمری که دربارۀ شطرنج و مسائل آن است تحقیق کردم. این نسخه مجموعه رسالههایی از ابوالعباس عدلی، ابوبکر صولی و لجلاج بود که در قرنهای دوم و سوم هجری میزیستند. زبانِ نسخه عربی بود و قدیمیترین اثر شناختهشده در جهان است که به حل مسائل شطرنج پرداخته است. من از این نسخه که حدود ۳۰۰ صفحه است و بالغ بر ۲۰۰ مسئله دارد، فقط چند مورد و از جمله مسئلۀ معروف گردش اسب را انتخاب کردم و آنها را در ارتباط با مسائل مشابه در ترکیبیات و “نظریۀ گراف” که از شاخههای ریاضیات نوین هستند توضیح دادم. کار من ویرایش و ترجمۀ بخشهای انتخابی این نسخۀ خطی و تحقیق و تفسیر این مسائل بود. ثابت کردم مسائلی که “اویلر” ریاضیدان قرن هجدهم مطرح کرده پیشتر در این کتاب حل شدهاند؛ اگرچه این کتاب رویکرد ریاضی نداشت و این مسائل در آن زمان بهعنوان مسائل ریاضیاتی مطرح نمیشدند؛ چون علم ترکیبیات و گراف شکل نگرفته بود. همچنین توضیح دادم که چگونه نویسندههای این رسالهها از یک دستگاه مختصات، مشابه دستگاه مختصات دکارتی که قرنها بعد تعریف شد استفاده کردند. در کنار اینها در مقدمۀ مفصلی دلایل مطرح شدن این مسائل و عوامل توجه به شطرنج در تمدن اسلامی را شرح دادم. مثلاً من در موزهای در آکسفورد شطرنجهایی از دوران اسلامی دیدم که مهرهها بسیار ساده بودند و به شکل و شمایل انسان و حیوان نبودند. تحقیقات بیشتر، مرا متوجه این موضوع کرد که تحریم ساخت مجسمه به شکل انسان و حیوان، مسلمانان را بر آن داشته که چنین مهرههای سادهای ابداع کنند، و چون ساخت آنها مهارت و زمان طولانی نیاز نداشته ارزان بودند و به همین دلیل شطرنج که پیشتر بازی اشرافی بوده در اختیار عموم قرار گرفته و این باعث پیشرفتش شده. یعنی حکم شرعی که در ظاهر به ضرر شطرنج به نظر میآید، در عمل به سود آن تمام شده است. این را مثال زدم تا بگویم چگونه ما به مطالعۀ پیشرفت و پسرفت علم در بستر دینی، فلسفی، فرهنگی و اجتماعی میپردازیم.
* موضوع پژوهشتان واقعاً جذبکننده و جالب بود. برنامۀ “جما” که در ابتدا به آن اشاره کردید، به چه معناست؟
جما GEMMA یعنی جواهر. دو حرف اولش از جندر (به معنای جنسیت) است. دو حرف آخرش از مستر (کارشناسیارشد). آن M وسط هم اضافه گذاشتهاند که کلمه بامعنا شود.
* و دورهاش چندساله است؟ همان کارشناسیارشد محسوب میشود؟
اینجا دو نوع فوقلیسانس هست: یکی آموزشی و یکی پژوهشی. آموزشیاش مثل ایران نیست؛ پایاننامه دارد ولی مختصر است. مستر (کارشناسیارشد) یکساله است؛ دورۀ لیسانس هم سهساله است و همچنین مقطع دکتری. مقطع ما که پژوهشی هست که این مدل به گمانم فقط انگلیس دارد، یک مقطعی بین کارشناسیارشد و دکتراست؛ این دورهاش دوساله است.
واحدهای اینجا با ایران فرق میکند. دربارۀ لیسانس نبودم، نمیدانم؛ ولی فوقلیسانس ترمی ۶۰ واحد و درسها ۱۰ واحدی یا ۲۰ واحدی بودند. درس ۲۰ واحدی یک جلسه در هفته.
کلاسهای مستر به این صورت است که استاد، اول ترم یک جزوه به دانشجو میدهد که موضوعات هر جلسه و منابع در آن مشخص شده، و بعد دانشجوها سمینار میدهند و پرسش و پاسخ صورت میگیرد. البته تهران هم تاریخ علم تا حدی چنین بود، ولی باز استاد کمی درس میداد. در انگلستان و کشورهای پیشرفته دیگر امتحان به شکل امتحانات ایران وجود ندارد. فقط در زمینهای که مقالۀ کلاسی مینویسی باید زیاد مطالعه کنی. برای هر مقاله حدود ۳۰-۴۰ کتاب و مقاله یا حداقل ۱۰-۱۲ تا.
برای درس تاریخ فمینیسم، استاد از قبل متن میداد. متون تاریخی مختلف، یکیاش شهر زنان دوپیزان بود. باید در خانه میخواندیم. بعد کلاً سر کلاس فقط بحث و سؤال و جواب بود. بقیۀ کلاسها که تئوری فمینیستی توسعه و این مسائل بود کلاً سمینار بود. حتی برای درس جنسیت و توسعه، استادمان گفت موضوعات و منابع را خودش مشخص نمیکند. گفت هر دو یا سه نفر که فکر میکنیم به یک موضوع علاقه داریم با هم تشکیل یک گروه دهیم و موضوع سمینارمان را همراه چکیده برایش بفرستیم. اگر او موفقت میکرد، با هم روی آن موضوع کار میکردیم. پیش از برگزاری سمینار هم یک جلسه با او داشتیم تا گزارش پیشرفتمان را ارائه دهیم و اینکه چه منابعی انتخاب کردیم. یعنی ساختار درسی کلاس را دانشجویان خلق میکردند بسته به علاقهشان.
* از فضای دانشگاه تهران و صنعتی شریف برایمان بگویید، و اینکه عمدۀ تفاوتشان با دانشگاههای خارج از کشور در چیست؟
در مورد مقایسۀ دانشگاههای ایران با اینجا حرف بسیار است. البته من یک ترم هم اسپانیا بودم. کلاً بین این سه کشوری که دانشگاه رفتم خیلی تفاوت هست. بهترین تجربهام انگلستان بوده، بدترین تجربهام ایران. اسپانیا هم بین این دوتا، ولی به ایران نزدیکتر است. این سؤال را میتوان از جنبههای مختلف پاسخ داد. از منظر آکادمیک به نظرم دانشگاههایی مثل شریف و تهران در رشتۀ ریاضی خوب و بهروز هستند و با دانشگاههای برتر دنیا توان رقابت دارند. دلیلش این است که ریاضی یک رشتۀ نظری است و نیاز به امکانات غیرکتابخانهای ندارد. در نتیجه وقتی رشتههای دیگر علوم پایه به خاطر کمبود امکانات آزمایشگاه و غیره مشکلاتی دارند، در ریاضیات و فیزیک نظری این موانع وجود ندارند و دانشگاههای طراز اول ایران خوب میدرخشند. البته در رشتههای علوم انسانی، دانشگاههای ایران در مقایسه با دانشگاههای غربی خیلی ضعیف عمل میکنند؛ با اینکه این رشتهها نیز بر تحقیقات کتابخانهای تمرکز دارند. دلایل ضعف دانشگاههای ایران در علوم انسانی بسیار است: نخست آنکه منابع لازم قابل دسترس نیست. دیگر آنکه برنامۀ درسی علوم انسانی بهروز نیست. البته این تا حدی عامدانه است؛ به این دلیل که متأسفانه هنوز برخی مسئولان دانشگاهها علوم انسانیِ روز را بیگانه و غیرخودی تلقی میکنند. حتی اگر این مدعا درست باشد، باز هم بایستی امکان دسترسی به آن منابع و مطالعه و تحقیق آنها را فراهم کنند تا امکان نقد واقعی فراهم شود. معضل دیگر پیش راه پیشرفت علوم انسانی در ایران، نگرش تحقیرآمیز نسبت به آن است. تقریباً تمامی اقشار جامعه از جمله بسیاری از دانشآموختگان علوم انسانی، این رشتهها را بهعنوان رشتههای کِهتر و کماهمیتتر و چهبسا بیمصرف قلمداد میکنند. از دوران مدرسه دانشآموزان پراستعدادتر و موفقتر تشویق میشوند ریاضی را انتخاب کنند. از دانشآموزان متوسط به بالا انتظار میرود تجربی را انتخاب کنند و به دانشآموزان ضعیفتر میگویند رشتههای علوم انسانی را برگزینند. مزید بر این رویکرد اشتباه، آموزش آکادمیک بعضی از این رشتهها که مبتنی بر محفوظات و یادگیری طوطیوار است هم این رشتهها را برای افراد ضعیفتر بیشتر دلپذیر میسازد، درصورتیکه در کشورهای پیشرفته و بهخصوص انگلستان رشتههای علوم انسانی بسیار تحلیلی و به تمام معنا آکادمیک است. روش سنجش در دورۀ لیسانس ترکیب سمینارهای تحلیلی و امتحان تحلیلی (مثلاً سه سؤال با ۳-۴ ساعت وقت) و نوشتن مقاله است. برای تحصیلات تکمیلیِ این رشتهها اصلاً امتحان وجود ندارد، و به قدرت تحلیل دانشجو در نوشتن مقاله و ارائۀ سمینار نمره میدهند. در اینجا رشتههای علوم انسانی بسیار محبوبیت دارند و من متوجه شدهام نگاه مردم به این رشتهها بسیار محترمانهتر از نگاه به رشتههای مهندسی است. به خاطر اینکه این مردم از آن مرحلۀ انقلاب صنعتی عبور کردهاند و متوجه اهمیت علوم انسانی هستند. همچنین رویکرد آموزشی این علوم، آن را برای افراد پراستعداد و علاقهمند به تجزیه و تحلیل جذاب میسازد. بنابراین، خیلی از دانشآموزان برتر، تاریخ و فلسفه را انتخاب میکنند. جالب اینجاست که در رشتههای مهندسی تعداد دانشجویان بینالملل از کشورهای شرقی بیشتر است و خود انگلیسیها علوم انسانی را ترجیح میدهند.
من خودم که پایاننامهام تاریخی است، تنها دانشجوی غیراروپایی استادم هستم، درصورتیکه دانشگاه ما دانشجویان بینالملل زیادی دارد. باز در رشتۀ علوم اجتماعی، دانشجویان بینالمللی هستند ولی در فلسفه، تاریخ، دینشناسی و از این قبیل رشتهها بهندرت آسیایی یا آفریقایی مشاهده میشود.
بعضی افراد از یک دانشگاه معمولی یا متوسط فارغالتحصیل میشوند ولی میدرخشند، و کلاً در خارج هم نظریهپردازهای خیلی برجستهای را میشناسم که از دانشگاههای متوسط فارغالتحصیل شدهاند. مدرک دانشگاهی فقط یکی از جنبههایی است که شایستگی آکادمیک یک انسان را نشان میدهد. بعضیها حتی بدون آن میتوانند نظریهپرداز یا کارشناس خوبی باشند. من خودم اگر به خاطر آیندۀ شغلی نبود، هرگز خود را دربند برنامۀ دانشگاه نمیکردم و در عوض مطالعه و پژوهش شخصی را برمیگزیدم. ولی متأسفانه مدرکگرایی در ایران باب شده؛ کسانی که صرفاً به خاطر مدرک و القاب دکتر و مهندس دانشگاه میروند و در بعضی موارد حتی مدرک میخرند. در مورد تفاوتهای دانشگاههای داخل و خارج این را هم اضافه کنم که اینجا کسی برای مدرک درس نمیخواند. حدود ۶۰ درصد جمعیت انگلستان تحصیل دانشگاهی ندارند. دانشآموختههای دوران تکمیلی که درصدشان خیلی پایین است. همچنین در اینجا بهجز دانشجویان آسیایی و کلاً جهانسومی کسی تمام زندگیاش درس خواندن نمیشود، بلکه با علاقه میخوانند. متأسفانه در دانشگاههای ایران و بهخصوص شریف که خودم شاهد بودم، دانشجویان سلامت خود را به خطر میانداختند که شاگرد اول شوند؛ نمرهمحور بودند. اینجا انگلیسیها به علمآموزی اهمیت میدهند، واقعاً خوب کار میکنند و البته بهتبع آن نتیجۀ تلاششان را در سنجش آخر ترم هم میبینند. اگرچه در میان دانشجویان جهانسومی عدهای را دیدم که نمرهمحور هستند و بهاصطلاح به خودشان زجر و عذاب میدهند که نتیجۀ خوب بگیرند.
متأسفانه در ایران دانشآموزانی هستند که برای کنکور ۱۰ تا ۱۲ یا حتی ۱۴ تا ۱۶ ساعت در روز میخوانند. هر تفریحی را بر خودشان حرام میکنند و به این وسیله وارد دانشگاهی میشوند که خیلی برتر از توانایی واقعی خودشان است. همین روند در دانشگاه ادامه پیدا میکند، چون مجبورند برای اینکه موفق شوند، روزی بیشتر از ۱۰ ساعت کار کنند. هر کسی بایستی در دانشگاهی تحصیل کند که بتواند با آرامش و بدون استرس و پرکاریِ بیشازحد و محروم کردن خودش از تفریحات موفق باشد. چه اشکالی دارد اگر شریف قبول نشوی ولی به همۀ جنبههای زندگیات برسی؟
بهشخصه معدل لیسانسم ۱۳٫۷۴ و ارشد ریاضی ۱۵٫۳۹ بود. البته هر دوی اینها کمی بالاتر از میانگین معدل همدورهایهایم بود؛ چون در رشتۀ ریاضی بهخصوص تهران و شریف نمرهها خیلی پایین است. شاگرد اول دورۀ لیسانسمان معدلش ۱۶ بود. معدل متوسط هم ۱۳٫۳۰، ارشد هم معدل متوسط۱۵٫۲۰ بود. بعضی معدل بالاترهای لیسانس برای ادامۀ تحصیل تلاش کردند اما نتوانستند؛ چون دورۀ لیسانس با زیادهخوانی توانسته بودند نمره بیاورند. ولی معدل ۱۲ داشتیم که ارشد شریف قبول شد. در شریف معدل ۱۳ ریاضی داشتیم که مستر با فاند کامل در دانشگاه “ام آی تی” قبول شد که برترین دانشگاه در رشتۀ ریاضی است. از آنطرف افرادی هم هستند که معدل بسیار بالا کسب میکنند. بسیاری اوقات بعضی دانشگاههای پولی، نمرات بالا به دانشجویان میدهند تا دانشجو جذب کنند. من دیدهام افرادی با معدل ۱۸ یا حتی ۱۹ که نتوانستند ادامه دهند؛ چون سواد لازم را نداشتند.
* پس شما خوشبختی و سلامتی جسمی و روانی فرد را مهمتر و واجبتر از موفقیت او میدانید؟ کاش استادان و معلمان ما هم با شما همنظر بودند! البته احتمالاً این نهادینه شدنِ ارزش قبولی در یک دانشگاه تاپ، به علت بازار کار و فضای علمیترِ حاکم در آن دانشگاههاست!
بله، سلامت فرد مهمتر از مدرک است.
* رتبۀ یک شدن چه حسی بهتان داد؟
من بهطور جدی تصمیم به شرکت در کنکور تاریخ و فلسفۀ علم نداشتم. آن زمان حدود دو سال از اتمام دورۀ ارشد ریاضیام میگذشت. مشغول تدریس پارهوقت در پیام نور و آزاد بودم و مطالعه و پژوهش شخصی انجام میدادم. فکر کردم دوست دارم باز به دانشگاه برگردم. در وهلۀ نخست به مطالعات زنان فکر کردم ولی این رشته در ایران ضعیف بود و همچنین تنها رویکرد علوم اجتماعی داشت که موردعلاقۀ من نبود. من بیشتر به فلسفۀ فمینیستی و بهخصوص تاریخ زنان علاقهمند بودم. بالاخره تصمیم گرفتم در مجموعۀ تاریخ و فلسفۀ علم شرکت کنم، ولی فقط میخواستم شانسم را بیازمایم. حتی وقتی نتایج اعلام شد، برایم مهم نبود. تقریباً دو سه روز بعد از آن، سری به وبسایت سنجش زدم و با تعجب دیدم رتبۀ نخست را کسب کردهام. خیلی خوب جواب داده بودم ولی باز هم انتظار رتبۀ یک نداشتم. فکر میکردم کسانی که برای کنکور برنامهریزی کردهاند و وقت گذاشتهاند، قطعاً رتبههای برتر را کسب میکنند. مسلماً خیلی خوشحال شدم. من به خاطر علاقۀ شخصی، مطالعۀ آزاد اما عمیق در این زمینه داشتم و ظاهراً آن بیشتر کارساز بود تا اینکه بهاصطلاح منابع کنکور بخوانم و تست بزنم.
هر بار کسی از من میپرسد چکار کند رتبۀ یک شود، میگویم مهم این است که آنقدر با علاقه در آن رشته غرق مطالعه و تفکر شوید که خیلی بیشتر از معلومات لازم برای کنکور، دانش کسب کنید. من هرگز برای دو کنکور ارشد نخواندم و تست نزدم. برای لیسانس فقط حدود ده روزِ آخر کتابها را مرور کردم و چند تا تست فقط مرتبط با ریاضی و فیزیک زدم. ولی همان دورۀ دبیرستان به خاطر علاقۀ خودم کتابهای مختلف خوانده بودم در زمینههای انسانی. ادبیات و دینی و اینها را ۱۰۰ درصد زدم؛ همه از معلومات عمومی. ریاضی و فیزیک هم علاقه داشتم حتی کتابهای پایۀ دانشگاهی میخواندم. ولی بهطور خاص برای کنکور فقط ده روز کتابهای دبیرستان و پیشدانشگاهی را مرور کردم و کمی تست. کل زمانی که صرف مطالعه برای کنکور کارشناسی کردم روی هم شاید به پانزده ساعت هم نمیرسید. در واقع من هیچ کتابی مرتبط با کنکور یا نمونهسؤال نداشتم. من در دبی بودم و دسترسی به این کتابها آسان نبود. یک کتابفروشی ایرانی بود که آنها را چندبرابر قیمت میفروخت. حدود دو سه هفته قبلِ کنکور بود که وقتی برادرم فهمید اصلاً نمونهسؤال ندارم اصرار کرد آنها را از ایران تهیه کنم. بالاخره با یکی از افراد فامیل تماس گرفتیم و چند کتاب تست قلمچی مرتبط با دروس ریاضی و فیزیک فرستاد؛ تقریباً یک هفته قبل از آزمون بود و من وقت کردم بعضی از آن آزمونها را بزنم.
در رشتۀ “تاریخ علم” معدلم ۱۸٫۲۶ شد و شاگرد اول دورهام بودم ولی بیشتر معلوماتم مربوط به پیش از شروع این رشته بود و بهخصوص چون بینرشتهای بود به من مجال این را میداد که از دانشم در حیطههای مختلف استفاده کنم. برای کنکورش که رتبۀ یک کسب کردم هرگز هیچ کتابی نخواندم. حتی نمیدانستم منابع کنکور و مواد درسی کنکور چیست. وقتی سر جلسه نشستم و دیدم سؤالات عربی هم هست کلی خوشحال شدم چون میدانستم عربی نقطۀ قوت من است به نسبت غالب متقاضیان در ایران. به همین دلیل با اینکه خیلی خوب پاسخ داده بودم ولی انتظار رتبۀ یک نداشتم؛ فکر میکردم رتبهام حدود ۲۰ شود.
من میگویم درس خواندن نباید برای کسی عذاب شود. آن دانشجویی که در شریف با قرص شبزندهداری میکند که نمرۀ خوب بگیرد، جای واقعیاش دانشگاه دیگری است که بتواند به درس و تفریح و خانواده و دوستی و همه برسد.
* حتی گاهی در رسانهها خبر از خودکشی فرد به خاطر فشار کنکور یا درس شنیده میشود!
دقیقاً! شریف همان سالهایی که من بودم بین دانشگاهها بالاترین آمار خودکشی را داشت ۸۵ یا ۸۶ بود.
اینجا بعید میدانم تعداد زیادی از دانشجویان فکر کنند در آکسفورد عذاب کشیدن بهتر از مثلاً درس خواندن سالم و پرآرامش در دانشگاه شفیلد باشد.
* میشود این نتیجهگیری را کرد که ممکن است کسی از تاپترین دانشگاه فارغالتحصیل شود و متخصصی قوی باشد، اما زندگی چندان شادی نداشته باشد، یا بهعنوان یک شهروند یا فرد نتواند رابطۀ خوب و نرمالی با اطرافیان خود داشته باشد؟
بله، این اتفاق در ایران میافتد. اینجا مردمش متفاوت فکر میکنند. من خودم هیچگاه نه در ایران نه اینجا به خاطر درس به خودم سختی ندادم. همیشه بهجرئت میتوانم بگویم بالای ۹۰ درصد مطالعهام خارج از رشتهای بوده که میخواندم. البته نتیجهاش خوب نبوده. معدل لیسانسم همهجا اثر داشته حتی در کنکورهای ارشدم، حتی در آنی که رتبۀ یک شدم، ۲۰ درصدش همین معدل بود.
* بارها شنیدهام که بین نبوغ و جنون مرز باریکی است! آیا نابغه بودن، این هزینهها و ریسکها را به همراه ندارد؟ خیلی از هنرمندان یا نویسندگان بزرگ خودکشی کردهاند یا دچار بیماری شدید روانی شدهاند؛ مثل وولف یا نیچه!
نه، این موارد خودکشی بین دانشجوها دلیلش نبوغ نیست. دلیلش این است که در جای نامناسب قرار گرفتهاند. وولف در میانسالی خودکشی کرد البته باز تعداد اینها میان نوابغ نادر است. من با این جمله که “بین نبوغ و جنون مرز باریکی است” موافق نیستم. ولی نابغه به خاطر تفاوتش احساس تنهایی میکند. این، زندگیاش را بعضی وقتها ناشاد میسازد. بستگی به فرد دارد. بعضی اشخاص برایشان مهم نیست تنها بمانند و همچنان شادند و در تنهایی لذت میبرند.
* شاید به خاطر این در حاشیه بودن (marginality) و ایدههای عجیب و غریبشان، همیشه از دید اکثریت جامعه مجنون به نظر میآیند؟
این درست مثل کسی است که معلولیت ذهنی یا جسمی دارد و به خاطر تفاوتش زجر میکشد. خارج از نُرم بودن، معمولاً با جنون یکی تلقی میشود. افراد معلول ذهنی و افراد نابغه تعدادشان اندک است و بنابراین خارج از مردم هستند. درست است نزد اکثر مردم دیوانه به نظر میآیند ولی آیا رأی اکثریت مهم است؟
* جای نامناسب را بیشتر توضیح دهید.
جای نامناسب یعنی دانشگاهی که سطحش با ذهن و استعداد دانشجو همخوانی ندارد. من فکر میکنم جنبههای ناخوشایند هم باید بهشان گفته شود که مراقب باشند. این بحث خودکشی و درس خواندنِ عذابآور یک نمونه از این هشدارهاست، و اما مهمتر از همه، بحث تبلیغات کلاس کنکور و اینها. خودم و همۀ رتبۀ تکرقمیها که در تهران و شریف دیدم، اصلاً اهل کلاس کنکور نبودند. البته آنها واقعاً خوانده بودند، تست زده بودند، ولی کلاس نرفته بودند. من خودم با معلومات عمومی سر جلسه میرفتم که البته برای همه توصیه نمیشود؛ چون من خیلی علاقهمند به مطالعه بودم و خوب و عمیق میخواندم. هر مادری یا دانشآموزی اگر از من دربارۀ کنکور نظر بخواهد، میگویم حتی یک جلسه هم کلاس کنکور لازم نیست. تست هم برای آن دو سه هفتۀ آخر در حد اندک. یک دانشآموز باید مجموع ساعاتی که مدرسه میرود و در خانه درس میخواند بیشتر از ۱۰ ساعت نشود و آخر هفته هم کلاً استراحت کند. البته تحقیقات هم نشان داده خواب کافی حداقل ۸ ساعت شرط لازم برای تمرکز است. من خودم بهطور معمول ده ساعت میخوابم ولی وقتی بیدارم، بینهایت تمرکز بالایی دارم و به همین دلیل با صرف کمترین وقت برای مطالعه، میتوانم بهترین نتیجه را بگیرم.
* کلاس تقویتی چطور؟ مثلاً ریاضی یا زبان؟
من خودم هرگز کلاس زبان یا کامپیوتر و اینها نرفتم. در دورۀ دبستان یک تابستان خانواده مرا به کلاس حفظ قرآن فرستادند. یک بار هم برای خیاطی بردند؛ آنوقت لیسانس بودم. سوای آنها و کلاسهای مدرسه و دانشگاه در هیچ دورهای شرکت نکردم. ترجیح میدهم خودم در خانه بیاموزم.
برای زبان حتی کتابهای آموزشی نخواندم. از اول به دلیل علاقهام به ادبیات و تاریخ غرب کتابها را میخواندم، با یک دیکشنری بزرگ حییم؛ معنای کلمات را پیدا میکنم. الآن که راحت است؛ نرمافزار دیکشنری روی گوشی هست، سریع پیدا میکنی. وقت بود هر سطرش یک کلمه باید جستوجو میکردم. ولی به خاطر علاقهام به آن آثار که ترجمه نشده بودند، این کار را میکردم.
ترم اول زبان عمومی در دانشگاه با نمرۀ ۱۰ پاس کردم. میگویم در هر سطر یک یا دو کلمه نمیدانستم، ولی با دیکشنری شروع کردم. دستآخر این شد که الآن حتی متون انگلیسی تاریخی قرن ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ میخوانم. حتی چاپهای قدیمیشان که نگارششان متفاوت (ثقیل) است. چون نگارش کلمات خیلی تغییر کرده و الآن سادهتر شده. این تجربۀ خودم هست. ممکن است دیگران احساس کنند به معلم و کلاس نیاز دارند، اما تجربۀ من در زبان و کنکور نشان داده مطالعۀ گسترده و عمیق در موضوع به جای کتابهای آموزشی و کلاس، نتیجۀ خوب در بردارد. به دیگران هم توصیه میکنم این روش را امتحان کنند.
ترم پیش که استادم فصل اول پایاننامه را خواند، اظهار داشت که نگارش آکادمیکم زیباست و گفت حتی بهتر از بعضی دانشجوهای انگلیسی مینویسم، ولی بعضی جاها در کاربرد حروف اضافه اشتباه میکنم. من هم گفتم هیچوقت گرامر نخواندم، کلاس نرفتم و با مطالعۀ کتابها و دیکشنری آموختم. به من گفت اتفاقاً این بهترین شیوۀ آموزش زبان است؛ چون خود بومیها اینگونه (البته با شنیدن نه خواندن) میآموزند و از خلال آن، گرامر هم میآموزند. من شانسی که داشتم این بود که حیطههای موردعلاقهام به انگلیسی بود و از سر علاقه، با هر دردسری میخواندم. علاقۀ من به تاریخ و ادبیات آمریکا و انگلیس از حدود ۱۹،۲۰ سالگی شروع شد. آنوقت زبانم ضعیف بود. کمترین درصد کنکورم زبانم بود (۵۹ درصد). این خاطره در جواب شما که گفتید نظر من دربارۀ کلاس آموزشی زبان چیست؟ البته منظور من کلاً کلاسهای آموزشی بود نه صرفاً زبان!
* چه میشود که نسل من دیگر مثل نسل شما علاقهمند به مطالعه نیست، جز دلیل همیشگی درگیری ما با اینترنت و گوشی؟!
اینترنت و گوشی تأثیر منفی داشته. من خودم متأسفانه در سالهای اخیر سطح مطالعۀ مفیدم خیلی پایین آمده؛ با اینکه باید بالاتر برود؛ چون اکنون به لطف اینترنت، امکان دسترسی به انواع کتابها و مقالات مفید زیاد است. آنوقتها اینقدر امکانات کم بود که میبایست در کتابخانه دهها کتاب را جستوجو میکردی تا دو پاراگراف در ارتباط با فلان واقعه یا شخص پیدا کنی. الآن به لطف این امکانات، کلمات را جستوجو میکنی و به بهترین منابع میرسی. ولی متأسفانه زیاد از این فرصت بهره نمیبریم.
* البته شاید قبل از استفاده از اینترنت و گوشی، فرهنگ استفاده از آن را یاد نگرفته باشیم، وگرنه خیلی کمککننده هم هستند درعینحال در رشد آموزشی.
یکی از تفاوتهای غرب و شرق در همین است. اینجا وقتی با هم جمع هستند، تقریباً محال است کسی گوشیاش را چک کند. حتی خیلیها کلاً بدون گوشی به مهمانی میروند. گوشی برای اوقات خاص است نه همیشه. اینها مثل ما مدام در شبکههای اجتماعی نیستند. اگر فعال اجتماعی یا سیاسی باشند، بله. اگر وسیلهای برای ارتباط با خانواده و دوستان واقعی که ازشان دور هستند باشد، بله. ولی برای جوک و سرگرمی و مطالعۀ سطحی و زندگی سلبریتیها نه.
* واقعاً در غرب اکثراً این مسئله را رعایت میکنند یا این را در قشر دانشگاهی و نخبه دیدهاید؟
حداقل قشری که من با آنها در ارتباطم؛ قشر آکادمیک هرگز. مردم دیگر را اطلاع ندارم. ولی در ایران همان قشر آکادمیک حتی دانشجوی دکترا هم وقت زیادی را صرف مطالعۀ سطحی میکند.
* من دورۀ کوتاهی در مؤسسهای در اوز مشاور کنکور بودم. دو دانشآموز دختر در رشتۀ علوم انسانی رتبۀ سهرقمی شده بودند ولی متأسفانه به خاطر ازدواج و محدودیتهای خانوادگی به دانشگاههای برتر نرفتند و به تحصیل در دانشگاههای آزاد و پیام نور منطقه بسنده کردند؛ این مسئله همیشه برایم چرایی بزرگی را ایجاد کرده است. نظر شما که بهراحتی در تهران از سن ۱۸ سالگی تحصیل کردهاید و مطالعهتان در زمینۀ جنسیت است، در اینباره چیست؟
متأسفانه این موضوع از شیوۀ تربیت دختران نشئت میگیرد و اینکه از کودکی نقشهای جنسیتی به آنها القا میشود. از تربیت خانوادگی و آموزشی تا کارتونها، داستانها و حتی لالاییها، غایتِ خانمها را در ازدواج و مادری تعریف میکنند. بهندرت یا شاید هیچگاه به بچهها الگوی یک زن موفق علمی را معرفی نمیکنند. این نوع تربیت، نقش مهمی در عدم علاقۀ زنان به علم و نقشآفرینی در فضای خارج از خانه دارد. خیلی از آنها وقتی بین یک ازدواج خوب و یک آیندۀ مستقل و موفق (چه علمی و چه غیرعلمی) مردد میمانند، در نهایت اولی را انتخاب میکنند. در مواردی هم که دخترها تحتتأثیر این تلقینها و نقشهای جنسیتی قرار نمیگیرند، باز مشکلات دیگر وجود دارد. گاهی خانوادهها آنها را تحت فشار قرار میدهند. گاهی به دلیل محدودیتها و خطرهایی که برای زنها در اجتماع وجود دارد، آنها ترجیح میدهند زندگی آرام و بیدغدغهتری بهعنوان همسر و مادر داشته باشند. بهترین دانشجویان من در پیام نور اوز خانمهای اهل منطقه بودند. تعدادی از آنها رتبههای خوب کنکور کسب کرده بودند ولی به دلیل محدودیتها نتوانسته بودند به دانشگاههای طراز اول در شهرهای دیگر بروند. شماری از آنها پس از تکمیل دورۀ کارشناسی در دورههای روزانۀ شیراز و دانشگاههای تهران قبول شدند. بعضیهاشان نرفتند و ازدواج کردند. آن مواردی که تحصیلات تکمیلی را به سرانجام رساندند باز سرنوشتشان همین بود و خانهداری را در نهایت برگزیدند. اینها دانشجویانی بودند که بینهایت علاقهمند به کسب و تولید علم بودند ولی در نهایت راه دیگری را پیش گرفتند، مسیری که جامعه و خانواده به آنها یاد داده بود برای دختر مناسبتر و بهتر است. در مورد خودم خوشبختانه تحتتأثیر تلقینها و نقشهای جنسیتی نبودم. من از کودکی و نوجوانی به رسم معمولِ حضور مردان در اجتماع و خانمها در خانه اعتراض داشتم. بین اوزیها متداول هست که به دختران که میرسند برایشان آرزوی ازدواج و بخت میکنند. من ده، یازده سالم بود که هر کسی این را به من میگفت، جواب میدادم شوهر نمیخواهم. من میخواهم دانشمند شوم. از دوازدهسالگی بهطور خاص میگفتم ریاضیدان، چون از آن زمان بود که تصمیم گرفتم ریاضی بخوانم. خوشبختانه خانوادۀ من هم به کسب علم زیاد اهمیت میدادند. پدرم از بچگی مرا به علمآموزی تشویق میکرد و اجازه میداد هر وقت دلم میخواست، کتابهایش را بخوانم و حتی قفسۀ کتابها را به هم بریزم. در بعضی خانهها اینطور نیست. وقتی هجدهساله بودم و دانشگاه تهران قبول شدم، مادر و پدرم هرگز به من نگفتند جای نزدیکتر درس بخوان. بعضی از آشنایان و حتی رئیس آموزشوپرورش از من خواستند شیراز را انتخاب کنم، چون فکر میکردند من دختر ۱۸ ساله نمیتوانم از پس زندگی مستقل در تهران برآیم. ولی پدرم مرا تشویق کرد که دانشگاه تهران را برگزینم. در خانوادۀ ما نقشهای جنسیتی کلاً کمرنگ بود. من و خواهرم مثل برادرم آزادی و حق انتخاب داشتیم.
* چرا خیلی از دانشآموزان یا دانشجوها (که احتمالاً مخاطب این گفتوگو هستند) این اعتمادبهنفس را ندارند که برای دانشگاههای برتر بخوانند، بهخصوص در تحصیلات تکمیلی؟
من این را بهصورت عدم اعتمادبهنفس برای انتخاب دانشگاه برتر تعبیر نمیکنم، بلکه عدم موفقیت خیلی از آنها به خاطر عدم اعتماد به علایق و سلایق خودشان است. متأسفانه ما ایرانیها بهطور کلی تلقینپذیری بالایی داریم و همچنین به حرف مردم خیلی اهمیت میدهیم. فرد بینهایت تلاش میکند و شاید مبالغ زیادی خرج میکند و در نهایت رتبۀ خوبی نمیآورد. دلیلش این است که دنبال استعداد واقعی خودش نیست.
اگر خانوادهها و معلمها و مدارس و جامعه بهجای تأکید بر برتری یا کِهتری رشتهها و حرفهها، بکوشند اهمیت همۀ موضوعات و شغلها را متذکر شوند و دانشآموزان را تشویق کنند که دنبال علاقۀ واقعیشان بروند همه موفق میشوند. هر انسانی در زمینهای استعداد دارد. آن شخصی که پشت کنکور ریاضی مانده، چهبسا پتانسیل یک هنرمند خلاق یا تاجر موفق یا کارگر ماهر را دارد، ولی همۀ اینها را در وجودش سرکوب کردهاند که فردا عنوان مهندس را یدک بکشد. مسلم است چنین فردی نمیتواند موفق شود و اینهمه به بهای گرانِ از دست دادن جوانیاش با ترس و استرس امتحان و دانشگاه تمام میشود.
* علاقه کشفکردنی است یا خلقکردنی؟ استعداد واقعی خود را چگونه میتوان شناخت و پیدا کرد؟ یا باید آن را ساخت؟
علاقه نه کشفکردنی است نه خلقکردنی. علاقه میتواند بسیار متغیر هم باشد؛ بسته به تجربههای زندگی عوض میشود. در مورد من چنین بوده.
* خب، پس توصیۀ شما برای ” به دنبال استعداد واقعی خود رفتن” چگونه عملی میشود؟
فرد خودش میداند. من از دورۀ دبستان میدانستم تاریخ و ریاضی را دوست دارم و به علوم طبیعی علاقۀ کمتر دارم؛ بهجز نجوم و فیزیک نظری که بسیار به ریاضیات نزدیک هستند. بیشتر فامیل و خانواده و همۀ دوستان و معلمان (جز معلمان ریاضی و فیزیک) و رئیس آموزشوپرورش، با انتخاب اولم که ریاضی محض بود مخالفت کردند و گفتند باید مهندسی انتخاب کنم، ولی اهمیت ندادم. مسلماً مهندسی برق آیندۀ شغلیام را بهتر میکرد؛ ولی وقتی هیچ علاقهای به یادگیریاش نداشتم چه فایده داشت؛ چهبسا عدم علاقه منجر به انزجارم از درس و دانشگاه میشد.
من شاید آرمانگرا هستم. واقعیت این است که این آرمانگرایی باعث شده از لحاظ مالی چندان موفق نباشم؛ ولی از زندگی و تحصیلاتم بینهایت لذت بردم. مسلماً اگر میخواستم مالی فکر کنم یا به توقع اجتماع و خانواده، باید پس از ارشدِ اول دکترا میخواندم و با دکترای ریاضی قطعاً حتی در ایران میتوانستم موقعیت آکادمیک خوبی پیدا کنم.
* خب، این جسارت را چگونه کسب کردید که خلاف جهت رودخانه شنا کنید و آن چیزی را که درست میپندارید، انتخاب کنید، تا آن چیزی که بقیه (اکثریت) میگویند؟
من از بچگی بهشدت سنتشکن بودم. دربارۀ جسارتم و اینکه از کجا کسبش کردم، نمیدانم. شش، هفت سالگی شروع کردم لباس پسرانه پوشیدن؛ البته لباسهای بچگیهای برادرم. هیچکس جلوگیرم نبود. یکبار از خانه با لباس پسرانه فقط برای ماجراجویی فرار کردم. بعد از چند ساعت بالاخره مامانم پیدایم کرد. به خاطر عدم توجه به رسومات، بهشدت از طرف بعضی اعضای فامیل سرزنش شدم. از والدینم بهخصوص مادرم خیلی ممنونم که از من دفاع کردند.
همیشه بازی پسرانه میکردم، و این موضوع بعضی افراد فامیل را ناراحت میکرد. همیشه فکر میکردند من بچۀ بهشدت غیرنرمالی هستم و آیندۀ خوبی نخواهم داشت. خیلی هم پُرجنبوجوش بودم. توی دبستان، عطار و خیام میخواندم. وقتی بچهها شعر بچگانه میخواندند پدرم میخواست عطار بخوانم. یکبار یکی از بچههای بزرگتر فامیل سر آن موضوع مرا مسخره کرد. اینکه این شعر برای سن من نیست و از این قبیل صحبتها. اصلاً یکذره اهمیت ندادم. درصورتیکه در آن سن، بچهها روی این مسائل و بهاصطلاح عکسالعمل و نظر همقطارانشان بسیار حساساند و به همین دلیل با نُرم همراه میشوند.
من والدین خیلی خوبی داشتم. خیلی با من و سنتشکنیهایم کنار آمدند. از آنها به این دلیل بسیار سپاسگزارم.
* پس نقش خانواده را در تحصیلتان پررنگ میبینید؟
بله، خیلی. نقش پدرم در شکلگیری علاقه به مطالعه و علمآموزی در من خیلی برجسته بود. پدرم از دبستان کتابهای سطح بالا به من میداد؛ و خواهرم، فاطمه هم خیلی بامعلومات بود. دورۀ دبستان و بهخصوص راهنمایی هر دو خیلی کتابخوان بودیم. فاطمه دورۀ راهنمایی کتابهای روانشناسی آکادمیک میخواند؛ اصطلاحهای علمی را به کار میبرد که باعث تعجب همگان میشد. او باید از ۱۸ سالگی کنکور انسانی میداد و روانشناسی میخواند، و البته به موسیقی هم علاقه داشت که شرایطش نبود. به همین دلیل میگویم همۀ آدمها میتوانند خیلی موفق شوند بهشرط آنکه دنبال استعداد و علاقۀ واقعیشان بروند.
* ترجیح میدهید این تفاوت را ژنتیکی تبیین کنید یا متافیزیکی (مثلاً سرنوشت)؟
شاید ژنتیک تا حدی مؤثر باشد. من و خواهرم در یک محیط (خانه و مدرسه) بزرگ شدیم، ولی تفاوت بسیار داشتیم. خواهرم اگرچه تابع من بود ولی خودش شروع به سنتشکنی نمیکرد.
* نظرتان دربارۀ این فرمول چیست؟ جسارت + شانس = کشف علاقه (خودکاوی شخصی)
شانس را چه تعریف میکنید؟
* بهرۀ هوشی (آیکیو)ی بالا که طبیعت به ما میدهد، و البته توأم با جسارت خودمان در بهکارگیریاش! شاید هم عوامل بیرونی. مثل تجربههایی که داشتهاید و دیگری نداشته. همۀ اینها را در قالب سرنوشت شاید بتوان تعریف کرد! مثلاً من دوقلوهای همسانی را دیدهام که یکی از آنها در مقطع دکترا تحصیل میکند، و دیگری مغازهدار است! هر دوی آنها در یک شرایط بزرگ شدهاند، پس میتوان نتیجه گرفت این تجربهها و برداشتهای ذهنیِ متفاوت بوده که آن دو را به دو سو سوق داده است.
درست است. استعداد و آیکیو بهاضافۀ خانوادۀ خوب، معلم خوب، استاد خوب. البته من مدرسهام خیلی ضعیف بود. در اینباره بدشانس بودم. خیلی ضعیفتر از مدارس اوز. این را میگویم؛ چون شنیدهام در اوز در مورد من و بعضی اوزیهای موفق که خارج بودند، میگویند مشکل از مدارس داخل اوز است. همهاش این نیست. درست است کسی که در شیراز و تهران یا مدرسۀ نمونۀ دبی درس خوانده، فضای آموزشی بهتری به نسبت اوز داشته؛ ولی مدرسۀ دولتی دبی، جایی که من درس خواندم، چنین نبود. در دبی سه مدرسۀ ایرانی بود: غیرانتفاعی، نمونهمردمی و دولتی. مردمان منطقه بیشتر وضع مالی خوبی داشتند، بچههایشان را میفرستادند دو مدرسۀ نخست. پدر من کارمند معمولی بود و ما در مدرسۀ دولتی درس خواندیم که بهحدی کمبود معلم داشتیم که حتی تا ماه آذر بعضی درسها را بدون معلم میگذراندیم و عملاً من در دورۀ راهنمایی و دبیرستان به کلاسهای سطح خودم و پایینتر درس میدادم. مدیر این را از من میخواست که بچهها آماده شوند تا وقتی معلم بیاید و در یک یا دو ماه فشرده کتاب را به پایان برد.
من از لحاظ خانواده خوششانس بودم؛ از لحاظ معلم هم همینطور. چون معلمان ما بیشترشان خوب و مهربان و دلسوز بودند. آنها مانند دیگر معلمان اعزامی به مدارس ایرانی خارج کشور گزینش میشدند و عموماً سواد و تجربۀ زیادی داشتند. ولی معضل کمبود معلم در مدرسۀ ما جدی بود.
* در مهر ۹۴ مقالهای در سایت “اوز امروز” نوشتم تحت عنوان “علوم انسانی راهگشای توسعۀ فرهنگی”. خلاصهوار در آن مقاله از اهمیت علوم انسانی گفته بودم و اینکه وضع آن در اوز چهقدر وخیم است و اینکه از سال ۸۳ تا ۹۳ هیچ دانشآموزی در دبیرستان نداشته است. از آن مقاله تا امروز سه سال میگذرد و ما هنوز شاهد این هستیم که هیچ نخبه یا رتبۀ برتری در این رشته نداشتهایم! از اهمیت علوم انسانی و علت عدم جذابیت این حوزه برای دانشآموزان ما، برایمان بگویید؟ از آنجایی که گفتید تحصیل خارج از ایران خیلی متفاوت است، پس مهاجرت را به دانشجویان تحصیلات تکمیلی که میخواهند بهطور جدی مطالعه کنند، پیشنهاد میکنید، یا در ایران هم میتوانند با تلاش شخصی زیاد به آن سطح برسند؟ (بهطور اخص دانشجویان علوم انسانی)
مهاجرت برای دانشجویان رشتههای انسانی به نظرم واجب است؛ حتی رشتههایی که فکر میکنیم در ایران ممکن است قویتر باشد مثل ادبیات فارسی یا تاریخ ایران یا اسلامشناسی و از این قبیل. چون رویکرد اینجا بهتر است، تأکید بر تحلیل و خلاقیت است. البته باز میگویم یک شخص خودش هم میتواند بدون تحصیلات محقق شود، ولی دشوار است. از اهمیت علوم انسانی و علت عدم جذابیت این حوزه برای دانشآموزان، در سؤال مربوط به مقایسۀ دانشگاهها پیشتر بهتفصیل توضیح دادهام. برای رشتههای تئوری مثل ریاضی و فیزیک نظری شاید کمتر نیاز باشد، ولی دیگر علوم طبیعی که نیاز به آزمایشگاه و مواد و… دارند هم بایستی مهاجرت کنند، چون واقعاً در ایران محدودیت دارند. در ایران در حال حاضر تمرکز فقط بر برخی رشتههای خاص مهندسی و پزشکی است. چون فقط اهداف کوتاهمدت را در نظر میگیرند. نتیجهای که پزشک و مهندس به جامعه میدهند به نظر ضروریتر میآید، ولی همان مهندسی و پزشکی پایهشان علوم طبیعی و ریاضی است و تا در آن زمینهها قوی نشویم، نمیتوانیم در پزشکی و مهندسی پیشرفت واقعی کنیم و بهطور کامل خودکفا شویم. مهندسی و پزشکی بیشتر فناوری و تکنولوژی هستند. متأسفانه در ایران به علم که علوم پایه و علوم انسانی است اهمیت نمیدهند. مثلاً فکر میکنند تمرکز کنند روی تربیت مهندس هستهای یا هوافضا یا مکانیک که بتوانند انرژی هستهای یا موشک ملی داشته باشند. ولی این چه فایده دارد وقتی برای علوم ریاضی و فیزیک که پایۀ این فناوریها هستند هزینه نمیشود. درست است مهندسان ما موشک و ماهواره میسازند ولی آنها محتاج علوم پایهای هستند که کشورهای دیگر تولید میکنند و بنابراین در نهایت میتوانند در سطح آنها باشند و نه بهتر. این خودکفایی، واقعی نیست.
* البته مسئلۀ بازار کار را هم نباید نادیده گرفت؛ موافقید؟
این معضل اینجا هم تا حدی وجود دارد ولی نه بهاندازۀ ایران. مثلاً در رشتۀ تاریخ اگر فقط لیسانس داشته باشی، بهاحتمالزیاد باید دورهای مثلاً چندماهه بهصورت داوطلب در مؤسسه یا موزهای کار کنی تا بعد رسماً استخدام شوی. درصورتیکه برای رشتههای مهندسی فرصتهای شغلی زیاد است. رشتهای که اینجا بسیار نیاز دارند البته رشتۀ ریاضی محض است و به همین دلیل معلمان ریاضی بالاترین حقوق را دارند و آن دورۀ آموزشی که قبل از جذب باید بگذرانند و یک سال طول میکشد، منحصراً برای رشتۀ ریاضی مجانی است. دلیلش این است که اینجا چون تأکید بر خلاقیت دارند، رشتۀ ریاضی مگر برای کسانی که واقعاً استعداد این حیطه را دارند بسیار دشوار است و زیاد دانشآموخته ندارد. در امتحانات ریاضی خیلی دانشگاههای ایران متأسفانه تأکید بر محفوظات است. امتحان ریاضی باید بهاصطلاح اوپنبوک (open book) باشد، فرمولها و قضیهها جلو چشم دانشآموز و دانشجو باشد، ولی سؤال خلاقانه بپرسند که فرد بتواند با فکر ریاضی خودش و نه با محفوظاتش استدلال کند.
* چند سال پیش خانم نجمآبادی با دعوت آقای مهیار ابراهیمی به اوز آمدند؛ به یاد دارم گلهمند بودند از اینکه ایشان رفتهاند در بین دانشجوهای جامعهشناسی تهران و دیدهاند که دانشجوها کاملاً بیاطلاعاند از اینکه در روستاها و شهرهای کوچک چه خبر است و در آنجاها چه گذشته است. با تأکید بر آن نقلقول از ایشان، خواستم بپرسم تاریخ جنسیت یا زن در اوز را چگونه ارزیابی میکنید؟ البته شاید این به هدف بحث ما چندان مرتبط نباشد.
بله، من در گروهی از ایشان استقبال کرده بودم. دوست بسیار عزیز و فرهیختهام روانشاد منصوره فتحیپور همیشه تشویقم میکرد یک تحقیق تاریخ شفاهی زنان در اوز و منطقه انجام بدهم. اگر زمانی فرصت باشد که حداقل چند ماه در اوز بمانم، این کار را به یاد او و به خاطر شادی روحش انجام میدهم. تاریخ شفاهی بهخصوص در زمینۀ اقشارِ به حاشیه راندهشده مثل زنان خیلی مهم است. یکی از مشکلات بزرگ تحقیقات تاریخیِ پدرسالار، تأکید بر تاریخ مردان و بهخصوص مردان طبقات بالای اجتماعی است. تاریخنویسان فمینیستی از ۱۹۶۰-۱۹۷۰ این موضوع را مورد انتقاد قرار دادند. ولی مزید بر این، اهمیت توجه به دیگر اقشارِ به حاشیه راندهشده را هم مطرح کردند؛ طبقات روستایی، کارگر، و… .
منصوره خیلی دوست داشت تاریخ زنان ازدواجنکردۀ منطقه نوشته شود و اینکه کدامیک واقعاً به انتخاب خودش نه به خاطر نداشتن خواستگار مناسب، تجرد را برگزیده است. علاقه داشت اسناد و روایات شخصی مربوط به استقلالطلبی زنان در منطقه جمعآوری شود. زمانی از شخصی بزرگتر پرسیده بود که در منطقه چه زنانی ازدواج نمیکردند و او هم پاسخ داده بود که معمولاً دخترانی بودند که به خاطر نداشتن زیبایی لازم بیخواستگار میماندند. منصوره با این دیدگاه بهشدت مخالف بود و فکر میکرد زنانی بودهاند که با وجود خواستگاران مناسب، تجرد و استقلال را برگزیدهاند. اعتقاد داشت بررسی تاریخ شفاهی منطقه در این مورد لازم است. البته من میگفتم آنوقت زنان انتخابی نداشتند، چون از لحاظ مالی وابسته به مردان بودند و باید ازدواج میکردند. ولی باز باور داشت مواردی میشود پیدا کرد. مثلاً در میان زنانی که اموالی به ارث برده بودند که بتوانند خودکفا باشند.
* امیدوارم شما این ایده را به سرمنزل برسانید. ولی متغیر خیلی مهم اقتصاد را که نادیده بگیریم، بحث اگزیستانسیال (وجودی) “تنهایی” را چه میشود کرد؟!
تنهایی به معنای واقعیِ کلمه نبوده؛ همین کتاب خانم نجمآبادی این مطالب را دارد. رسم پیمان خواهری متداول بوده است. زنان قبل از تحویل سال پیمان خواهری میبستند، اینکه در تمام زندگی و حتی پس از مرگ در کنار هم باشند. حتی از دورۀ صفویه نمونههایی وجود دارد که این زنان وصیت کردهاند در یک گور دفن شوند. چون زنان هم در غرب هم در شرق، روابط عاطفی خیلی قوی با هم داشتهاند؛ دوستیهای صمیمی. این موضوع را البته خانم نجمآبادی حتی در دورۀ صفویه هم تحقیق کرده و شواهدش را نوشته. مقالۀ انگلیسیاش را خواندهام. یک موضوع بسیار جالب در تاریخ جنسیت، این است که تلقیای که ما از رابطۀ زن و شوهر داریم، همیشه اینطور نبوده، و حتی ۱۰۰-۱۵۰ سال پیش خیلی متفاوت بوده است.
* در غرب این موضوع مصداق دارد یا این پدیده مختص ایران است؟
هم در شرق هم در غرب وجود داشته. پرفسور نجمآبادی نمونههای ایرانیاش را در دورۀ صفویه و قاجار مورد پژوهش قرار داده. دربارۀ غرب (اروپا و آمریکای شمالی) هم لیلین فادرمن در اینباره تحقیقات گستردهای انجام داده است.
خلاصه، بحث تنهایی اصلاً آن زمان نبوده؛ چون زن و شوهر برعکس الآن، آن رابطۀ عاطفی عمیق را نداشتند. جوامع هوموسوشال بودند. روابط دوستی/ عاطفی با همجنس بوده، چون مردها، زنها را از لحاظ عاطفی همتای خودشان نمیدانستند، زنها هم مردها را خیلی بیاحساس تلقی میکردند. دلیل این تغییری که رخ داده، اتفاقاً موضوع پژوهش من هست، ولی بهطور خلاصه نقش علم سکسولوژی در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بوده که البته در ایران چند دهه بعدتر این تغییر اتفاق میافتد.
* لطفاً پنج کتاب برای مطالعه به مخاطبین این گفتوگو پیشنهاد کنید.
۱- کتاب تکامل زنان “ایولینرید” که برای اولین بار در ایران توسط محمود عنایت ترجمه و با عنوان “انسان در عصر توحش” منتشر شد. ترجمۀ بسیار روانی است. ترجمۀ متأخرتری هم توسط افشنگ مقصودی در سه جلد با عناوین “مادرسالاری”، “برادرسالاری” و “پدرسالاری” منتشر شده، ولی ترجمۀ عنایت بهتر است.
۲- کتاب جنس دوم “سیمون دوبووار”.
۳- کتاب شهر زنان “کریستین دوپیزان” ترجمۀ نوشین شاهنده. دوپیزان در قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی در ایتالیا زندگی میکرده و کتاب او از آثار کلاسیک فمینیستی محسوب میشود.
۴- کتاب اتاقی از آن خود “ویرجینیا وولف” ترجمۀ صفورا نوربخش. این کتاب بر اساس یکی از سخنرانیهای این نویسندۀ انگلیسی در نخستین کالج زنان در کمبریج است. از او میخواهند دربارۀ تاریخ ادبیات زنان سخنرانی کند. وقتی به کمبریج میرود و با دیدن تفاوت بسیار در امکانات رفاهی و آموزشی کالج زنان در مقایسه با دیگر کالجهای این دانشگاه که زنان اجازۀ ثبتنام در آنها را نداشتند، متن آمادهشدهاش را کنار میگذارد و در اینباره نطق میکند که چرا زنان نتوانستند نویسندههای پرآوازهای مانند شکسپیر شوند.
۵- آخرین کتاب درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی نوشتۀ “رزمری تانگ” و ترجمۀ منیژه نجم عراقی است.
* کنجکاو شدم بپرسم که چرا همۀ کتابهای معرفیشده حول محور رشتۀ تخصصیتان است؟ و البته کاملاً احترام میگذارم به انتخابتان چون قطعاً آگاهانه و با دلیل بوده. ولی بهشخصه انتظار داشتم معرفی کتابتان کمی تنوع موضوعی داشته باشد؛ چون ممکن است اقشار مختلفی این گفتوگو را بخوانند.
موضوعات متنوع است و فقط یک مورد کتاب رزمری تانگ کمی تخصصی است. شهر زنان برای هر کسی مناسب است و در واقع یک کتاب کلاسیک ادبی، سیاسی، اجتماعی است. تکامل زنان هم اگرچه کتابی مردمشناسانه است ولی برای همه جذابیت دارد. اما اینکه چرا همۀ کتابهایی که معرفی کردم از نویسندگان زن است باید بگویم که این کار عامدانه بوده، به جبران به حاشیه راندن فرهیختگان زن که به کثرت رخ میدهد.
* بهعنوان آخرین سؤال، چند کلمه نام میبرم، شما تداعیتان را نسبت به آنها بازگو کنید.
اوز: دوستی؛ جایی که بهترین دوستم را یافتم. هر دو اوزی بودیم، هر دو در امارات بزرگ شدیم، ولی نخستین بار در شهرمان با هم ملاقات داشتیم.
تحصیل: تحصیل علم، یکی از بهترین مشاغل.
زن: زیباترین جلوۀ آفرینش.
مرد: ترجیح میدهم ساکت بمانم.
فلسفه: مهجورترین علم.
علم: یکی از ارزشمندترین داراییهای انسان.
تاریخ: بهترین آموزگار.
* و سخن پایانی؟
در آستانۀ روز جهانی زنان (۸ مارس) هستیم، این روز را گرامی میدارم؛ به امید بهروزی و موفقیت جوامع زنان بهخصوص جامعۀ عزیز زنان اوزی.
* خانم قاضیزاده، سپاسگزارم از شما و وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید.
سلام
بسیار مصاحبه و متن جالب و تاثیر گذاری بود.شخصا بطور مرتب سایت شما را می بینم و نظر شخصی خودم این است که اگر این نوع مطالب را بیشتر در سایتان داشته باشید قطعا به بالندگی سایت شما کمک شایانی می کند.شاید بتوان گفت این گفتگو یک گفتگوی اصل و نصب دار بود که ارزش چندبار خواندن آن را دارد و باعث الگو سازی برای نسل بی الگوی امروز ما می شود.
گفتگوی ارزشمند و پرمحتوایی بود و به هر سه طرف این گفتگو تبریک می گویم: به آقای مصطفی ملتفت به خاطر پایه گذاری ایده ی چنین گفتگوهایی و به خاطر سئوالات پخته و سنجیده شان. به خانم مجیده قاضی زاده به خاطر پاسخ های مجرب و علمی شان و دیدگاههای ارزنده ای که مطرح کرده اند. چنین فرد سخت کوش و خود ساخته و با اراده ی قابل تحسین فراوان است. به سایت ارزشمند اوز امروز به خاطر بستری که فراهم کرده اند تا چنین مصاحبه هایی در سایت منعکس شود و در اختیار عموم قرار گیرد. امید است جوان فرهیخته شهرمان آقای مصطفی ملتفت این اقدام ارزنده را پیگیری کنند و ادامه دهند. امیدوارم جوانان اوز و منطقه اوز این مصاحبه را به دقت بخوانند و بیندیشند و الهام بگیرند و بدانند که خودباوری زیر بنای هر موفقیتی است. برای جوانان امروز که متاسفانه کم حوصله هستند به نظرم مقداری اختصار ضروری باشد. در پایان ذکر این مطلب را لازم می دانم که با نظریه تجرد طلبی برای بانوان و یا آقایان موافق نیستم زیرا بر خلاف عزم و اراده ی طبیعت و بر خلاف غریزه ی انسانی است.
مصاحبه آقای ملتفت با خانم مجیده قاصی زاده از نظر موصوعی بسیار متنوع و نا همگن میباشد ایشان اشاره میکنند در دوران بچگی و نوجوانی سرکش بوده و لباس پسرانه میپوشیده و سنت شکن جامعه بوده و به عرف جامعه احترام نمیگداشته است دوره ای در اوز دوره ای در دبی و اکنون در انگلستان بسر میبرد و همه انچه که در شرایط فعلی دارد میخواهد در یک شهر کوچک اوز و یک کشور اسلامی اجرا شود و به مسایل آینده شعلی افراد و وصعیت مالی خانواده ها و فرهنگ مردم هیچگونه اشنایی ندارد و این مصاحبه شاید جنبه بد اموزئ داشته باشد ویا جنبه ساختار شکنانه دربین جوانان و دختران ایجاد میکند همه خانواده ها شاید مانند خانواده ایشان از نظر مالی توانایی و یا ازادی فکری نداشته باشند حتی در میان پسران بسیاری از خانواده بخاطر مسایل مختلفی از نطر مالی اخلاقی فساد در جامعه فکر میکنند فرزندانشان در کنار خانواده باشند و درس بخوانند بهتر است تا نگرانی های مختف مالی انحرافات و نا امنی در جامعه نداشته باشند .مطالب ایشان شاید برای جامعه اوز در این شرایط کاربردی نداشته باشد و ایشان احساسات مردانه در وجودشان بیشتر از احساسات زنانه است و همینکه میگوید در نوجوانی به دیگران میکفتن نمیخواهم شوهر کنم ناشی از وضع ژنتیکی و یا احساسی ایشان میباشد.مسائل ریاضی اجتماعی روانشنلسی همه چیز باهم قاطط گفته شده و نصاحبه کننده بلید هدف مشخص نری در مصاخبه با مصاحبه شونده داشته باشد تا نتیجه گیری بهتری صورت میگرفت .
کامنت “همشهری کنجکاو” را مطالعه کردم و دغدغه ایشان برای جوانان قابل درک است و محترم. اما مواردی هم ذکر کرده اند که قابل نقد است. نوشته اند مصاحبه بسیار متنوع و ناهمگن است. خوب باید هم باشد. مصاحبه جلسه امتحانی یک درس خاص نیست که همه اش راجع به یک موضوع باشد. هرچند متن مصاحبه ناظر بر طرز تفکری است که در برخی موارد با شرایط جامعه ایران و شهرمان اوز همخوانی ندارد اما ساختارشکن نبود. اتهام احساسات مردانه و یا مشکلات ژنیتیکی به یک زن آنهم در معرض عموم، برای این بانوی فرهیخته، با عنایت به حساسیت افکار عمومی در این زمینه، به دور از انصاف است و به نظر من سایت اوز امروز نباید آنرا منعکس میکرد و در انظار عموم قرار میداد. این را هم بگویم که سایت اوز امروز بسیار پر محتواست و نباید به خاطر این غفلت آنرا زیر سئوال برد.
با تشکر از شما اوزی محترم وقتی مصاخبه شونده میگوید دوست داشتم در دوران کودکی لباس پسرانه بپوشم و یا دختران را به فرار از حانواده دعوت میکند و به عرف جامعه و افکار پدر و مادر احترام نمیگذارد و ابراز نارصایتی از آرزوی دوستان و فامیل برای ازدواج ایشان در آینده جواب نا مرتبط میدهد اینها نمونه هایی از افکار دورنی ایشان و ساختار شکنانه است که نباید اولا ایشان مطرح نماید و جامعه انگلیس با جامعه یک شهر کوچک و در شرایط حاکم بر جامعه مطرح نماید و تیلیغ فمینیسم در جامعه برای جامعه اروپا هم نباید در بوق و کرنا کرد. ایشان جوان هستند هستند باید تجبربه اندوزی نماید همیشه گفته اند بسبار سفر باید تا پخته شود خامی . یا در مورد علت عدم ازدواج بانوان در اوز خواستار کنجکاوی شده اند درصورتی دلایل بسیار زیادی برای هرکس چه پسر و چه دختر برای لدم ازدواج و یا ناموفق بودن ازدواج وجود دارد ایشان بهتر است اینگونه مساطل در یک جامعه باز انگلیس بررسی کند که کسی همدیگر را نمیشناسد و راحت تر میتواند پاسخ های لازم را دریافت کند. به قولی گفتهداند هر چیز جایی و هر نکته یا نقطه مکانی دارد.
برای ما وشهر زیبای ما داشتن چنین افراد پرمفتخری مایه مباهات است و خانواده مجیده جان یکی ازافتخارات شهر به حساب می ایند و من به شخصه افتخارمیکنم که همشهری و دوست ایشونم
جناب احمدی زحمات شما در عرصه خبر و انتشار آن در جامعه ستودنی است، انشاالله در ادامه مسیر موفق باشید...
در مطلب: تغییر رویه رسانههای اوز امروز و پیام اوز در سال ۱۴۰۳
برای مراجعه به یک دکتر ساده عمومی باید چند ساعت صبر کنی تا نوبت بهت برسه ...وقتی از کمبود در بیمارستان صحبت می شور یا در گروهی کسی مطالبه گری و یا به نحوه عملکرد بیمارستا...
اوزی در مطلب: مجمع فعالان حوزه بهداشت، درمان اوز تشکیل شد
بهتر است که درطی یک جلسه خیلی جدی در فرمانداری اوز وبا حضور.ریس علوم پزشکی. لارستان ومسولان وجمعی از فعالان عرصه بهداشت. ودرمان. اوز موضوع. نا. رضایتی مردم از عملکرد. مسو...
قابل توجه فعالان. عرصه بهداشت. اوز در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
به نظر میرسد قبل. از مطرح کردن. جدایی اوز. از. علوم پزشکی. لار باید. ابتدا درطی جلساتی. با حضور فرمانداروفعالان اجتماعی وکارشناسان بهداشت. ودرمان دلسوز منطقه اوزاز یکطرف...
کارمند بهداشت ودرمان. در اوز در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
بیمارستان گراش پیشتاز خدمات درمان در بین ۳۶ شهرستان فارس است حتی در یکسری شاخص ها برتر از جهرم و فسا هست مثل رادیوتراپی و سی تی اسکن ۲۵۶ اسلایس و جراحی سرطان و عمل آی وی...
دلسوز در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
درود بر آقای احمدی شخصیت محبوب و فراموش نشدنی که عمر جوانی اش را در خدمت مردم منطقه گداشت آری نکات جالب و تخصصی که خود ایشان هم بالاترین سابقه در حوزه درمان و بهداشت منطق...
پرسنل بیمارستان اوز در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
رزود یر جناب احمدی بزرگوار که همیشه دلسوزانه در تمام امور و به خصوص بهداشت و درمان فعالیت می کنند، واقعا از بعضی از افراد تعجب می کنم که همیشه و در همه حال طلبکار هستند و...
کارمند بومی بهداشت و درمان در مطلب: مجمع فعالان حوزه بهداشت، درمان اوز تشکیل شد
با توجه به اینکه بر تقسیم بودجه و امور اجرایی دانشگاه علوم پزشکی مراکز استان نظارت و وسواس بیشتری است پیوستن به دانشکده علوم پزشکی هر شهرستانی اثر گذار عمیقی نخواهد داشت...
معلم جوان اوزی در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
خیلی جالب. سایت شما به مسایل مهم واساسی وزیر ساختی اوزتوجه. دارد مشکلات و کمبودهای بیمارستان اوز از واجبات وامور مهمی. است که مورد توجه جنابعالی. است. موفق باشید. اینشالل...
از دبی. همشهری در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
نوشته جناب آقای ابراهیم احمدی موضوعی است که اغلب قریب به اتفاق مردم شهرستان اوز که هدفی ندارند جزرسیدن به خواسته برحقشان که انصافامظلوم واقع شده اند دراین زمینه همانطوری...
ابراهیم نجم الدینی در مطلب: ضرورت اقدام کارشناسانه در حوزه بهداشت و درمان شهرستان اوز
سلام
بسیار مصاحبه و متن جالب و تاثیر گذاری بود.شخصا بطور مرتب سایت شما را می بینم و نظر شخصی خودم این است که اگر این نوع مطالب را بیشتر در سایتان داشته باشید قطعا به بالندگی سایت شما کمک شایانی می کند.شاید بتوان گفت این گفتگو یک گفتگوی اصل و نصب دار بود که ارزش چندبار خواندن آن را دارد و باعث الگو سازی برای نسل بی الگوی امروز ما می شود.
گفتگوی خیلی جالبی بود
هرچند طولانی ولی مفید و آموزنده.
گفتگوی ارزشمند و پرمحتوایی بود و به هر سه طرف این گفتگو تبریک می گویم: به آقای مصطفی ملتفت به خاطر پایه گذاری ایده ی چنین گفتگوهایی و به خاطر سئوالات پخته و سنجیده شان. به خانم مجیده قاضی زاده به خاطر پاسخ های مجرب و علمی شان و دیدگاههای ارزنده ای که مطرح کرده اند. چنین فرد سخت کوش و خود ساخته و با اراده ی قابل تحسین فراوان است. به سایت ارزشمند اوز امروز به خاطر بستری که فراهم کرده اند تا چنین مصاحبه هایی در سایت منعکس شود و در اختیار عموم قرار گیرد. امید است جوان فرهیخته شهرمان آقای مصطفی ملتفت این اقدام ارزنده را پیگیری کنند و ادامه دهند. امیدوارم جوانان اوز و منطقه اوز این مصاحبه را به دقت بخوانند و بیندیشند و الهام بگیرند و بدانند که خودباوری زیر بنای هر موفقیتی است. برای جوانان امروز که متاسفانه کم حوصله هستند به نظرم مقداری اختصار ضروری باشد. در پایان ذکر این مطلب را لازم می دانم که با نظریه تجرد طلبی برای بانوان و یا آقایان موافق نیستم زیرا بر خلاف عزم و اراده ی طبیعت و بر خلاف غریزه ی انسانی است.
مصاحبه آقای ملتفت با خانم مجیده قاصی زاده از نظر موصوعی بسیار متنوع و نا همگن میباشد ایشان اشاره میکنند در دوران بچگی و نوجوانی سرکش بوده و لباس پسرانه میپوشیده و سنت شکن جامعه بوده و به عرف جامعه احترام نمیگداشته است دوره ای در اوز دوره ای در دبی و اکنون در انگلستان بسر میبرد و همه انچه که در شرایط فعلی دارد میخواهد در یک شهر کوچک اوز و یک کشور اسلامی اجرا شود و به مسایل آینده شعلی افراد و وصعیت مالی خانواده ها و فرهنگ مردم هیچگونه اشنایی ندارد و این مصاحبه شاید جنبه بد اموزئ داشته باشد ویا جنبه ساختار شکنانه دربین جوانان و دختران ایجاد میکند همه خانواده ها شاید مانند خانواده ایشان از نظر مالی توانایی و یا ازادی فکری نداشته باشند حتی در میان پسران بسیاری از خانواده بخاطر مسایل مختلفی از نطر مالی اخلاقی فساد در جامعه فکر میکنند فرزندانشان در کنار خانواده باشند و درس بخوانند بهتر است تا نگرانی های مختف مالی انحرافات و نا امنی در جامعه نداشته باشند .مطالب ایشان شاید برای جامعه اوز در این شرایط کاربردی نداشته باشد و ایشان احساسات مردانه در وجودشان بیشتر از احساسات زنانه است و همینکه میگوید در نوجوانی به دیگران میکفتن نمیخواهم شوهر کنم ناشی از وضع ژنتیکی و یا احساسی ایشان میباشد.مسائل ریاضی اجتماعی روانشنلسی همه چیز باهم قاطط گفته شده و نصاحبه کننده بلید هدف مشخص نری در مصاخبه با مصاحبه شونده داشته باشد تا نتیجه گیری بهتری صورت میگرفت .
کامنت “همشهری کنجکاو” را مطالعه کردم و دغدغه ایشان برای جوانان قابل درک است و محترم. اما مواردی هم ذکر کرده اند که قابل نقد است. نوشته اند مصاحبه بسیار متنوع و ناهمگن است. خوب باید هم باشد. مصاحبه جلسه امتحانی یک درس خاص نیست که همه اش راجع به یک موضوع باشد. هرچند متن مصاحبه ناظر بر طرز تفکری است که در برخی موارد با شرایط جامعه ایران و شهرمان اوز همخوانی ندارد اما ساختارشکن نبود. اتهام احساسات مردانه و یا مشکلات ژنیتیکی به یک زن آنهم در معرض عموم، برای این بانوی فرهیخته، با عنایت به حساسیت افکار عمومی در این زمینه، به دور از انصاف است و به نظر من سایت اوز امروز نباید آنرا منعکس میکرد و در انظار عموم قرار میداد. این را هم بگویم که سایت اوز امروز بسیار پر محتواست و نباید به خاطر این غفلت آنرا زیر سئوال برد.
با تشکر از شما اوزی محترم وقتی مصاخبه شونده میگوید دوست داشتم در دوران کودکی لباس پسرانه بپوشم و یا دختران را به فرار از حانواده دعوت میکند و به عرف جامعه و افکار پدر و مادر احترام نمیگذارد و ابراز نارصایتی از آرزوی دوستان و فامیل برای ازدواج ایشان در آینده جواب نا مرتبط میدهد اینها نمونه هایی از افکار دورنی ایشان و ساختار شکنانه است که نباید اولا ایشان مطرح نماید و جامعه انگلیس با جامعه یک شهر کوچک و در شرایط حاکم بر جامعه مطرح نماید و تیلیغ فمینیسم در جامعه برای جامعه اروپا هم نباید در بوق و کرنا کرد. ایشان جوان هستند هستند باید تجبربه اندوزی نماید همیشه گفته اند بسبار سفر باید تا پخته شود خامی . یا در مورد علت عدم ازدواج بانوان در اوز خواستار کنجکاوی شده اند درصورتی دلایل بسیار زیادی برای هرکس چه پسر و چه دختر برای لدم ازدواج و یا ناموفق بودن ازدواج وجود دارد ایشان بهتر است اینگونه مساطل در یک جامعه باز انگلیس بررسی کند که کسی همدیگر را نمیشناسد و راحت تر میتواند پاسخ های لازم را دریافت کند. به قولی گفتهداند هر چیز جایی و هر نکته یا نقطه مکانی دارد.
سپاسگزارم آقای ملتفت بسیار عالی بودپاسخ های علمی خانم قاضی زاده برام جالب بود به این بانوی توانمند افتخار می کنم و برایشان آرزوی موفقیت دارم
برای ما وشهر زیبای ما داشتن چنین افراد پرمفتخری مایه مباهات است و خانواده مجیده جان یکی ازافتخارات شهر به حساب می ایند و من به شخصه افتخارمیکنم که همشهری و دوست ایشونم
بله منم کاملا با نظر همشهری کنجکاو موافقم هر چند این بانو رو نمی شناسم ولی من بسیاری از منطق ایشان را نمی پذیرم