باز نام وطن شنید دلم
بی قرار و شکیب و لرزان شد
مرغ روحم ز جان گسست و پرید
بی محابا به سوی ایران شد
خودم اینجا و جان دل آنجا
بی نوا تن که باز بی جان شد
شور و شوقی تنیده در دل باز
دل عاشق به عشق مهمان شد
عشق ایران ، غرور عشق ایران
دلم از نور عشق تابان شد
حال دل ببین که مست و بی پر و پا
روز آشفته، شب به عصیان شد
عشق میهن جنون به جان انداخت
شور و شیدایی اش نمایان شد
زان همه شور و سرکشی و جنون
فکر و اندیشه نیز حیران شد
تا که میهن گشود لب به سخن
لشکر عشق رو به میدان شد
عزّت و افتخار و فخر و غرور
هدیه بر عاشقان ایران شد
دولت عشق جاودان بادا
عشق و معشوق جمله ایران شد