بهرام رفیعی: نامت سپیده دمی است که برپیشانی آسمان میگذرد. متبرک بادنام تو. زندگی بال پری دارد به وسعت مرگ. هرچند عمرطولانی میگردد بالاخره به سوی مرگ بال و پر میگشاید. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من وتو برود، به خصوص زندگی بزرگان بهنامی چون دکترحبیب الله فقیهینژادکه عمرشان صرف تحقیق و پژوهش شده است و کتبی هم به یادگار گذاشته اند و این یادگارهاست که در یادها می ماند، جاویدشان میکندو مجلس یادبود او هم ممتاز میگردد. خالص، پاک و دلنشین. حکایت جدایی و فراق او از زبان نی بازگفتند و سینهها شرحه شرحه گردیدو شرح درد اشتیاق بود.
شهر فرهنگی اوز شهرفرهنگی – علمی خواندند و مجلس یادبود او محفل دیداریارنام نهادند. آن هم نه از زبان میزبان بلکه از زبان میهمانان از گراش و لارآقایان صلاحی و قناعت پور. از دل گفتندو عجیب بردل هم نشست. البته که این رسم از بهترینها بود. خوشترآیدکه سردلبران گفته آید در حدیث دیگران.
اما آن چه ناگفته ماند، این بودکه: ما نشناختیم و ندانستیم که در سرایمان کیست و می خواهیم براوج افلاک هم اطلاع یابیم.
توچه دانی که در اوج افلاک چیست چون ندانی که در سرایت کیست
سرای ما، خانه ما، فرهیختگان و پژوهندگان فراوان داشته است که از زبان پژوهشگرمحبوب گراشی شنیدیم که از شش هزارجلد کتاب اوزدر صدرجای دارد. نگارنده می خواهد برهمین مبنا نقبی به تاریخ بزندکه شاخص ترین آن تاریخ دلگشای اوزمی باشد. زنده یادحاج محمدهادی کرامتی تاریخی را به یادگارگذاشته است که باستانی پاریزی می گوید: اگرروزی بخواهیم کیفیت ساخت سلاح را در آن روزگارتحقیق کنیم آن وقت یک منبع خیلی کوچک محلی ممکن است به دادمابرسدکه آن مربوط به یک ناحیه خیلی دور و کم اهمیت مقصود من تاریخ دلگشای اوزاست. اگربخواهیم تازمان حال برسیم ازحوصله این مقال خارج است. لذابهتراست به اصل مطلب که یاران چه غریبانه رفتند از این خانه، برگردیم.

روزی که مجلس ترحیم این مردبزرگ در مسجدشیخ اوزبرگزارمی گردید، وقتی واردشدم قرآنها در یک میز و کتب این مرد فرهیخته در میزدیگرمزین شده بود. ناخودآگاه توجهام به میزکتب رفت. با خودگفتم قرآن بخوانم به اعتقادم و کتب را مرورکنم به شناخت و سوادم اضاف می گردد. با همه اعتقاد و احترام و قداستی که برای قرآن قائل بودم کتب را مرورکردم. در نگاه اول شم این مردبزرگ را ستودم. بروشورزندگی نامه و ترجمههای او را مطالعه که سیاست و دموکراسی را بیشترنظرم جلب کرد، چون در راستای علاقه و رشته تحصیلیام بود، خود را ملزم کردم که در آینده بخوانم و نقدکنم. افسوس خوردم که چرا چنین مردانی در طول حیات خودناشناخته میمانند. چرامردم این قدر به روزمرگی افتادهاند. یا چرامردم این خطه، این شهرکه به شهرفرهنگی و تمکن مالی معروف شده است محقق و پژوهشگر خودرا هم نمیشناسند؟ چرا مطالعه و خریدکتاب در سبدکالاهایش نیست؟ چه برسر ملت بزرگ ایران آمده است که اکنون در پایین ترین هرم مازلوقرارگرفته که دستیابی به بالاترین هرم مازلو (خودشکوفایی) یک آرزوی محال شده است؟ افسوس خوردم برای پژوهشگران و نخبگان چرا فرصت کافی در اختیارآنها نیست. یا نمی گذارندکه بنویسند تا درخت دانش پرثمرسازند و چرخ نیلوفری را به زیرآرند. چرا زمانه با این افراداین قدرنامهربان میگردد تا مجبور به خانه نشینی گردند. یا به کاردر بازارمشغول گردند؟ حتی اگراین انتخاب خودشان هم که باشد، این انتخاب جبری است. انتخابی ناهمجنس با روحیه علمی و پژوهشی خواهد بود. همین مردبزرگ چندسالی در بازارامارات به کسب و کارپرداخته است. انگارروحیه علمی او با روحیه بازارسازگاری نداشته است و ناچاربه ترک بازار می گرددو به ترجمه کتب علمی در رشته خود میپردازد. این سرنوشت برای بسیاری از پژوهشگران اتفاق افتاده است.

چندین سال قبل زمانی که اوز مراسم تجلیل پروفسورارفعی باستان شناس برگزارنمود، نگارنده در حاشیه مراسم هم مطلبی نوشت که یک تراژدی در زندگی نامه این مرد بزرگ مشاهده می گردد. خانه نشینی!؟ نمی دانم چرا خانه نشین شده است اما این را می دانم دورافتادن از موقعیت و جایگاه علمی خود چقدر سخت است. آن روزها هوای نوروزی بودو ادامه دادم، در این حال و هوای نوروزی به یادماهی افتاده در تنگ بلورین خانه افتادم که جولانگاه او دریاست ولی اکنون اسیرتنگ آب شده است. چقدرناآگاهی و بیانصافی است که بیتابی او برای رسیدن به دریا رقص ماهی تلقی نموده و کیف می نماییم. به پرنده اسیردرقفس که درهر چهچهه ای خواهشی و تذکری نهفته است که این قفس نه جای من خوش الحان است.
نمیدانم تو را به چه مانند کنم به ماهی درتنگ آب که حتی تاب مقاومت سیزده روزهم ندارد، ولی تومقاومی. به پرنده پروبال شکسته درقفس که تو پرو بال اندیشهات شکستنی نیست. نمی خواهم بگویم که تو مانند نداری تواکنون بی مانندی، اما در آینده باید مانندها داشته باشی. این خصلت علم است که باید مانندها بسازد و تولیدکند، تا این درخت علم بارگیرد و طرحی نو دراندازد. اخیرا رئیس عبدالله کمالی را داشتیم که در رثاو فراق او نوشتم با وجودنداشتن مدارک عالیه اما می نوشت. مردی که زبانش سرشارازسکوت بودو قلمش پرازفریاد. انبوه نوشتههایش جارمیزد که پشتوانه مالی برای چاپ و نشر ندارد. انگارسرنوشت اهل قلم و جوینده دانش باید به نداری و مفلسی برسد انگاردانش و خواسته(پول) دریک فردجمع نمی گردد.
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به هم
با همه این تفاسیرنگارنده این قلم خیلی نگران است. نگران از فرارنخبگان، نگران ازاینکه علم درخدمت یک ایدئولوژی خاص باشد. نگران از طبقاتی شدن تحصیلات. دو تجربه تاریخی در ایران و اروپاکه برای علم گران تمام شد و زمین گیرشد. طبقاتی شدن علم دردوره ساسانی با وجود دانشگاه گندی شاپورکه در نوع خودو زمان خود بینظیربود، اماهمه طبقات اجازه تحصیل علم نداشتند. مثلا فرزندیک کفشگرنمی توانست تحصیل کند. اکنون نیز آن قدرفاصله طبقاتی پولدار و بیپول زیادشده که یکی درنازو نعمت فقط درپی کسپ مدرک و دیگری فقط درفکرنان شب و ناتوان درجستجوی کسب مطلب. تجربه دیگر در اروپا که علم در انحصارکلیسابود. کشفیات و تحقیقاتی که مغایربا تفکرکلیسا بود مطرود و کاشف بایدمجازات سخت می شد. تاریخ، سوختن هزاران دانشمند درآتش و محاکمه گالیله و امثالهم به خاطردارد. اکنون علم در انحصارکلیسا نیست اما این علم درحصارتنگ و خشک ایدئولوژی چپ و راست قرارگرفته است که فرصت نفس کشیدن ندارد. علم بایدآزاد باشد آقا بالاسر نداشته باشدتاپرو بال بگیرد. من می ترسم با وجود این همه دانشگاه درسطح لارستان بزرگ (ازنظرفرهنگی، لارستان بزرگ می گویم نه حوزه جغرافیایی که اکنون منفک به پنج شهرستان حتی بیشتر شده است) مادر گیتی چون ارفعیها، فقیهینژادها و مقتدری ها وووو نزاید. هرطرف که می رویم جز وحشت نباشد در این بیابان بینهایت ایدئولوژی زده.
ازهرطرف که رفتم جزوحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
میترسم از اندک نخبگان فعلی که در محدوه تنگ ایدئولوژی فرصت نفس کشیدن و پربال زدن نداشته باشند. میترسم که رندان تشنه دانش را ازتحقیق و تفحص سیرآب نگردند انگارکه :
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
بهرام رفیعی اوز دی ماه
مسولین. ورسانه های اوز به سایت. گریشنا مراجعه ودرباره. آبرسانی از.خلیج فارس. به منطقه ما مطالعه. واطلاع رسانی. نمایند
درود جناب آقای بهرام رفیعی
احسنت که به درستی حق مطلب را ادا نمودید.
تنتان سالم و قلمتان مانا باد